گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه قران و حدیث
جلد شانزدهم

درآمد



مباهله ، در لغت

درآمدمباهله ، در لغتواژه «مباهله»، برگرفته از ریشه «بَهْل» است . گفتنی است که «بهل»، دارای معانی مختلفی است (1) که یکی از آنها عبارت است از: نوعی دعا که همراه با اخلاص، اصرار ، التماس و ناله و زاری باشد (2) و «بهل» و «مباهله» در این جا به این معناست . فراهیدی در این باره می گوید : باهَلتُ فُلانا أی : دَعَونا عَلَی الظّالِمِ مِنّا ، وَ بَهَلتُهُ : لَعَنتُهُ ، وَ ابتَهَلَ إلَی اللّهِ فِی الدُّعاءِ أی : جَدَّ وَ اجتَهَدَ . (3) [جمله] «باهلتُ فلانا»، یعنی: [من و فلانی] بر ستمگرِ از خویش نفرین کردیم . (4) «بَهَلتُه» یعنی : او را لعنت کردم . «ابتهل إلی اللّه فی الدعاء» یعنی : در دعا به درگاه خدا کوشش و تلاش کرد .

.

1- .در معجم مقاییس اللغه (ج 1 ص 310 مادّه «بهل») آمده : البا ، والهاء واللام اُصول ثلاثهٌ : أحدها التخلیه ، والثانی جنسٌ من الدعاء ، والثالث قِلَّهٌ فی الماء ... وأمّا الآخَرُ فالابتهال والتضرّع فی الدعاء .
2- .در صحاح اللغه (ج 4 ص 1643 مادّه «بهل») آمده : المباهله : الملاعنه . والابتهال : التضرع . ویقال فی قوله تعالی : « ثُمَّ نَبْتَهِلْ » (آل عمران : آیه 61) أی نُخلِصُ فی الدعاء.
3- .ترتیب کتاب العین : ص 100 مادّه «بهل» .
4- .یعنی: هر یک از ما گفتیم : نفرین خدا بر آن یک از ما که ستمگر است و در حقّ دیگری ظلم کرده است .

ص: 150



مباهله، در قرآن و حدیث

متن حدیث مباهله

بنا بر این، «بهل» با «لعن» ، این تفاوت را دارد که «لعن»، نفرین کردن دیگری به این است که از رحمت خدا دور باشد؛ ولی «بهل»، پافشاری و اصرار در لعن است. از این رو، کسی که اصرار و التماس در دعا و نفرین داشته باشد، «مبتهل» نامیده می شود . این نکته نیز قابل توجّه است که «مباهله» همواره رابطه ای میان دو نفر و یا دو گروه متخاصم است که هر یک برای اثبات حقّانیت خود، از خداوند متعال می خواهد بر طرف مقابلِ خود که او را ظالم می پندارد ، لعنت فرستد ؛ امّا «ابتهال» می تواند تنها دعا برای شخص «مبتهل» باشد . بنا بر این ، هر مباهله ای، ابتهال نیز هست ؛ ولی هر ابتهالی، مباهله نیست .

مباهله، در قرآن و حدیثدر قرآن کریم، واژه «مباهله» به کار نرفته و تنها یک بار، کلمه «نبتهل» (به صیغه مضارع متکلّم مع الغیر) در آیه 61 از سوره آل عمران (آیه مُباهله) به کار رفته است که به همین، جهت آیه یاد شده ، آیه مباهله نامیده می شود ؛ امّا در احادیث اسلامی و منابع تاریخی، در تبیین شأن نزول آیه مباهله ، این واژه و مشتقّات آن، فراوان به کار رفته اند . (1)

متن حدیث مباهلهحدیث مباهله ، حدیثی است در باره شأن نزول آیه مباهله . متن این حدیث، به تناسب منابع مختلفی که آن را نقل کرده اند ، گاه به صورت موجز و کوتاه و گاه همراه با داستان تاریخی مربوط به آن ، به تفصیل، گزارش شده است . کوتاه ترین گزارش این حدیث، روایت مسلم نیشابوری است که از سعد بن ابی وقّاص چنین نقل کرده

.

1- .ر . ک : ص162 172 ح 4 7 و... .

ص: 151



اعتبار حدیث مباهله

است : لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآیَهُ : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ» دَعا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّا وَ فاطِمَهَ وَ حَسَنا وَ حُسَینا علیهم السلام فَقالَ : اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلی . (1) چون این آیه نازل شد : «بگو : بیایید ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را بخوانیم» ، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، علی و فاطمه و حسن و حسین را فرا خواند و فرمود : بار خدایا ! اینان، خانواده من اند . و بلندترین گزارش این حدیث نیز ، روایت سیّد ابن طاووس است که تفصیل آن در فصل یکم آمده است . (2)

اعتبار حدیث مباهلهحدیث مباهله ، در منابع مختلف حدیثی ، تفسیری ، تاریخی و کلامیِ پیروان اهل بیت و اهل سنّت، نقل شده است . 3

.

1- .ر.ک: ص162 ، ح 3
2- .ر.ک: ص172 ، ح 7.

ص: 152

گفتنی است که اکثر قریب به اتّفاق ناقلان حدیث مباهله ، تواتر و یا صحّت آن را تأیید کرده اند . سیّد ابن طاووس در کتاب سعد السعود ، با نقل از تفسیر ابو عبد اللّه محمّد بن عبّاس بن مروان معروف به حجّام می گوید : وَ فی آیَهِ المُباهَلَهِ بِمَولانا عَلیٍّ وَ فاطِمَهَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ علیهم السلام لِنَصاری نَجرانَ رَواهُ مِن أحَدٍ وَ خَمسینَ طَریقا عمّن سمّاهُ مِنَ الصَّحابَهِ وَ غَیرِهم . (1) در آیه مباهله پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به توسّط مولایمان علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام با ترسایان نجران ، حدیث مربوط آن را ابن حجّام (2) از پنجاه و یک طریق ، از صحابه و غیر صحابه ، روایت کرده و نام آنان را آورده است . او در ادامه به نام راویان این حدیث، اشاره کرده است. حاکم نیشابوری می گوید : وَ قَد تَواتَرتِ الأخبارُ فِی التَّفاسیر عَن عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسِ وَ غَیرِهِ أنَّ رَسولَ اللّهِ أخَذَ یَومَ المُباهَلَهِ بِیَدِ عَلیّ وَ حَسَنٍ وَ حُسَینٍ وَ جَعَلوا فاطِمَهَ وَراءَهُم ، ثُمَّ قالَ : هؤُلاءِ أبناءُنا وَ أَنفُسُنا وَ نِساءُنا ... . (3)

.

1- .سعد السعود : ص 91 .
2- .صاحب تفسیر ما اُنزل من القرآن فی النبیّ وأهل بیته .
3- .معرفه علوم الحدیث : ص 50 .

ص: 153

در تفاسیر ، اخبار و احادیث متواتر، به نقل از عبد اللّه بن عبّاس و دیگران آمده است که در روز مباهله ، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دست علی و حسن و حسین را گرفت و فاطمه را پشت سر خود قرار دادند و سپس فرمود : «اینان اند فرزندان ما و خود ما و زنان ما» ... . جَصّاص در أحکام القرآن آورده است : نَقَلَ رُواهُ السیَرِ و نَقَلَهُ الأثَرِ لَم یَختَلِفوا فیهِ : أنّ النبیَّ صلی الله علیه و آله أَخَذَ بِیَدِ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ وَ عَلیٍّ وَ فاطِمَهَ رضی اللّه عنهم ، ثُمَّ دَعا النَّصاری الذین حاجّوهُ إلَی المُباهَلَه . (1) راویان اخبار و ناقلان آثار، به اتّفاق آورده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله دست حسن و حسین و علی و فاطمه علیهم السلام را گرفت و سپس نصرانیان را که خواهان محاجّه با وی از طریق مباهله شده بودند فرا خواند . فخر رازی پس از نقل حدیث مباهله می نویسد : وَ اعلَم أنَّ هذِهِ الرِّوایَهَ کَالمُتَّفَقِ عَلی صِحَّتِها بَینَ أهلِ التَّفسیرِ . (2) آگاه باش که این حدیث در میان مفسّران، مانند حدیثی است که علما بر آن، اتّفاق نظر دارند . در سنن الترمذی نیز با اشاره به حدیث مباهله آمده است : هذا حَدیثٌ صَحیحٌ غَریبٌ مِن هذا الوَجه. (3) این حدیث ، حدیثی صحیح و از این جهت ، غریب است . و ابن تیمیّه می گوید : أمّا أخذُه صلی الله علیه و آله علیّا و فاطمهَ و الحسنَ و الحسینَ فی المباهله فحدیثٌ صحیح . (4)

.

1- .أحکام القرآن، جصاص : ج 2 ص 295 .
2- .تفسیر الفخر الرازی : ج 8 ص 89 .
3- .سنن الترمذی : ج 5 ص 638 ذیل ح 3724 .
4- .منهاج السنّه : ج 7 ص 123 .

ص: 154



زمینه های واقعه مباهله

این حدیث که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز مباهله، علی و فاطمه و حسن و حسین را همراه خود برد، حدیثی صحیح است . بنا بر این ، تردید در صحّت این حدیث ، (1) یا تحریف آن به صورت افزودن (2) بر نام های این چهار نفر (علی ، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام ) که پیامبر صلی الله علیه و آله همراه خود برای مباهله برد و یا کاستن از آنها ، (3) ناشی از جهل و لجاج، یا بی مهری و یا بغض نسبت خاندان رسالت است و ارزش علمی ندارد . (4)

زمینه های واقعه مباهلهفتح مکّه در سال هشتم هجری توسّط سپاه اسلام که بدون خونریزی انجام گردید ، موجب درخشش تدریجی قدرت فرهنگی و سیاسی اسلام در حجاز و بلکه در سراسر جهان گردید . از این رو ، مدینه که کانون اصلی انقلاب اسلامی بود ، مورد توجّه رهبران مذهبی و سیاسی جهان قرار گرفت . این پدیده فرهنگی و سیاسی ، بستر مناسبی شد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با اعزام نماینده ویژه و ارسال نامه برای رهبران سیاسی و مذهبی جهان، بویژه مناطق نزدیک به مدینه ، آنها را به پذیرش اسلام و یا به رسمیت شناختن دولت اسلامی و التزام به مقرّرات آن، فرا خواند . طبعا بسیاری از مخاطبان نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله ، مایل بودند که با آمدن به مدینه ، از نزدیک با کانون انقلاب اسلامی و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آشنا شوند . از این رو در سال نهم

.

1- .ر . ک : تفسیر المنار : ج 3 ص 322 .
2- .ر.ک : تاریخ دمشق : ج 39 ص 177 ، السیره النبویّه، دحلان : ج 3 ص 5 .
3- .ر.ک : تفسیر الطبری : ج 3 ص 299 ، تاریخ المدینه المنورّه : ج 2 ص 582 .
4- .ر.ک : المیزان فی تفسیر القرآن : ج 3 ص 375 .

ص: 155

هجری به تدریج ، هیئت های نمایندگی طوایف و قبایل عرب به حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می رسیدند و بدین جهت، مورّخان، این سال را «عام الوفود» نامیده اند . نامه پیامبر صلی الله علیه و آله به مسیحیان نجران، (1) از جمله نامه های ارسالی ایشان در سال نهم هجری (2) است . متن نامه چنین است : بِسمِ إلهِ إبراهیمَ وَ إسحاقَ وَ یَعقوبَ ، مِن مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ رَسولِ اللّهِ إلی اُسقُفِّ نَجرانَ وَ أَهلِ نَجرانَ : إن أسلَمتُم فَإِنّی أحمَدُ إلَیکُمُ اللّهَ إلهَ إبراهیمَ وَ إسحاقَ وَ یَعقوبَ . أمّا بَعدُ ، فَإِنّی أدعوکُم إلی عِبادَهِ اللّهِ مِن عِبادَهِ العِبادِ ، وَ أَدعوکُم إلی وِلایَهِ اللّهِ مِن وِلایَهِ العِبادِ ، فَإِن أبَیتُم فَالجِزیَهُ ، فَإِن أبَیتُم فَقَد آذَنتُکُم بِحَربٍ ، وَ السَّلامُ . (3) به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. از محمّدِ پیامبر، فرستاده خدا، به اسقف نجران و مردم نجران : اگر اسلام آوردید ، پس هم صدا با شما، خدای معبود ابراهیم و اسحاق و یعقوب را می ستایم و سپس من شما را از پرستش بندگان به پرستش خداوند ، و از حاکمیت بندگان به حاکمیت خداوند، فرا می خوانم ، و اگر نپذیرفتید، باید گزیت دهید ، و اگر ندهید، با شما اعلام جنگ می کنم . بدرود . پس از ارسال این نامه ، یک هیئت بلندپایه از رهبران مسیحیان نجران، به مدینه آمدند و با پیامبر صلی الله علیه و آله مذاکره و مناظره نمودند . آنها از روی تعصّب و لجاجت ، دلایل روشن پیامبر صلی الله علیه و آله را برای اثبات رسالت او نپذیرفتند. از این رو، گفتگوهای آنان به نتیجه نرسید و در نهایت، با نزول آیه 61 سوره آل عمران ، پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی خداوند متعال مأموریت یافت که به آنها پیشنهاد مباهله دهد تا خداوند متعال، خود ، میان مدّعی نبوّت (پیامبر صلی الله علیه و آله ) و مسیحیان، داوری کند و دروغگو را رسوا سازد . این پیشنهاد پیامبر صلی الله علیه و آله برای فیصله دادن به مجادلات هیئت اعزامی مسیحیان نجران ، نزد خاص و عامّ مسلمانان و مسیحیان، از هر دلیل و برهانی، کارسازتر بود ؛ امّا رهبران مسیحیان نجران، با این که ابتدا پیشنهاد مباهله را پذیرفته بودند ، پس از این که در روز موعود به میعادگاه وارد شدند و نشانه های صدق و حقّانیت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدند ، از انجام آن منصرف شدند و به امضای صلح نامه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله شروط آن را مشخّص فرمود و به پرداخت جزیه ، تن در دادند .

.

1- .ر.ک : نهایه الأرب : ص 19 و 55 ، معجم البلدان : ج 2 ص 538 و ج 5 ص 267 ، معجم ما استعجم : ج 4 ص 1298 ، فتوح البلدان : ج 1 ص 79 ، لغت نامه دهخدا : مدخل «نجران» ، لسان العرب : ج 5 ص 195 .
2- .ر.ک : کلام فی تاریخ المباهله .
3- .دلائل النبوّه، بیهقی : ج 5 ص 385 ، تفسیر ابن کثیر : ج 2 ص 43 ، البدایه و النهایه : ج 5 ص 53 ، إمتاع الأسماع : ج 14 ص 67 ، سبل الهدی و الرشاد : ج 6 ص 451 ، الوثائق السیاسیّه : ص 179 ش 95 ، الدرّ المنثور : ج 2 ص 229 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 81 ، بحار الأنوار : ج 35 ص 262 .

ص: 156



برجسته ترین نکات در واقعه مباهله

1 . اثبات حقّانیت اسلام در برابر مسیحیت

برجسته ترین نکات در واقعه مباهلهواقعه مباهله ، از جهات مختلفی حائز اهمّیت و قابل تأمّل و بررسی است . مهم ترین و برجسته ترین نکاتی که در این رویداد ملاحظه می شود، عبارت اند از :

1 . اثبات حقّانیت اسلام در برابر مسیحیتواقعه مباهله ، نشان داد که رهبران مسیحی نجران ، مانند دیگر علمای مسیحی معاصر پیامبر صلی الله علیه و آله ، علائم پیامبر خاتم را در کتب آسمانی خود، خوانده بودند و آنها را کاملاً بر شخصِ ایشان، منطبق می دانستند ؛ امّا برای آن که موقعیت خود را در جامعه مسیحیت از دست ندهند ، حق را کتمان می کردند ، چنان که قرآن تصریح می فرماید : «الَّذِینَ ءَاتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقًا مِّنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ . (1)

.

1- .بقره : آیه 146 .

ص: 157



2 . اثبات جانبداری اسلام از منطق و صلح

3 . اثبات برتری اهل بیت علیهم السلام

کسانی که به آنان کتاب دادیم، او را می شناسند، همچنان که فرزندان خود را می شناسند ؛ لیکن گروهی از ایشان، حقیقت را پوشیده می دارند، با آن که می دانند» . بنا بر این ، جریان مباهله ، نه تنها برای اثبات صداقت و حقّانیت پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر مسیحیت نجران، از هر برهانی کارآیی بیشتری داشت ، بلکه یکی از ادلّه حقّانیت اسلام در برابر مسیحیت در طول زمان و تا دامنه قیامت است . جالب توجّه، این که: از زمان واقعه مباهله در سال نهم هجری تا کنون، هیچ عالم مسیحی ای برای مباهله با مسلمانان، اعلام آمادگی نکرده است .

2 . اثبات جانبداری اسلام از منطق و صلحدومین نکته قابل توجّه در واقعه مباهله ، اثبات جانبداری اسلام از منطق و صلح است . این ماجرا نشان می دهد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در برخورد با قدرت های مخالف خود ، در گام نخست، تلاش می کرد با بهره گیری از گفتگو و مناظره و استفاده از دلیل و برهان، آنها را به حق دعوت نماید و در گام دوم ، اگر معتقد به خدا بودند ، آنها را به مباهله و داوری خداوند متعال می خواند ، و اگر مباهله را هم نمی پذیرفتند ، در صورتی که شرایط اسلام را قبول می کردند ، پیمان نامه سیاسی امضا می کرد . بنا بر این، استفاده اسلام از قدرت در میدان نبرد ، تنها برای شکستن سدهای آگاهی و آزادی اندیشه بود .

3 . اثبات برتری اهل بیت علیهم السلامدر واقعه مباهله ، پیامبر صلی الله علیه و آله برای بیان مصداق «أبنائنا» در آیه مباهله ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را ، و برای روشن شدن مصداق «نسائنا» ، فاطمه علیهاالسلامرا ، و برای نشان دادن مصداق «أنفسنا» ، امام علی علیه السلام را ، همراه خود برای مباهله برد و آنان را اهل خود

.


ص: 158



4 . اثبات خلافت بلا فصل امام علی علیه السلام

بزرگداشت روز مباهله

خواند . (1) این اقدام پیامبر صلی الله علیه و آله ، بیانگر برتری آنان بر سایر امّت اسلامی است ، چنان که اهل بیت علیهم السلام در احادیث فراوان و در موارد متعدّدی، برای نشان دادن جایگاه الهی و قرآنی خود ، به آیه مباهله احتجاج کرده اند . (2)

4 . اثبات خلافت بلا فصل امام علی علیه السلامآیه مباهله در کنار اقدام عملی پیامبر صلی الله علیه و آله در معرّفی امام علی علیه السلام به عنوان «نفس» خود ، به روشنی نشان می دهد که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ یک از صحابه، مانند علی علیه السلام شایستگی خلافت بلافصل ایشان را ندارد. از این رو، امام رضا علیه السلام در جواب مأمون که پرسید : دلیل بر خلافت جدّت [علی بن ابی طالب] چیست ؟ عبارتِ «خودمان» را بیان می نماید و وقتی مأمون می گوید: این در صورتی است که «زنانمان» نبود؛ ولی امام رضا علیه السلام در جواب می فرماید که : «اگر «پسرانمان» نبود، دلالت نداشت»، که مأمون، ساکت می شود .

بزرگداشت روز مباهلهبر پایه برخی احادیث ، روز 24 ذی حجّه، (3) روز میعاد مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله با نمایندگان

.

1- .در کتاب المحاسن و المساوی (ص 42) ، به نقل از مردی از بنی هاشم آمده که : پدرم برایم نقل کرد : در جلسه محمّد بن عایشه در بصره شرکت کردم . مردی از وسط جمعیت برخاست و[رو به محمّد کرد و ]گفت : ای ابو عبد الرحمان! با فضیلت ترین صحابه پیامبر خدا چه کسانی بودند ؟ گفت : ابو بکر ، عمر ، عثمان ، طلحه ، زبیر ، سعد ، سعید ، عبد الرحمان بن عوف و ابو عبیده جرّاح . آن مرد به محمّد گفت : پس علی بن ابی طالب کجاست ؟ گفت : ای مرد! در باره اصحاب پیامبر خدا پرسیدی ، یا در باره خودش ؟ گفت : در باره اصحابش پرسیدم . گفت : خداوند تبارک و تعالی می فرماید : « قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ؛ بگو : بیایید ، پسرانمان و زنانمان و خودمان و خودتان را فرا بخوانیم» (آل عمران : آیه 61) . با این وصف ، چگونه اصحاب پیامبر ، همانند خود او خواهند بود ؟!
2- .ر.ک : ص281 (فصل دوم : استدلال های اهل بیت علیهم السلام به ماجرای مباهله) .
3- .نظریّات دیگر در باره روز مباهله، 21 ، 24 ، 25 یا 27 ذی حجّه اند؛ امّا شیخ طوسی با استناد به حدیث 24 ذی حجّه، این قول را اختیار نموده و این گفتار، شهرت پیدا کرده است (ر.ک: الإقبال : ج 2 ص 354 ، المصباح، کفعمی : ص 515 ، المصباح المتهجّد : ص 759 و 764) .

ص: 159



مشروعیت عامّ مباهله برای اثبات حق

مسیحیان نجران بود که آنها از مباهله امتناع کردند و مصالحه را پذیرفتند . در احادیث اهل بیت علیهم السلام ، آداب و اعمالی برای این روز، ذکر شده (1) که شایسته است برای بهره گیری از برکات این روز مبارک و تجدید خاطره واقعه مباهله و تعظیم شعائر الهی ، مورد توجّه جامعه اسلامی بویژه اهل مراقبت، قرار گیرد .

مشروعیت عامّ مباهله برای اثبات حقمشروعیت عامّ «مباهله برای اثبات و روشن شدن حق، پس از اقامه برهان» ، از جمله مطالبی است که می توان از آیه مباهله استنباط کرد، چنان که احادیث اهل بیت علیهم السلام (2) و سیره بزرگان دین (3) نیز بر این معنا دلالت دارند . از این رو، بسیاری از فقها به مشروعیت مطلق مباهله برای اثبات حق، فتوا داده اند . (4) گفتنی است که در شماری از احادیث، آدابی برای مباهله ذکر شده (5) که رعایت آنها ، موجب تقویت توجّه قلبی مباهله کننده به خداوند متعال و زمینه سازِ اجابت دعای اوست .

.

1- .ر . ک : ص 309 (مباهله / فصل چهارم : آداب روز مباهله) .
2- .ر.ک : ص277 (مباهله / فصل یکم / جایز بودن مباهله با هر منکرِ حقّی) .
3- .ر.ک : الغیبه : ص 307 ح 258 .
4- .ر.ک: الکافی : ج 1 ص 324 ح 2 وج 2 ص 513 ح 1 و فتح الباری : ج 8 ص 74 .
5- .راجع : ص 309 (مباهله / فصل چهارم : آداب روز مباهله) .

ص: 160

الفصل الأوّل : تشریع المباهله1 / 1مَبدَأُ تَشریعِ المُباهَلَهِالکتاب«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ» . (1)

الحدیثتفسیر الطبری عن زید بن علیّ علیه السلام فی قَولِهِ تَعالی : «تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ» الآیَهَ :کانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وعَلِیٌّ وفاطِمَهُ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهم السلام . (2)

دلائل النبوّه لأبی نعیم عن جابر فی تَفسیرِ آیَهِ المُباهَلَهِ : «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ» : رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وعَلِیٌّ ، «أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ» : الحَسَنُ وَالحُسَینُ ، «وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ» : فاطِمَهُ ، رَضِیَ اللّهُ عَنهُم أجمَعینَ . (3)

.

1- .آل عمران : 61 .
2- .تفسیر الطبری : ج 3 الجزء 3 ص 300 .
3- .دلائل النبوّه لأبی نعیم : ص 354 ح 244 ، تفسیر ابن کثیر :ج 2 ص 45 ، شواهد التنزیل : ج 1 ص 163 ح 173 .

ص: 161



فصل یکم : تشریع مباهله

1 / 1 مبدأ تشریع مباهله

فصل یکم : تشریع مباهله1 / 1مبدأ تشریع مباهله (1)قرآن«از آن پس که به آگاهی رسیده ای ، هر کس که در باره او (عیسی) با تو مجادله کرد ، بگو : بیایید تا فرا خوانیم پسرانمان و پسرانتان را ، و زنانمان و زنانتان را ، و خودمان و خودتان را، آن گاه دعا و زاری کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم» .

حدیثتفسیر الطبری به نقل از زید بن علی علیه السلام ، در باره سخن خدای متعال : «بیایید تا فرا خوانیم پسرانمان و پسرانتان را» تا آخر آیه :پیامبر صلی الله علیه و آله بود و علی و فاطمه و حسن و حسین .

دلائل النبوّه، ابو نعیم به نقل از جابر، در تفسیر آیه مباهله : «و خودمان و خودتان را» ، یعنی : پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و علی . «پسرانمان و پسرانتان را» ، یعنی : حسن و حسین . «و زنانمان و زنانتان را» ، یعنی: فاطمه . خداوند از همه ایشان خشنود باد !

.

1- .یعنی : زمان صدور نخستین فرمان مباهله ؛ آغاز قانون شدن مباهله در سنّت اسلامی .

ص: 162

صحیح مسلم عن سعد بن أبی وقّاص :. . . لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآیَهُ : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ» دَعا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّا وفاطِمَهَ وحَسَنا وحُسَینا علیهم السلام فَقالَ : اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلی . (1)

تفسیر العیّاشی عن عامر بن سعد :قالَ مُعاوِیَهُ لِأَبی : ما یَمنَعُکَ أن تَسُبَّ أبا تُرابٍ ؟ قالَ : لِثَلاثٍ رَوَیتُهُنَّ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله : لَمّا نَزَلَت آیَهُ المُباهَلَهِ : «تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ» الآیَهَ ، أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِیَدِ عَلِیٍّ وفاطِمَهَ وَالحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهم السلام قالَ : هؤُلاءِ أهلی . (2)

1 / 2قِصَّهُ المُباهَلَهِ بِرِوایَهِ الإِمامِ الرّازِیِتفسیر الفخر الرازی :رُوِیَ أنَّهُ صلی الله علیه و آله لَمّا أورَدَ الدَّلائِلَ عَلی نَصاری نَجرانَ ، ثُمَّ إنَّهُم أصَرّوا عَلی جَهلِهِم ، فَقالَ صلی الله علیه و آله : إنَّ اللّهَ أمَرَنی إن لَم تَقبَلُوا الحُجَّهَ أن اُباهِلَکُم . فَقالوا : یا أبَا القاسِمِ ، بَل نَرجِعُ فَنَنظُرُ فی أمرِنا ثُمَّ نَأتیکَ . فَلَمّا رَجَعوا قالوا لِلعاقِبِ (3) وکانَ ذا رَأیِهِم : یا عَبدَ المَسیحِ ، ما تَری ؟ فَقالَ : وَاللّهِ ! لَقَد عَرَفتُم یا مَعشَرَ النَّصاری أنَّ مُحَمَّدا نَبِیٌّ مُرسَلٌ ، ولَقَد جاءَکُم بِالکَلامِ الحَقِّ فی أمرِ صاحِبِکُم . وَاللّهِ ! ما باهَلَ قَومٌ نَبِیّا قَطُّ فَعاشَ کَبیرُهُم ولا نَبَتَ صَغیرُهُم ، ولَئِن فَعَلتُم لَکانَ الاِستِئصالُ ، فَإِن أبَیتُم إلَا الإِصرارَ عَلی دینِکُم وَالإِقامَهِ عَلی ما أنتُم عَلَیهِ ، فَوادِعُوا الرَّجُلَ وَانصَرِفوا إلی بِلادِکُم . وکانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله خَرَجَ وعَلَیهِ مِرطٌ (4) مِن شَعرٍ أسوَدَ ، وکانَ قَدِ احتَضَنَ الحُسَینَ وأَخَذَ بِیَدِ الحَسَنِ ، وفاطِمَهُ تَمشی خَلفَهُ ، وعَلِیٌّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ خَلفَها ، وهُوَ یَقولُ : إذا دَعَوتُ فَأَمِّنوا . فَقالَ اُسقُفُّ نَجرانَ : یا مَعشَرَ النَّصاری ! إنّی لَأَری وُجوها لَو سَأَلُوا اللّهَ أن یُزیلَ جَبَلاً مِن مَکانِهِ لَأَزالَهُ بِها ، فَلا تُباهِلوا فَتَهلِکوا ولا یَبقی عَلی وَجهِ الأَرضِ نَصرانِیٌّ إلی یَومِ القِیامَهِ . ثُمَّ قالوا : یا أبَا القاسِمِ ، رَأَینا أن لا نُباهِلَکَ وأَن نُقِرَّکَ عَلی دینِکَ . فَقالَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ : فَإِذا أبَیتُمُ المُباهَلَهَ فَأَسلِموا ؛ یَکُن لَکُم ما لِلمُسلِمینَ وعَلَیکُم ما عَلَی المُسلِمینَ ، فَأَبَوا ، فَقالَ : فَإِنّی اُناجِزُکُمُ القِتالَ ، فَقالوا : ما لَنا بِحَربِ العَرَبِ طاقَهٌ ، ولکِن نُصالِحُکَ عَلی أن لا تَغزُوَنا ولا تَرُدَّنا عَن دینِنا ، عَلی أن نُؤَدِّیَ إلَیکَ فی کُلِّ عامٍ ألفَی حُلَّهٍ : ألفاً فی صَفَرٍ ، وأَلفاً فی رَجَبٍ ، وثَلاثینَ دِرعا عادِیَهً مِن حَدیدٍ . فَصالَحَهُم عَلی ذلِکَ . وقالَ : وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ ، إنَّ الهَلاکَ قَد تَدَلّی عَلی أهلِ نَجرانَ ، ولو لاعَنوا لَمُسِخوا قِرَدَهً وخَنازیرَ ، ولَاضطَرَمَ عَلَیهِمُ الوادی نارا ، ولَاستَأَصَلَ اللّهُ نَجرانَ وأَهلَهُ ، حَتَّی الطَّیرَ عَلی رُؤوسِ الشَّجَرِ ، ولَما حالَ الحَولُ عَلَی النَّصاری کُلِّهِم حَتّی یَهلِکوا . ورُوِیَ أنَّهُ صلی الله علیه و آله لَمّا خَرَجَ فِی المِرطِ الأَسوَدِ ، فَجاءَ الحَسَنُ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ فَأَدخَلَهُ، ثُمَّ جاءَ الحُسَینُ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ فَأَدخَلَهُ ، ثُمَّ فاطِمَهُ ، ثُمَّ عَلِیٌّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُما ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» (5) . وَاعلَم أنَّ هذِهِ الرِّوایَهَ کُالمُتَّفَقِ عَلی صِحَّتِها بَینَ أهلِ التَّفسیرِ وَالحَدیثِ . (6)

.

1- .صحیح مسلم : ج 4 ص 1871 ح 32 ، سنن الترمذی : ج 5 ص 638 ح 3724 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 391 ح 1608 ، المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 163 ح 4719 ، السنن الکبری : ج 7 ص 101 ح 13392 .
2- .تفسیر العیّاشی : ج 1 ص 177 ح 59 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 342 ح 11 .
3- .وهو عبد المسیح بن ثوبان اُسقف نجران ( شرح الأخبار : ج 2 ص 339 ) ، والعاقب یُطلق علی من یکون بعد السیّد ؛ أی یعقبه ( راجع : بحار الأنوار : ج 35 ص 264 ) .
4- .المِرطُ : کِساءٌ من صوفٍ أو خَزٍّ کان یؤتَزَرُ به (مجمع البحرین : ج 3 ص 1688 «مرط») .
5- .الأحزاب : 33 .
6- .تفسیر الفخر الرازی : ج 8 ص 88 .

ص: 163



1 / 2 ماجرای مباهله به روایت فخر رازی

صحیح مسلم به نقل از سعد بن ابی وقّاص :چون این آیه: «پس بگو : بیایید تا فرا خوانیم پسرانمان و پسرانتان را» نازل شد ، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله علی و فاطمه و حسن و حسین را فرا خواند و فرمود : «بار خدایا ! اینان خانواده من اند» .

تفسیر العیّاشی به نقل از عامر بن سعد :معاویه به پدرم گفت : چه چیزی مانع تو از آن می شود که ابو تراب را سب کنی ؟ گفت : سه چیز که خود، آنها را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده ام : چون آیه مباهله: «بیایید تا فرا خوانیم پسرانمان و پسرانتان را .. .» نازل شد ، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دست علی و فاطمه و حسن و حسین را گرفت و فرمود : «اینان، خانواده من اند» .

1 / 2ماجرای مباهله به روایت فخر رازیتفسیر الفخر الرازی :روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله چون در برابر نصارای نجران ، دلایل [خود] را اقامه کرد ؛ آنها همچنان بر جهل خویش پای فشردند ، فرمود : «خدا به من دستور داده است که اگر قبول حجّت نکنید، با شما مباهله کنم» . نصارا گفتند : نه ای ابو القاسم ! بر می گردیم و در این باره می اندیشیم و آن گاه نزدت می آییم . چون باز گشتند ، به نایب که خردمند آنان بود ، گفتند : چه کنیم، ای عبد المسیح ؟ گفت : به خدا سوگند، شما ای گروه نصارا می دانید که محمّد، پیامبر و فرستاده الهی است ، و در باره پیامبر شما، سخن حق آورده است . به خدا سوگند، هر قومی که با پیامبری مباهله کرد، بزرگشان به پیری و خردسالشان به بزرگی نرسید . اگر شما مباهله کنید، ریشه تان کنده خواهد شد ، و اگر اصرار دارید که همچنان بر دین و عقیده خود بمانید ، با این مرد، مصالحه کنید و به شهرتان باز گردید . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد، در حالی که ردایی از موی سیاه بر تن داشت و حسین را بغل کرده و دست حسن را گرفته بود و فاطمه پشت سرش حرکت می کرد و علی رضی الله عنهپشت سر فاطمه بود ، و می فرمود : «هر گاه من دعا کردم، شما آمین بگویید» . اسقف نجران گفت : ای گروه نصارا ! من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جایش بر کَنَد، به حرمت آنها آن کوه را از جا بر می کند . پس با او مباهله نکنید، که نابود می شوید و تا روز قیامت، یک نصرانی بر روی زمین باقی نمی ماند . پس گفتند : ای ابو القاسم ! تصمیم گرفته ایم که با تو مباهله نکنیم و بر دین تو، صحّه گذاریم . پیامبر که درودهای خدا بر او باد فرمود : «حال که مباهله را نپذیرفتید ، اسلام آورید تا شما نیز حقوق و وظایف مسلمانان را داشته باشید» . آنها نپذیرفتند . فرمود : «پس ، من با شما می جنگم» . گفتند : ما را توان جنگ با عرب نیست ؛ بلکه با تو مصالحه می کنیم بر سرِ این که با ما نجنگی و ما را از دینمان باز نداری . در مقابل، متعهّد می شویم که سالی دو هزار جامه به تو بدهیم : هزار جامه در ماه صفر و هزار جامه در رجب ، و نیز سی زره آهنین عادی (منسوب به قوم عاد) . پیامبر صلی الله علیه و آله با آنان مصالحه کرد و فرمود : «سوگند به آن که جانم در دست اوست ، نابودی از بیخ گوش نجرانیان گذشت . اگر به مباهله تن می دادند، به بوزینه و خوک تبدیل می شدند ، و این وادی، یک پارچه بر آنان آتش می شد و خداوند، نجران و مردم آن را ریشه کن می ساخت ، حتّی پرندگان روی درختان را ، و یک سال نمی گذشت که همه نصارا نابود می شدند» . روایت شده است که چون پیامبر صلی الله علیه و آله با ردای سیاه بیرون آمد ، حسن علیه السلام بیامد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را داخل کرد . سپس حسین علیه السلام بیامد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را نیز داخل گردانید . سپس فاطمه و آن گاه علی علیه السلام بیامدند . سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «خدا در حقیقت ، می خواهد پلیدی را از شما خانواده بِبَرَد و پاکِ پاکتان گرداند» . بدان که میان اهل تفسیر و حدیث ، در باره صحّت این حدیث، چنان است که گویی بر آن ، اتّفاق دارند .

.


ص: 164

. .


ص: 165

. .


ص: 166

1 / 3قِصَّهُ المُباهَلَهِ بِرِوایَهِ الشَّیخِ المُفیدِالإرشاد :لَمَّا انتَشَرَ الإِسلامُ بَعدَ الفَتحِ وما وَلِیَهُ مِنَ الغَزَواتِ المَذکورَهِ وقَوِیَ سُلطانُهُ ، وَفَدَ إلَی النَّبِیِ صلی الله علیه و آله الوُفودُ ، فَمِنهُم مَن أسلَمَ ، ومِنهُم مَنِ استَأمَنَ لِیَعودَ إلی قَومِهِ بِرَأیِهِ صلی الله علیه و آله فیهِم . وکانَ فیمَن وَفَدَ عَلَیهِ أبو حارِثَهَ اُسقُفُّ نَجرانَ فی ثَلاثینَ رَجُلاً مِنَ النَّصاری ، مِنهُمُ العاقِبُ وَالسَّیِّدُ وعَبدُ المَسیحِ ، فَقَدِمُوا المَدینَهَ وَقتَ صَلاهِ العَصرِ وعَلَیهِم لِباسُ الدّیباجِ وَالصُّلُبِ ، فَصارَ إلَیهِمُ الیَهودُ ، وتَساءَلوا بَینَهُم ، فَقالَتِ النَّصاری لَهُم : لَستُم عَلی شَیءٍ ، وقالَت لَهُمُ الیَهودُ : لَستُم عَلی شَیءٍ ، وفی ذلِکَ أنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ : « وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَیْ ءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَی لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَی شَیْ ءٍ » (1) إلی آخِرِ الآیَهِ . فَلَمّا صَلَّی النَّبِیُ صلی الله علیه و آله العَصرَ تَوَجَّهوا إلَیهِ یَقدُمُهُمُ الاُسقُفُ ، فَقالَ لَهُ : یا مُحَمَّدُ ، ما تَقولُ فِی السَّیِّدِ المَسیحِ ؟ فَقالَ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله : عَبدٌ للّهِِ اصطَفاهُ وَانتَجَبَهُ . فَقالَ الاُسقُفُ : أتَعرِفُ لَهُ یا مُحَمَّدُ أبا وَلَّدَهُ ؟ فَقالَ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله : لَم یَکُن عَن نِکاحٍ فَیَکونَ لَهُ والِدٌ . قالَ : فَکَیفَ قُلتَ : إنَّهُ عَبدٌ مَخلوقٌ ، وأَنتَ لَم تَرَ عَبدا مَخلوقا إلّا عَن نِکاحٍ ولَهُ والِدٌ ؟ ! فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالَی الآیاتِ مِن سورَهِ آلِ عِمرانَ إلی قَولِهِ : « إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللَّهِ کَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ * الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُن مِّنَ الْمُمْتَرِینَ * فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ » (2) ، فَتَلاهَا النَّبِیُ صلی الله علیه و آله عَلَی النَّصاری ودَعاهُم إلَی المُباهَلَهِ وقالَ : إنَّ اللّهَ عَزَّ اسمُهُ أخبَرَنی أنَّ العَذابَ یَنزِلُ عَلَی المُبطِلِ عَقیبَ المُباهَلَهِ ویُبَیِّنُ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ بِذلِکَ . فَاجتَمَعَ الاُسقُفُ مَعَ عَبدِ المَسیحِ وَالعاقِبِ عَلَی المَشوَرَهِ ، فَاتَّفَقَ رَأیُهُم عَلَی استِنظارِهِ إلی صَبیحَهِ غَدٍ مِن یَومِهِم ذلِکَ . فَلَمّا رَجَعوا إلی رِحالِهِم قالَ لَهُمُ الاُسقُفُ : اُنظُروا مُحَمَّدا فی غَدٍ ، فَإِن غَدا بِوُلدِهِ وأَهلِهِ فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ ، وإن غَدا بِأَصحابِهِ فَباهَلوهُ فَإِنَّهُ عَلی غَیرِ شَیءٍ . فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ جاءَ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله آخِذا بِیَدِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ بَینَ یَدَیهِ یَمشِیانِ ، وفاطِمَهُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم تَمشی خَلفَهُ . وخَرَجَ النَّصاری یَقدُمُهُم اُسقُفُّهُم ، فَلَمّا رَأَی النَّبِیَ صلی الله علیه و آله قَد أقبَلَ بِمَن مَعَهُ سَأَلَ عَنهُم ، فَقیلَ لَهُ : هذَا ابنُ عَمِّهِ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، وهُوَ صِهرُهُ وأبو وُلدِهِ وأَحَبُّ الخَلقِ إلَیهِ ، وهذانِ الطِّفلانِ ابنا بِنتِهِ مِن عَلِیٍّ ، وهُما مِن أحَبِّ الخَلقِ إلَیهِ ، وهذِهِ الجارِیَهُ بِنتُهُ فاطِمَهُ أعَزُّ النّاسِ عَلَیهِ وأَقرَبُهُم إلی قَلبِهِ . فَنَظَرَ الاُسقُفُ إلَی العاقِبِ وَالسَّیِّدِ وعَبدِ المَسیحِ وقالَ لَهُم : اُنظُروا إلَیهِ قَد جاءَ بِخاصَّتِهِ مِن وُلدِهِ وأَهلِهِ لِیُباهِلَ بِهِم واثِقا بِحَقِّهِ ، وَاللّهِ ما جاءَ بِهِم وهُوَ یَتَخَوَّفُ الحُجَّهَ عَلَیهِ ، فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ ، وَاللّهِ لَولا مَکانُ قَیصَرَ لَأَسلَمتُ لَهُ ، ولکِن صالِحوهُ عَلی ما یَتَّفِقُ بَینَکُم وبَینَهُ ، وَارجِعوا إلی بِلادِکُم وَارتَؤُوا لِأَنفُسِکُم . فَقالوا لَهُ : رَأیُنا لِرَأیِکَ تَبَعٌ . فَقالَ الاُسقُفُ : یا أبَا القاسِمِ ، إنّا لا نُباهِلُکَ ولکِنّا نُصالِحُکَ ، فَصالِحنا عَلی ما نَنهَضُ بِهِ . فَصالَحَهُمُ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله عَلی ألفَی حُلَّهٍ مِن حُلَلِ الأَواقِیِّ ، قیمَهُ کُلِّ حُلَّهٍ أربَعونَ دِرهَما جِیادا ، فَما زادَ أو نَقَصَ کانَ بِحِسابِ ذلِکَ ، وکَتَبَ لَهُمُ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله کِتابا بِما صالَحَهُم عَلَیهِ ، وکانَ الکِتابُ : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، هذا کِتابٌ مِن مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ رَسولِ اللّهِ لِنَجرانَ وحاشِیَتِها ، فی کُلِّ صَفراءَ وبَیضاءَ وثَمَرَهٍ ورَقیقٍ ، لا یُؤخَذُ مِنهُ شَیءٌ مِنهُم غَیرُ ألفَی حُلَّهٍ مِن حُلَلِ الأَواقِیِّ ، ثَمَنُ کُلِّ حُلَّهٍ أربَعونَ دِرهَما ، فَما زادَ أو نَقَصَ فَعَلی حِسابِ ذلِکَ ، یُؤَدّونَ ألفا مِنها فی صَفَرٍ وأَلفا مِنها فی رَجَبٍ ، وعَلَیهِم أربَعونَ دینارا مثواه رسولی مِمّا فَوقَ ذلِکَ ، وعَلَیهِم فی کُلِّ حَدَثٍ یَکونُ بِالیَمَنِ مِن کُلِّ ذی عَدَنٍ (3) عارِیَّهً مَضمونَهً ؛ ثَلاثونَ دِرعا وثَلاثونَ فَرَسا وثَلاثونَ جَمَلاً عارِیَّهً مَضمونَهً ، لَهُم بِذلِکَ جِوارُ اللّهِ وذِمَّهُ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، فَمَن أکَلَ الرِّبا مِنهُم بَعدَ عامِهِم هذا فَذِمَّتی مِنهُ بَریئَهٌ» . وأَخَذَ القَومُ الکِتابَ وَانصَرَفوا . (4)

.

1- .البقره : 113 .
2- .آل عمران : 59 61 .
3- .عَدَنَ فلانٌ بالمکان : أقام ، وعَدَنتُ البلَدَ : تَوَطّنتُه (لسان العرب : ج 13 ص 279 «عدن») .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 166 وراجع : تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 82 .

ص: 167



1 / 3 ماجرای مباهله به روایت شیخ مفید

1 / 3ماجرای مباهله به روایت شیخ مفیدالإرشاد :پس از فتح و جنگ های یاد شده که اسلام انتشار یافت و قدرت گرفت ، هیئت های نمایندگی، یکی پس از دیگری به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و برخی از آنها اسلام آوردند و برخی امان خواستند تا نزد قوم خویش باز گردند و نظر پیامبر صلی الله علیه و آله در باره ایشان را با آنان در میان بگذارند . از جمله کسانی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند، ابو حارثه اسقف نجران بود که با سی مرد از نصارا ، از جمله نایب و مهتر 1 و عبد المسیح ، آمد . این عدّه که جامه های دیبا پوشیده و صلیب بر گردن آویخته بودند ، هنگام نماز عصر، به مدینه وارد شدند . یهودیان نزد آنان رفتند و با یکدیگر به بحث و مجادله پرداختند . نصارا به آنها گفتند : شما بر حق نیستید . و یهودیان جواب دادند : شما بر حق نیستید . در همین باره خداوند سبحان، این آیه را فرو فرستاد : «یهودیان گفتند : نصارا بر حق نیستند . و نصارا گفتند : یهودیان بر حق نیستند» تا آخر آیه . چون پیامبر صلی الله علیه و آله نماز عصر را خواند ، هیئت نصارا که پیشاپیش آنان اسقف حرکت می کرد ، نزد ایشان آمدند . اسقف گفت : ای محمّد ! در باره مسیح چه می گویی ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «بنده خدا بود که خداوند، او را برگزید و انتخابش کرد» . اسقف گفت : ای محمّد ! آیا برایش پدری می شناسی که از او به دنیا آمده باشد ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «او حاصل ازدواجی نبوده که پدری داشته باشد» . اسقف گفت : پس چگونه گفتی که او بنده ای مخلوق بود، در حالی که هیچ بنده مخلوقی نمی یابی، مگر آن که حاصل ازدواجی است و پدری دارد ؟ ! در این هنگام ، خداوند متعال، آیات سوره آل عمران را فرو فرستاد تا این آیات : «در واقع ، مَثَل عیسی نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است که او را از خاکی آفرید ، سپس بدو گفت : «باش» . پس وجود یافت . [آنچه در باره عیسی گفته شد، ]حق [و ]از جانب پروردگار توست . پس ، از تردید کنندگان مباش . پس هر که در این باره ، پس از دانشی که برای تو آمده ، با تو محاجّه کند ، بگو : بیایید پسرانمان و پسرانتان را ، و زنانمان و زنانتان را ، و خودمان و خودتان را فرا خوانیم ، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» . پیامبر صلی الله علیه و آله این آیات را برای نصارا تلاوت کرد و آنان را به مباهله فرا خواند و فرمود : «خداوند عز و جل به من خبر داد که در پس مباهله ، بر گروه باطل، عذاب نازل می شود و بدین سان، حق را از باطل متمایز می گرداند» . اُسقف با عبد المسیح و نایب ، به رایزنی پرداخت و بر آن شدند که از پیامبر صلی الله علیه و آله تا صبح فردای آن روز، مهلت بخواهند . چون به اُتراقگاه خود باز گشتند ، اسقف به آنان گفت : بنگرید، اگر فردا محمّد با فرزندان و خانواده اش آمد، از مباهله کردن با او بپرهیزید؛ ولی اگر همراه یارانش آمد، با او مباهله کنید که بر حق نیست . فردا که شد ، محمّد صلی الله علیه و آله ، در حالی آمد که دست امیر مؤمنان علی بن ابی طالب را گرفته بود و حسن و حسین ، پیشاپیش او حرکت می کردند و فاطمه که درودهای خدا بر آنان باد پشت سرش می آمد . نصارا نیز در حالی که اُسقفشان پیشاپیش آنها حرکت می کرد ، آمدند . او چون پیامبر صلی الله علیه و آله را با همراهانش دید ، در باره آنان سؤال کرد . به او گفته شد : این، پسرعموی او علی بن ابی طالب است . او داماد پیامبر و پدر فرزندان او و محبوب ترینِ محبوب ترینِ انسان ها در نزد اوست ، و این دو کودک، پسران دختر او از علی هستند و محبوب ترین خلق در نزد اویند ، و این بانو، دختر او فاطمه است که عزیزترین و محبوب ترینِ مردم در نزد اوست . اسقف به نایب و مهتر و عبد المسیح نگاه کرد و به آنها گفت : ببینید ، او عزیزترین کسان خود ، یعنی فرزندان و خانواده اش را آورده است تا به همراه آنان مباهله کند . این، نشان می دهد که او به حقّانیت خود، اطمینان دارد . به خدا سوگند، اگر می ترسید که محکوم شود، هرگز آنها را نمی آورد . پس ، از مباهله با او بپرهیزید . به خدا سوگند، اگر پای موقعیت قیصر در میان نبود، تسلیم او می شدم ؛ امّا با او توافق و مصالحه کنید و به شهرتان باز گردید و فکری به حال خود نمایید . نصارا به او گفتند : نظر ما، تابع نظر توست . اسقف گفت : ای ابو القاسم ! ما با تو مباهله نمی کنیم ؛ بلکه حاضریم با تو مصالحه کنیم . پس بر سر چیزی که از عهده اش بر می آییم، با ما مصالحه کن . پیامبر صلی الله علیه و آله با آنان بر دو هزار جامه از جامه های اَوقیه ای که ارزش هر یک از آنها چهل درهم باشد ، با آنان صلح کرد و [بنا شد که] بیشتر و کمترش با همین حساب محاسبه شود . پیامبر صلی الله علیه و آله بر اساس این توافق برای آنان مکتوبی نگاشت ، بدین شرح : «به نام خدای مهرگستر مهربان . این، نبشته ای است از محمّدِ پیامبر و فرستاده خدا برای نجران و پیرامون آن، در باره هر زر و سیم و محصول و بَرده ای . از این موارد، چیزی از آنان گرفته نشود ، مگر دو هزار جامه از جامه های اوقیه ای ، که بهای هر جامه چهل درهم باشد و بیشتر و کمتر از این مقدار، به همین حساب محاسبه گردد . هزار تای آنها را در صَفَر بپردازند و هزار دیگر را در رجب ، و علاوه بر این ، برای اقامتِ فرستادگانم نیز ، چهل دینار بر عهده آنان است ، و نیز هر جنگی که در یمن رخ دهد ، هر یمنی باید سی زره و سی اسب و سی شتر به عنوان عاریه مضمونه بدهد و [در مقابل ، ]آنان در پناه خدا و زنهار محمّد بن عبد اللّه اند و هر کس از آنان پس از امسال ربا خورد، زنهارِ من از او برداشته است» . نجرانیان، مکتوب را گرفتند و رفتند .

.


ص: 168

. .


ص: 169

. .


ص: 170

. .


ص: 171

. .


ص: 172

1 / 4قِصَّهُ المُباهَلَهِ بِرِوایَهِ السَّیِّدِ ابنِ طاووسٍ قدس سرهالإقبال فی بَیانِ إنفاذِ النَّبِیِ صلی الله علیه و آله لِرُسُلِهِ إلی نَصاری نَجرانَ ومُناظَرَتِهِم فیما بَینَهُم وظُهورِ تَصدیقِهِ فیما دَعاهُم إلَیهِ :رَوَینا ذلِکَ بِالأَسانیدِ الصَّحیحَهِ ، وَالرِّوایاتِ الصَّریحَهِ إلی أبِی المُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بنِ [عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ] (1) المُطَّلِبِ الشَّیبانِیِ رحمه اللهمِن کِتابِ المُباهَلَهِ ، ومِن أصلِ کِتابِ الحَسَنِ بنِ إسماعیلَ بنِ أشناسٍ مِن کِتابِ عَمَلِ ذِی الحِجَّهِ ، فیما رَوَیناهُ بِالطُّرُقِ الواضِحَهِ عَن ذَوِی الهِمَمِ الصّالِحَهِ ، لا حاجَهَ إلی ذِکرِ أسمائِهِم ؛ لِأَنَّ المَقصودَ ذِکرُ کَلامِهِم . قالوا : لَمّا فَتَحَ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله مَکَّهَ ، وَانقادَت لَهُ العَرَبُ ، وأَرسَلَ رُسُلَهُ ودُعاتِهِ إلَی الاُمَمِ ، وکاتَبَ المَلِکَینِ کِسری وقَیصَرَ یَدعوهُما إلَی الإِسلامِ ، وإلّا أقَرّا بِالجِزیَهِ وَالصَّغارِ (2) ، وإلّا أذِنا بِالحَربِ العَوانِ (3) ؛ أکبَرَ شَأنَهُ نَصاری نَجرانَ وخُلَطاؤُهُم مِن بَنی عَبدِ المَدانِ وجَمیعُ بَنِی الحارِثِ بنِ کَعبٍ ، ومَن ضَوی (4) إلَیهِم ونَزَلَ بِهِم مِن دَهماءِ (5) النّاسِ عَلَی اختِلافِهِم هُناکَ فی دینِ النَّصرانِیَّهِ ، مِن الأروسِیَّهِ (6) ، وَالسّالوسِیَّهِ (7) ، وأَصحابِ دینِ المَلِکِ (8) ، وَالمارونیَّهِ ، وَالعُبّادِ ، وَالنّسطورِیَّهِ ، واُملِئَت قُلوبُهُم عَلی تَفاوُتِ مَنازِلِهِم رَهبَهً مِنهُ ورُعبا . فَإِنَّهُم کَذلِکَ مِن شَأنِهِم ، إذا وَرَدَت عَلَیهِم رُسُلُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِکِتابِهِ ؛ وهُم عُتبَهُ بنُ غَزوانَ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ أبی اُمَیَّهَ ، وَالهُدَیرُ بنُ عَبدِ اللّهِ أخو تَیمِ بنِ مُرَّهَ ، وصُهَیبُ بنُ سِنانٍ أخُو النَّمِرِ بنِ قاسِطٍ یَدعوهُم إلَی الإِسلامِ ، فَإِن أجابوا فَإِخوانٌ ، وإن أبَوا وَاستَکبَروا فَإِلَی الخُطَّهِ المُخزِیَهِ ؛ إلی أداءِ الجِزیَهِ عَن یَدٍ ، فَإِن رَغِبوا عَمّا دَعاهُم إلَیهِ مِن إحدَی (9) المَنزِلَتَینِ وعَنِدوا ، فَقَد آذَنَهُم عَلی سَواءٍ . وکانَ فی کِتابِهِ صلی الله علیه و آله : «قُلْ یَاأَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَی کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ » . (10) قالوا : وکانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لا یُقاتِلُ قَوما حَتّی یَدعُوَهُم ، فَازدادَ القَومُ لِوُرودِ رُسُلِ نَبِیِّ اللّهِ صلی الله علیه و آله وکِتابِهِ نُفورا وَامتِزاجا ، فَفَزِعوا لِذلِکَ إلی بِیعَتِهِمُ العُظمی ، وأَمَروا فَفُرِشَ أرضُها واُلبِسَ جُدُرُها بِالحَریرِ وَالدِّیباجِ ، ورَفَعُوا الصَّلیبَ الأَعظَمَ وکانَ مِن ذَهَبٍ مُرَصَّعٍ أنفَذَهُ إلَیهِمُ القَیصَرُ الأَکبَرُ ، وحَضَرَ ذلِکَ بَنُو الحارِثِ بنُ کَعبٍ ، وکانوا لُیوثَ الحَربِ وفُرسانَ النّاسِ ، قَد عَرَفَتِ العَرَبُ ذلِکَ لَهُم فی قَدیمِ أیّامِهِم فِی الجاهِلِیَّهِ . فَاجتَمَعَ القَومُ جَمیعا لِلمَشوَرَهِ وَالنَّظَرِ فی اُمورِهِم ، وأَسرَعَت إلَیهِمُ القَبائِلُ مِن مَذحِجٍ وعَکٍّ وحِمیَرٍ وأَنمارٍ ومَن دَنا مِنهُم نَسَبا ودارا مِن قَبائِلِ سَبَأٍ ، وکُلُّهُم قَد وَرِمَ أنفُهُ غَضَبا لِقَومِهِم ، ونَکَصَ مَن تَکَلَّمَ مِنهُم بِالإِسلامِ ارتِدادا ، فَخاضوا وأَفاضوا فی ذِکرِ المَسیرِ بِنَفسِهِم وجَمعِهِم إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالنُّزولِ بِهِ بِیَثرِبَ لِمُناجَزَتِهِ . فَلَمّا رَأی أبو حارِثَهَ (11) حُصَینُ بنُ عَلقَمَهَ اُسقُفُّهُمُ الأَوَّلُ وصاحِبُ مَدارِسِهِم وعَلّامُهُم وکانَ رَجُلاً مِن بَنی بَکرِ بنِ وائِلٍ ما أزمَعَ القَومُ عَلَیهِ مِن إطلاقِ الحَربِ ، دَعا بِعِصابَهٍ فَرَفَعَ بِها حاجِبَیهِ عَن عَینَیهِ وقَد بَلَغَ یَومَئِذٍ عِشرینَ ومِئَهَ سَنَهٍ ثُمَّ قامَ فیهِم خَطیبا مُعتَمِدا عَلی عَصا ، وکانَت فیهِ بَقِیَّهٌ ولَهُ رَأیٌ ورَوِیَّهٌ ، وکانَ مُوَحِّدا یُؤمِنُ بِالمَسیحِ وبِالنَّبِیِ علیهماالسلام ، ویَکتُمُ ذلِکَ مِن کَفَرَهِ قَومِهِ وأَصحابِهِ ، فَقالَ : مَهلاً بَنی عَبدِ المَدانِ مَهلاً ، استَدیمُوا العافِیَهَ وَالسَّعادَهَ ؛ فَإِنَّهُما مَطوِیّانِ فِی الهَوادَهِ ، دُبّوا إلی قَومٍ فی هذَا الأَمرِ دَبیبَ (12) الذَّرِّ (13) ، وإیّاکُم وَالسَّورَهَ (14) العَجلی ؛ فَإِنَّ البَدیهَهَ بِها لا تُنجَبُ ، إنَّکُم وَاللّهِ عَلی فِعلِ ما لَم تَفعَلوا أقدَرُ مِنکُم عَلی رَدِّ ما فَعَلتُم ، ألا إنَّ النَّجاهَ مَقرونَهٌ بِالأَناهِ ، ألا رُبَّ إحجامٍ أفضَلُ مِن إقدامٍ ، وکَأَیِّن (15) مِن قَولٍ أبلَغُ مِن صَولٍ (16) . ثُمَّ أمسَکَ، فَأَقبَلَ عَلَیهِ کُرزُ بنُ سَبرَهَ الحارِثِیُ، وکانَ یَومَئِذٍ زَعیمَ بَنِی الحارِثِ بنِ کَعبٍ وفی بَیتِ شَرَفِهِم وَالمُعَصَّبَ فیهِم وأَمیرَ حُروبِهِم ، فَقالَ : لَقَدِ انتَفَخَ سَحرُکَ وَاستُطیرَ قَلبُکَ أبا حارِثَهَ ، فَظِلتَ کَالمَسبوعِ النزاعه (17) الهَلوعِ ، تَضرِبُ لَنَا الأَمثالَ وتُخَوِّفُنَا النِّزالَ ، لَقَد عَلِمتَ وحَقِّ المَنّانِ بِفَضیلَهِ الحُفّاظِ بِالنّوءِ بِالعِب ءِ (18) وهُوَ عَظیمٌ ، وتَلقَحُ الحَربَ وهِیَ عَقیمٌ ، تَثقَفُ أودَ (19) المَلِکِ الجَبّارِ ، ولَنَحنُ أرکانُ الرائِشِ (20) وذِی المنارِ (21) الّذینَ شَدَدنا مُلکَهُما وأَمَّرنا مَلیکَهُما ، فَأَیَّ أیّامِنا تُنکِرُ أم لِأَیِّهِما وَیکَ تَلمِزُ ؟ فَما أتی عَلی آخِرِ کَلامِهِ حَتَّی انتَظَمَ (22) نَصلَ (23) نَبلَهٍ کانَت فی یَدِهِ بِکَفِّهِ غَیظا وغَضَبا وهُوَ لا یَشعُرُ . فَلَمّا أمسَکَ کُرزُ بنُ سَبرَهَ أقبَلَ عَلَیهِ العاقِبُ ، وَاسمُهُ عَبدُ المَسیحِ بنُ شُرَحبیلَ وهُوَ یَومَئِذٍ عَمیدُ القَومِ وأَمیرُ رَأیِهِم وصاحِبُ مَشوَرَتِهِم ، الَّذی لا یَصدِروُن جَمیعا إلّا عَن قَولِهِ فَقالَ لَهُ : أفلَحَ وَجهُکَ ، وآنَسَ رَبعُکَ (24) ، وعَزَّ جارُکَ ، وَامتَنَعَ ذِمارُکَ ، ذَکَرتَ وحَقِّ مُغبَرَّهِ الجِباهِ حَسَبا صَمیما ، وعیصا (25) کَریما ، وعِزّا قَدیما ، ولکِن أبا سَبرَهَ ! لِکُلِّ مَقامٍ مَقالٌ ، ولِکُلِّ عَصرٍ رِجالٌ ، وَالمَرءُ بِیَومِهِ أشبَهُ مِنهُ بِأَمسِهِ ، وهِیَ الأَیّامُ تُهلِکُ جیلاً وتُدیلُ قَبیلاً ، وَالعافِیَهُ أفضَلُ جِلبابٍ ، ولِلآفاتِ أسبابٌ ، فَمِن أوکَدِ أسبابِهَا التَّعَرُّضُ لِأَبوابِها . ثُمَّ صَمَتَ العاقِبُ مُطرِقا ، فَأَقبَلَ عَلَیهِ السَّیِّدُ وَاسمُهُ أهتَمُ بنُ النُّعمانِ وهُوَ یَومَئِذٍ اُسقُفُّ نَجرانَ ، وکانَ نَظیرَ العاقِبِ فی عُلُوِّ المَنزِلَهِ ، وهُوَ رَجُلٌ مِن عامِلَهَ وعِدادُهُ فی لَخمٍ ، فَقالَ لَهُ : سَعَدَ جَدُّکَ وسَما جَدُّکَ أبا واثِلَهَ ، إنَّ لِکُلِّ لامِعَهٍ ضِیاءٌ ، وعَلی کُلِّ صَوابٍ نورا ، ولکِن لا یُدرِکُهُ وحَقِّ واهِبِ العَقلِ إلّا مَن کانَ بَصیرا ، إنَّکَ أفضَیتَ وهذانِ فیما تصرّف بِکُمَا الکَلِمُ إلی سَبیلَی حَزَنٍ (26) وسَهلٍ ، ولِکُلٍّ عَلی تَفاوُتِکُم حَظٌّ مِنَ الرَّأیِ الرَّبیقِ (27) وَالأَمرِ الوَثیقِ إذا اُصیبَ بِهِ مَواضِعُهُ ، ثُمَّ إنَّ أخا قُرَیشٍ قَد نَجَدَکُم لِخَطبٍ عَظیمٍ وأَمرٍ جَسیمٍ ، فَما عِندَکُم فیهِ قولوا وأَنجِزوا ، أبُخوعٌ (28) وإقرارٌ ، أم نُزوعٌ ؟ قالَ عُتبَهُ وَالهَدیرُ (29) وَالنَّفَرُ مِن أهلِ نَجرانَ : فَعادَ کُرزُ بنُ سَبرَهَ لِکَلامِهِ وکانَ کَمِیّا (30) أبِیّا ، فَقالَ : أنَحنُ نُفارِقُ دینا رَسَخَت عَلَیهِ عُروقُنا ، ومَضی عَلَیهِ آباؤُنا ، وعَرَفَ مُلوکُ النّاسِ ثُمّ العَرَبُ ذلِکَ مِنّا ؟ ! أنَتَهالَکُ إلی ذلِکَ أم نُقِرُّ بِالجِزیَهِ وهِیَ الخِزیَهُ حَقّا ؟ لا وَاللّهِ حَتّی نُجَرِّدَ البَواتِرَ مِن أغمادِها ، وتَذهَلَ الحَلائِلُ عَن أولادِها ، أو نَشرُقُ نَحنُ [و] (31) مُحَمَّدٌ بِدِمائِنا ، ثُمَّ یُدیلُ اللّهُ عز و جل بِنَصرِهِ مَن یَشاءُ . قالَ لَهُ السَّیِّدُ : اِربَع (32) عَلی نَفسِکَ وعَلَینا أبا سَبرَهَ ، فَإِنَّ سَلَّ السَّیفِ یَسِلُّ السَّیفَ ، وإنَّ مُحَمَّدا قَد بَخَعَت لَهُ العَرَبُ وأَعطَتهُ طاعَتَها ومَلَکَ رِجالَها وأَعِنَّتَها ، وجَرَت أحکامُهُ فی أهلِ الوَبَرِ مِنهُم وَالمَدَرِ ، ورَمَقَهُ المَلِکانِ العَظیمانِ کِسری وقَیصَرَ ، فَلا أراکُم وَالرّوحِ لَو نَهَدَ (33) لَکُم إلّا وقَد تَصَدَّعَ عَنکُم مَن خَفَّ مَعَکُم مِن هذِهِ القَبائِلِ ، فَصِرتُم جُفاءً کَأَمسِ الذّاهِبِ ، أو کَلَحمٍ عَلی وَضَمٍ (34) . وکانَ فیهِم رَجُلٌ یُقالُ لَهُ جَهیرُ بنُ سُراقَهَ البارِقِیُّ مِن زَنادِقَهِ نَصارَی العَرَبِ ، و کانَ لَهُ مَنزِلَهٌ مِن مُلوکِ النَّصرانِیَّهِ ، وکانَ مَثواهُ بِنَجرانَ ، فَقالَ لَهُ : أبا سُعادَ ، قُل فی أمرِنا وأَنجِدنا بِرَأیِکَ ، فَهذا مَجلِسٌ لَهُ ما بَعدُهُ . فَقالَ : فَإِنّی أری لَکُم أن تُقارِبوا مُحَمَّدا وتُطیعوهُ فی بَعضِ مُلتَمَسِهِ عِندَکُم ، وَلیَنطَلِق وُفودُکُم إلی مُلوکِ أهلِ مِلَّتِکُم ؛ إلَی المَلِکِ الأَکبَرِ بِالرّومِ قَیصَرَ ، وإلی مُلوکِ هذِهِ الجِلدَهِ السَّوداءِ الخَمسَهِ ؛ یَعنی مُلوکَ السّودانِ : مَلِکَ النّوبَهِ ، ومَلِکَ الحَبَشَهِ ، و مَلِکَ علوه ، و مَلِکَ الرّعا ، و مَلِکَ الرّاحاتِ ومَریسَ وَالقِبطِ وکُلُّ هؤُلاءِ کانوا نَصاری . قالَ : وکذلک مَن ضَوی (35) إلَی الشّامِ وحَلَّ بِها مِن مُلوکِ غَسّانَ ولَخمٍ وجُذامٍ وقُضاعَهَ ، وغَیرِهِم مِن ذَوی یُمنِکُم ، فَهُم لَکُم عَشیرَهٌ ومَوالی وأَعوانٌ ، وفِی الدّینِ إخوانٌ یَعنی أنَّهُم نَصاری وکَذلِکَ نَصارَی الحیرَهِ مِنَ العُبّادِ وغَیرِهِم ، فَقَد صَبَت إلی دینِهِم قَبائِلُ تَغلِبَ بِنتِ وائِلٍ وغَیرِهِم مِن رَبیعَهَ بنِ نزارٍ ، لِتَسیرَ وُفودُکُم ثُمَّ لِتَخرِقَ إلَیهِمُ البِلادَ إغذاذا (36) ، فَیَستَصرِخونَهُم لِدینِکُم فَیَستَنجِدَکُمُ الرّومُ وتَسیرَ إلَیکُمُ الأَساوِدَهُ (37) مَسیرَ أصحابِ الفیلِ ، وتُقبِلَ إلَیکُم نَصارَی العَرَبِ مِن رَبیعَهِ الیَمَنِ . فَإِذا وَصَلَتِ الأَمدادُ وارِدهً سِرُتم أنتُم فی قَبائِلِکُم وسائِرِ مَن ظاهَرَکُم وبَذَلَ نَصرَهُ ومُوازَرَتَهُ لَکُم ، حَتّی تُضاهِئونَ مَن أنجَدَکُم وأَصرَخَکُم مِنَ الأَجناسِ وَالقَبائِلِ الوارِدَهِ عَلَیکُم . فَأُمُّوا مُحَمَّدا حَتّی تَنجوا بِهِ جَمیعا ، فَسَیَعتِقُ إلَیکُم وافِدا لَکُم مَن صَبا إلَیهِ مَغلوبا مَقهورا ، ویَنعَتِقُ بِهِ مَن کانَ مِنهُم فی مَدَرَتِهِ مَکثورا (38) ، فَیوشِکُ أن تَصطَلِموا (39) حَوزَتَهُ وتُطفِئُوا جَمرَتَهُ ، ویَکونَ لَکُم بِذلِکَ الوَجهُ وَالمَکانُ فِی النّاسِ ، فَلا تَتَمالَکُ العَرَبُ حینَئِذٍ حَتّی تَتَهافَتَ دُخولاً فی دینِکُم ، ثُمَّ لَتَعظُمَنَّ بیعَتُکُم هذِهِ ولَتَشرُفُنَّ حَتّی تَصیرَ کَالکَعبَهِ المَحجوجَهِ بِتِهامَهَ ، هذَا الرَّأیُ فَانتَهِزوهُ فَلا رَأیَ لَکُم بَعدَهُ . فَأَعجَبَ القَومُ کَلامَ جَهیرِ بنِ سُراقَهَ ، ووَقَعَ مِنهُم کُلَّ مَوقِعٍ ، فَکادَ أن یَتَفَرَّقوا عَلَی العَمَلِ بِهِ ، وکانَ فیهِم رَجُلٌ مِن رَبیعَهَ بنِ نزارٍ مِن بَنی قَیسِ بنِ ثَعلَبَهَ ، یُدعی حارِثَهَ بنَ أثالٍ عَلی دینِ المَسیحِ علیه السلام ، فَقامَ حارِثَهُ عَلی قَدَمَیهِ وأَقبَلَ عَلی جَهیرٍ وقالَ مُتَمَثِّلاً شِعرا : مَتی ما تُقِد بِالباطِلِ الحَقَّ یَأبَهُوإن قُدتَ بِالحَقِّ الرَّواسِیَ تَنقَدِ 40 إذا ما أتَیتَ الأَمرَ مِن غَیرِ بابِهِضَلَلتَ وإن تَقصِد إلَی البابِ تَهتَدِ ثُمَّ استَقبَلَ السَّیِّدَ وَالعاقِبَ وَالقِسّیسینَ وَالرُّهبانَ وکافَّهَ نَصاری نَجرانَ بِوَجهِهِ لَم یَخلِط مَعَهُم غَیرَهُم ، فَقالَ : سَمعا سَمعا یا أبناءَ الحِکمَهِ ، وبَقایا حَمَلَهِ الحُجَّهِ ، إنَّ السَّعیدَ وَاللّهِ مَن نَفَعَتهُ المَوعِظَهُ ، ولَم یَعشُ عَنِ التَّذکِرَهِ ، ألا وإنّی اُنذِرُکُم واُذَکِّرُکُم قَولَ مَسیحِ اللّهِ عز و جل . ثُمَّ شَرَحَ وَصِیَّتَهُ ونَصَّهُ عَلی وَصِیِّهِ شَمعونَ بنِ یوحَنّا ، وما یَحدُثُ عَلی اُمَّتِهِ مِنَ الاِفتِراقِ ، ثُمَّ ذَکَرَ عیسی علیه السلام وقالَ : إنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ أوحی إلَیهِ : «فَخُذ یَابنَ أمَتی کِتابی بِقُوَّهٍ ، ثُمَّ فَسِّرهُ لِأَهلِ سورِیا بِلِسانِهِم ، وأَخبِرهُم أنّی أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَیُّ القَیّومُ ، البَدیعُ الدّائِمُ الَّذی لا أحولُ ولا أزولُ ، إنّی بَعَثتُ رُسُلی ونَزَّلتُ کُتُبی رَحمَهً ونورا وعِصمَهً لِخَلقی ، ثُمَّ إنّی باعِثٌ بِذلِکَ نَجیبَ رِسالَتی أحمَدَ ، صَفوَتی مِن بَرِیَّتی ، البارِقلیطا (40) عَبدی ، اُرسِلُهُ فی خُلُوٍّ مِنَ الزَّمانِ ، أبعَثُهُ بِمَولِدِهِ فارانَ مِن مَقامِ أبیهِ إبراهیمَ علیه السلام ، اُنزِلُ عَلَیهِ تَوراهً حَدیثَهً ، أفتَحُ بِها أعیُنا عُمیا ، آذانا (41) صُمّا ، وقُلوبا غُلفا ، طوبی لِمَن شَهِدَ أیّامَهُ وسَمِعَ کَلامَهُ فَآمَنَ بِهِ ، وَاتَّبَعَ النّورَ الَّذی جاءَ بِهِ ، فَإِذا ذَکَرتَ یا عیسی ذلِکَ النَّبِیَّ فَصَلِّ عَلَیهِ فَإِنّی ومَلائِکَتی نُصَلّی عَلَیهِ» . قالَ : فَما أتی حارِثَهُ بنُ أثالٍ عَلی قَولِهِ هذا ، حَتّی أظلَمَ بِالسَّیِّدِ وَالعاقِبِ مَکانُهُما ، وکَرِها ما قامَ بِهِ فِی النّاسِ مُعرِبا ومُخبِرا عَنِ المَسیحِ علیه السلام بِما أخبَرَ وقَدَّمَ مِن ذِکرِ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؛ لِأَنَّهُما کانا قَد أصابا بِمَواضِعِهِما مِن دینِهِما شَرَفا بِنَجرانَ ، ووَجها عِندَ مُلوکِ النَّصرانِیَّهِ جَمیعا ، وکَذلِکَ عِندَ سوقَتِهِم وعَرَبِهِم فِی البِلادِ ، فَأَشفَقا أن یَکونَ ذلِکَ سَبَبا لِانصِرافِ قَومِهِما عَن طاعَتِهِما لِدینِهِما وفَسخا لِمَنزِلَتِهِما فِی النّاسِ . فَأَقبَلَ العاقِبُ عَلی حارِثَهَ فَقالَ : أمسِک عَلَیکَ یا حارِ ، فَإِنَّ رادَّ هذَا الکَلامِ عَلَیکَ أکثَرُ مِن قابِلِهِ ، ورُبَّ قَولٍ یَکونُ بَلِیَّهً عَلی قائِلِهِ ، ولِلقُلوبِ نَفَراتٌ عِندَ الإِصداعِ بِمَظنونِ الحِکمَهِ ، فَاتَّقِ نُفورَها ، فَلِکُلِّ نَبَإٍ أهلٌ ، ولِکُلِّ خَطبٍ مَحَلٌّ ، وإنَّمَا الدَّرَکُ ما أخَذَ لَکَ بِمَواضِی النَّجاهِ ، وأَلبَسَکَ جُنَّهَ السَّلامَهِ ، فَلا تَعدِلَنَّ بِهِما حَظّا ، فَإِنّی لَم آلُکَ لا أبا لَکَ (42) نُصحا . ثُمَّ أرَمَّ (43) . فَأَوجَبَ السَّیِّدُ أن یُشرِکَ العاقِبَ فی کَلامِهِ ، فَأَقبَلَ عَلی حارِثَهَ فَقالَ : إنّی لَم أزَل أتَعَرَّفُ لَکَ فَضلاً تَمیلُ إلَیکَ الأَلبابُ ، فَإِیّاکَ أن تَقتَعِدَ (44) مَطِیَّهَ اللَّجاجِ ، وأَن توجِفَ (45) إلَی السَّرابِ ، فَمَن عُذِرَ بِذلِکَ فلَستَ فیهِ أیُّهَا المَرءُ بِمَعذورٍ ، وقَد أغفَلَکَ أبو واثِلَهَ وهُوَ وَلِیُّ أمرِنا وسَیِّدُ حَضَرِنا عِتابا ، فَأَولِهِ اعتِبارا (46) . ثُمَّ تَعلَمُ أنَّ ناجِمَ (47) قُرَیشٍ یَعنی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَکونُ رُزؤُهُ قَلیلاً ثُمَّ یَنقَطِعُ ، ویَخلو أنَّ بَعدَ ذلِکَ قَرنٌ (48) یُبعَثُ فی آخِرِهِ النَّبِیُّ المَبعوثُ بِالحِکمَهِ وَالبَیانِ وَالسَّیفِ وَالسُّلطانِ ، یَملِکُ مُلکا مُؤَجَّلاً تُطَبِّقُ فیهِ اُمَّتُهُ المَشارِقَ وَالمَغارِبَ ، ومِن ذُرِّیَّتِهِ الأَمیرُ الظّاهِرُ ؛ یَظهَرُ عَلی جَمیعِ المَلَکاتِ وَالأَدیانِ ، ویَبلُغُ مُلکُهُ ما طَلَعَ عَلَیهِ اللَّیلُ وَالنَّهارُ ، وذلِکَ یا حارِ أمَلٌ مِن وَرائِهِ أمَدٌ ومِن دونِهِ أجَلٌ ، فَتَمَسَّک مِن دِینِکَ بِما تَعلَمُ ، وتَمَنَّع للّهِِ أبوکَ (49) مِن اُنسٍ مُتَصَرِّمٍ (50) بِالزَّمانِ ، أو لِعارِضٍ مِنَ الحَدَثانِ ، فَإِنَّما نَحنُ لِیَومِنا ولِغَدٍ أهلُهُ . فَأَجابَهُ حارِثَهُ بنُ أثالٍ فَقالَ : إیها عَلَیکَ أبا قُرَّهَ ! فَإِنَّهُ لا حَظَّ فی یَومِهِ لِمَن لا دَرَکَ لَهُ فی غَدِهِ ، وَاتَّقِ اللّهَ تَجدِ اللّهَ جَلَّ وتَعالی بِحَیثُ لا مَفزَعَ إلّا إلَیهِ . وعَرَّضتَ مُشَیِّدا بِذِکرِ أبی واثِلَهَ ! فَهُوَ العَزیزُ المُطاعُ ، الرَّحِبُ الباعُ ، وإلَیکُما مَعا مُلقَی الرِّحالِ ، فَلَو اُضرِبَتِ التَّذکِرَهُ عَن أحَدٍ لِتَبریزِ فَضلٍ لَکُنتُماهُ ، لکِنَّها أبکارُ الکَلامِ تُهدی لِأَربابِها ، ونَصیحَهٌ کُنتُما أحَقَّ مَن أصغی لَها (51) . إنَّکُما مَلیکا ثَمَراتِ قُلوبِنا ، ووَلِیّا طاعَتِنا فی دینِنا ، فَالکَیَسَ الکَیَسَ یا أیُّهَا المُعَظَمّانِ عَلَیکُما بِهِ ، أرِیا مَقاما یُدهِکُما نَواحیهِ ، وَاهجُرا سُنَّهَ (52) التَّسویفِ فیما أنتُما بِعَرضِهِ . آثِرَا اللّهَ فیما کانَ یُؤثِرُکُما بِالمَزیدِ مِن فَضلِهِ ، ولا تَخلُدا فیما أظَلَّکُما إلَی الونیّهِ (53) ، فَإِنَّهُ مَن أطالَ عِنانَ الأَمرِ أهلَکَتهُ الغِرَّهُ (54) ، ومَنِ اقتَعَدَ مَطِیَّهَ الحَذَرِ کانَ بِسَبیلِ أمنٍ مِنَ المَتالِفِ ، ومَنِ استَنصَحَ عَقلَهُ کانَتِ العِبرَهُ لَهُ لا بِهِ ، ومَن نَصَحَ للّهِِ عز و جل آنَسَهُ اللّهُ جَلَّ وتَعالی بِعِزِّ الحَیاهِ وسَعادَهِ المُنقَلَبِ . ثُمَّ أقبَلَ عَلَی العاقِبِ مُعاتِبا ، فَقالَ : وزَعَمتَ أبا واثِلَهَ أنَّ رادَّ ما قُلتُ أکثَرُ مِن قائِلِهِ ، وأَنتَ لعَمرُو اللّهِ حَرِیٌّ ألّا یُؤثَرُ هذا عَنکَ ، فَقَد عَلِمتَ وعَلِمنا اُمَّهَ الإِنجیلِ مَعا بِسیرَهِ ما قامَ بِهِ المَسیحُ علیه السلام فی حَوارِیِّهِ ، ومَن آمَنَ لَهُ مِن قَومِهِ ، وهذِهِ مِنکَ فَهَّهٌ (55) لا یَرحَضُها (56) إلَا التَّوبَهُ وَالإِقرارُ بِما سَبَقَ بِهِ الإِنکارُ . فَلَمّا أتی عَلی هذَا الکَلامِ صَرَفَ إلَی السَّیِّدِ وَجهَهُ ، فَقالَ : لا سَیفَ إلّا ذو نَبوَهٍ ، ولا عَلیمَ إلّا ذو هَفوَهٍ ، فَمَن نَزَعَ عَن وَهلَهٍ وأَقلَعَ فَهُوَ السَّعیدُ الرَّشیدُ ، وإنَّمَا الآفَهُ فِی الإِصرارِ . وأَعرَضتَ بِذِکرِ نَبِیَّینِ یُخلَقانِ زَعَمتَ بَعدَ ابنِ البَتولِ ، فَأَینَ یَذهَبُ بِکَ عَمّا خَلَدَ فِی الصُّحفِ مِن ذِکری ذلِکَ ؟ ألَم تَعلَم ما أنبَأَ بِهِ المَسیحُ علیه السلام فی بَنی إسرائیلَ ، وقَولَهُ لَهُم : «کَیفَ بِکُم إذا ذُهِبَ بی إلی أبی وأَبیکُم ، وخُلِّفَ بَعدَ أعصارٍ یَخلو مِن بَعدی وبَعدِکُم صادِقٌ وکاذِبٌ ؟ قالوا : ومَن هُما یا مَسیحَ اللّهِ ؟ قالَ : نَبِیٌّ مِن ذُرِّیَّهِ إسماعیلَ علیه السلام صادِقٌ ، ومُتَنَبِّئٌ مِن بَنی إسرائیلَ کاذِبٌ ، فَالصّادِقُ مُنبَعِثٌ مِنهُما بِرَحمَهٍ ومَلحَمَهٍ ، یَکونُ لَهُ المُلکُ وَالسُّلطانُ ما دامَتِ الدُّنیا ، وأَمَّا الکاذِبُ فَلَهُ نَبزٌ یُذکَرُ بِهِ المَسیحُ الدَّجّالُ ، یَملِکُ فُواقا (57) ثُمَّ یَقتُلُهُ اللّهُ بِیَدی إذا رُجِعَ بی» . قالَ حارِثَهُ : واُحَذِّرُکُم یا قَومِ أن یَکونَ مَن قَبلَکُم مِنَ الیَهودِ اُسوَهً لَکُم ، إنَّهُم اُنذِروا بِمَسیحَینِ ؛ مَسیحِ رَحمَهٍ وهُدیً ، ومَسیحِ ضَلالَهٍ ، وجُعِلَ لَهُم عَلی کُلِّ واحِدٍ مِنهُما آیَهٌ وأَمارَهٌ ، فَجَحَدوا مَسیحَ الهُدی وکَذَّبوا بِهِ ، وآمَنوا بِمَسیحِ الضَّلالَهِ الدَّجّالِ وأَقبَلوا عَلَی انتِظارِهِ ، وأَضرَبوا فِی الفِتنَهِ ورَکِبُوا نَتجَها ، ومِن قَبلُ نَبَذوا کِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهورِهِم وقَتَلوا أنبِیاءَهُ وَالقَوّامینَ بِالقِسطِ مِن عِبادِهِ ، فَحَجَبَ اللّهُ عز و جل عَنهُمُ البَصیرَهَ بَعدَ التَّبصِرَهِ بِما کَسَبَت أیدیهِم ، ونَزَعَ مُلکَهُم مِنهُم بِبَغیِهِم ، وأَلزَمهُمُ الذِّلَّهَ وَالصَّغارَ ، وجَعَلَ مُنقَلَبَهُم إلَی النّارِ . قالَ العاقِبُ : فَما أشعَرَکَ یا حارِ أن یَکونَ هذَا النَّبِیُّ المَذکورُ فِی الکُتُبِ هُوَ قاطِنُ یَثرِبَ ، ولَعَلَّهُ ابنُ عَمِّکَ صاحِبُ الیَمامَهِ ، فَإِنَّهُ یَذکُرُ مِنَ النُّبُوَّهِ ما یَذکُرُ مِنها أخو قُرَیشٍ ، وکِلاهُما مِن ذُرِّیَّهِ إسماعیلَ ولِجَمیعِهِما أتباعٌ وأَصحابٌ ، یَشهَدونَ بِنُبُوَّتِهِ ویُقِرّونَ لَهُ بِرِسالَتِهِ ، فَهَل تَجِدُ بَینَهُما فی ذلِکَ مِن فاصِلَهٍ فَتَذکُرُها ؟ قالَ حارِثَهُ : أجَل وَاللّهِ ، أجِدُها وَاللّهِ أکبَرَ وأَبعَدَ مِمّا بَینَ السَّحابِ وَالتُّرابِ ، وهِیَ الأَسبابُ الَّتی بِها وبِمِثلِها تَثبُتُ حُجَّهُ اللّهِ فی قُلوبِ المُعتَبِرینَ مِن عِبادِهِ لِرُسُلِهِ وأَنبِیائِهِ . وأَمّا صاحِبُ الیَمامَهِ فَیَکفیکَ فیهِ ما أخبَرَکُم بِهِ سُفَراؤُکُم وغَیرُکُم (58) ، وَالمُنتَجِعَهُ (59) مِنکُم أرضَهُ ، ومَن قَدِمَ مِن أهلِ الیَمامَهِ عَلَیکُم ، ألَم یُخبِروکُم جَمیعا عَن رُوّادِ مُسَیلِمَهَ وسَمّاعیهِ ، ومَن أوفَدَهُ صاحِبُهُم إلی أحمَدَ بِیَثرِبَ ، فَعادوا إلَیهِ جَمیعا بِما تَعَرَّفوا هُناکَ فی بَنی قیلَهَ وتَبَیَّنوا بِهِ ! قالوا : قَدِمَ عَلَینا أحمَدُ یَثرِبَ وبِئارُنا ثِمادٌ (60) ومِیاهُنا مَلِحَهٌ ، وکُنّا مِن قَبلِهِ لا نَستَطیبُ ولا نَستَعذِبُ ، فَبَصَقَ فی بَعضِها ومَجَّ (61) فی بَعضٍ فَعادَت عِذابا مُحلَولِیهً ، وجاشَ (62) مِنها ما کانَ ماؤُها ثِمادا فَحارَ (63) بَحرا . قالوا : وتَفَلَ مُحَمَّدٌ فی عُیونِ رِجالٍ ذَوی رَمَدٍ ، وعَلی کُلومِ (64) رِجالٍ ذوی جِراحٍ ، فَبَرَأَت لِوَقتِهِ عُیونُهُم فَمَا اشتَکوها ، وَاندَمَلَت جِراحاتُهُم فَما ألِموها ، فی کَثیرٍ مِمّا أدَّوا ونَبَّئوا عَن مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مِن دَلالَهٍ وآیَهٍ . وأَرادوا صاحِبَهُم مُسَیلِمَهَ عَلی بَعضِ ذلِکَ ، فَأَنعَمَ لَهُم کارِها ، وأَقبَلَ بِهِم إلی بَعضِ بِئارِهِم فَمَجَّ فیها ، وکانَتِ الرَّکِیُّ (65) مَعذوذَبَهً فَصارَت مَلِحا لا یُستَطاعُ شَرابُهُ ، وبَصَقَ فی بِئرٍ کانَ ماؤُها وَشَلاً (66) فَعادَت فَلَم تَبِضَّ (67) بِقَطرَهٍ مِن ماءٍ ، وتَفَلَ فی عَینِ رَجُلٍ کانَ بِها رَمَدٌ فَعَمِیَت ، وعَلی جِراحٍ أو قالوا : جِراحِ آخَرَ فَاکتَسی جِلدَهُ بَرَصا . فَقالوا لِمُسَیلِمَهَ فیما أبصَروا فی ذلِکَ مِنهُ وَاستَبرَؤوهُ ، فَقالَ : وَیحَکُم! بِئسَ الاُمَّهُ أنتُم لِنَبِیِّکُم وَالعَشیرَهُ لِابنِ عَمِّکُم ، إنَّکُم کَلَّفتُمونی یا هؤُلاءِ مِن قَبلِ أن یوحی إلَیَّ فی شَیءٍ مِمّا سَأَلتُم ، وَالآنَ فَقَد اُذِنَ لی فی أجسادِکُم وأَشعارِکُم دونَ بِئارِکُم ومِیاهِکُم ، هذا لِمَن کانَ مِنکُم بی مُؤمِنا ، وأَمّا مَن کانَ مُرتابا فَإِنَّهُ لا یَزیدُهُ تَفلَتی عَلَیهِ إلّا بَلاءً ، فَمَن شاءَ الآنَ مِنکُم فَلیَأتِ لِأَتفِلَ فی عَینِهِ وعَلی جِلدِهِ . قالوا : ما فینا وأَبیکَ أحَدٌ یَشاءُ ذلِکَ ، إنّا نَخافُ أن یَشمَتَ بِکَ أهلُ یَثرِبَ . وأَضرَبوا عَنهُ حَمِیَّهً لِنَسَبِهِ فیهِم وتَذَمُّما لِمَکانِهِ مِنهُم . فَضَحِکَ السَّیِّدُ وَالعاقِبُ حَتّی فَحَصَا الأَرضَ بِأَرجُلِهِما ، وقالا : مَا النّورُ وَالظَّلامُ وَالحَقُّ وَالباطِلُ ، بِأَشَدَّ تَبایُنا وتَفاوُتا مِمّا بَینَ هذَینِ الرَّجُلَینِ صِدقا وکِذبا . قالوا : وکانَ العاقِبُ أحَبَّ مَعَ ما تَبَیَّنَ مِن ذلِکَ أن یُشَیِّدَ ما فَرَطَ مِن تَفریطِ مُسَیلِمَهَ ، ویُؤَهِّلَ (68) مَنزِلَتَهُ لِیَجعَلَهُ لِرَسولِ اللّه صلی الله علیه و آله کُفّا (69) ، استِظهارا بِذلِکَ فی بَقاءِ عِزَّتِهِ ، وما طارَ لَهُ مِنَ السُّمُوِّ فی أهلِ مِلَّتِهِ ، فَقالَ : ولَئِن فَخَرَ أخو بَنی حَنیفَهَ فی زَعمِهِ أنَّ اللّهَ عز و جل أرسَلَهُ ، وقالَ مِن ذلِکَ ما لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ ، فَلَقَد بَرَّ فی أن نَقَلَ قَومَهُ مِن عِبادَهِ الأَوثانِ إلَی الإِیمانِ بِالرَّحمنِ . قالَ حارِثَهُ : أنشُدُکَ بِاللّهِ الَّذی دَحاها (70) ، وأَشرَقَ بِاسمِهِ قَمَراها ، هَل تَجِدُ فیما أنزَلَ اللّهُ عز و جلفِی الکُتُبِ السّالِفَهِ ، یَقولُ اللّهُ عز و جل : «أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا دَیّانُ یَومِ الدّینِ ، أنزَلتُ کُتُبی وأَرسَلتُ رُسُلی ؛ لِأَستَنقِذَ بِهِم عِبادی مِن حَبائِلِ الشَّیطانِ ، وجَعَلتُهُم فی بَرِیَّتی وأَرضی کَالنُّجومِ الدَّراری فی سَمائی ، یَهدونَ بِوَحیی وأَمری ، مَن أطاعَهُم أطاعَنی ومَن عَصاهُم فَقَد عَصانی ، وإنّی لَعَنتُ ومَلائِکَتی فی سَمائی وأَرضی وَالّلاعِنونَ مِن خَلقی ، مَن جَحَدَ رُبوبِیَّتی ، أو عَدَلَ بی شَیئا مِن بَرِیَّتی ، أو کَذَّبَ بِأَحَدٍ مِن أنبِیائی ورُسُلی ، أو قالَ : اُوحِیَ إلَیَّ و لَم یوحَ إلَیهِ شَیءٌ ، أو غَمَصَ (71) سُلطانی أو تَقَمَّصَهُ مُتَبَرِّیا ، أو أکمَهَ (72) عِبادی وأَضَلَّهُم عَنّی ، ألا وإنَّما یَعبُدُنی مَن عَرَفَ ما اُریدُ مِن عِبادَتی وطاعَتی مِن خَلقی ، فَمَن لَ یَقصِد إلَیَّ مِنَ السَّبیلِ الَّتی نَهَجتُها بِرُسُلی ، لَم یَزدَد فی عِبادَتِهِ مِنّی إلّا بُعدا» ؟ قالَ العاقِبُ : رُوَیدَکَ ، فَأَشهَدُ لَقَد نَبَّأتَ حَقّا . قالَ حارِثَهُ : فَما دونَ الحَقِّ مِن مُقنِعٍ ، وما بَعدَهُ لِامرِئٍ مَفزَعٌ ، ولِذلِکَ قُلتُ الَّذی قُلتُ . فَاعتَرَضَهُ السَّیِّدُ وکانَ ذا مِحالٍ (73) وجِدالٍ شَدیدٍ فَقالَ : ما أحری وما أری أخا قُرَیشٍ مُرسَلاً إلّا إلی قَومِهِ بَنی إسماعیلَ [ بِ ] (74) دینِهِ ، وهُوَ مَعَ ذلِکَ یَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جلأرسَلَهُ إلَی النّاسِ جَمیعا ! قالَ حارِثَهُ : أفتَعَلَمُ أنتَ یا أبا قُرَّهَ أنَّ مُحَمَّدا مُرسَلٌ مِن رَبِّهِ إلی قَومِهِ خاصَّهً ؟ قالَ : أجَل . قالَ : أتَشهَدُ لَهُ بِذلِکَ ؟ قالَ : وَیحَکَ! وهَل یُستَطاعُ دَفعُ الشَّواهِدِ ؟ نَعَم ، أشهَدُ غَیرَ مُرتابٍ بِذلِکَ ، وبِذلِکَ شَهِدَت لَهُ الصُّحُفُ الدّارِسَهُ وَالأَنباءُ الخالِیَهُ . فَأَطرَقَ حارِثَهُ ضاحِکا یَنکُتُ الأَرضَ بِسَبّابَتِهِ . قالَ السَّیِّدُ : ما یُضحِکُکَ یَابنَ اُثالٍ ؟ قالَ : عَجِبتُ فَضَحِکتُ ، قالَ : أوَ عَجَبٌ ما تَسمَعُ ؟ قالَ : نَعَم ، العَجَبُ أجمَعُ ، أ لَیسَ بِالإِلهِ بِعَجیبٍ مِن رَجُلٍ اُوتِیَ أثَرَهً مِن عِلمٍ وحِکمَهٍ یَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جل اصطَفی لِنُبُوَّتِهِ وَاختَصَّ بِرِسالَتِهِ وأَیَّدَ بِروحِهِ وحِکمَتِهِ ، رَجُلاً خَرّاصا (75) یَکذِبُ عَلَیهِ ، ویَقولُ : اُوحِیَ إلَیَّ ولَم یوحَ إلَیهِ ، فَیَخلِطُ کَالکاهِنِ کَذِبا بِصِدقٍ وباطِلاً بِحَقٍّ ؟! فَارتَدَعَ السَّیِّدُ وعَلِمَ أنَّهُ قَد وَهِلَ (76) ، فَأَمسَکَ مَحجوجا . قالوا : وکانَ حارِثَهُ بِنَجرانَ حَثیثا (77) ، فَأَقبَلَ عَلَیهِ العاقِبُ وقَد قَطَعَهُ ما فَرَطَ إلَی السَّیِّدِ مِن قَولِهِ ، فَقالَ لَهُ : عَلَیکَ أخا بَنی قَیسِ بنِ ثَعلَبَهَ ، وَ احبِس عَلَیکَ ذَلَقَ (78) لِسانِکَ ، وما لَم تَزَل تَستَحِمُّ (79) لَنا مِن مَثابَهِ سَفَهِکَ ، فَرُبَّ کَلِمَهٍ یَرفَعُ صاحِبُها بِها رَأسا قَد ألقَتهُ فی قَعرٍ مُظلِمَهٍ ، ورُبَّ کَلِمَهٍ لَأَمَت ورَأَبَت قُلوبا نَغلَهً (80) ، فَدَع عَنکَ ما یَسبِقُ إلَی القُلوبِ إنکارُهُ ، وإن کانَ عِندَکَ ما یَبینُ اعتِذارُهُ . ثُمَّ اعلَم أنَّ لِکُلِّ شَیءٍ صورَهً ، وصورَهُ الإِنسانِ العَقَلُ ، وصورَهُ العَقلِ الأَدَبُ ، وَالأَدَبُ أدَبانِ : طباعِیٌّ ومُرتاضِیٌّ ، فَأَفضَلُهُما أدَبُ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ ، ومِن أدَبِ اللّهِ سُبحانَهُ وحِکمَتِهِ أن یُری لِسُلطانِهِ حَقٌّ لَیسَ لِشَیءٍ مِن خَلقِهِ ؛ لِأَنَّهُ الحَبلُ بَینَ اللّهِ وبَینَ عِبادِهِ ، وَالسُّلطانُ اثنانِ : سُلطانُ مَلَکَهٍ وقَهرٍ ، وسُلطانُ حِکمَهٍ وشَرعٍ ، فَأَعلاهُما فَوقا سُلطانُ الحِکمَهِ ، قَد تَری یا هذا أنَّ اللّهَ عز و جل قَد صَنَعَ لَنا حَتّی جَعَلَنا حُکّاما وقُوّاما عَلی مُلوکِ مِلَّتِنا ، ومِن بَعدِهِم مِن حَشوَتِهِم وأَطرافِهِم ، فَاعرِف لِذِی الحَقِّ حَقَّهُ أیُّهَا المَرءُ وخَلّاکَ (81) ذَمٌّ . ثُمَّ قالَ : وذَکَرتَ أخا قُرَیشٍ وما جاءَ بِهِ مِنَ الآیاتِ وَالنُّذُرِ ، فَأَطَلتَ وأَعرَضتَ ، ولَقد بَرَرتَ (82) ؛ فَنَحنُ بِمُحَمَّدٍ عالِمونَ ، وبِهِ جِدّا موقِنونَ ، شَهِدتُ لَقَد انتَظَمَت لَهُ الآیاتُ وَالبَیِّناتُ ، سالِفُها وآنِفُها ، إلّا آیَهً (83) هِیَ أشفاها وأَشرَفُها ، وإنَّما مَثَلُها فیما جاءَ بِهِ کَمَثلِ الرَّأسِ لِلجَسَدِ ، فَما حالُ جَسَدٍ لا رَأسَ لَهُ ؟ ! فَأَمهِل رُوَیدا نَتَجَسَّسُ الأَخبارَ ونَعتَبِرُ الآثارَ ، وَلنَستَشِفَّ ما ألفَینا مِمّا اُفضِیَ إلَینا ، فَإِن آنَسنَا الآیَهَ الجامِعَهَ الخاتِمَهَ لَدَیهِ ، فَنَحنُ إلَیهِ أسرَعُ ولَهُ أطوَعُ ، وإلّا فَاعلَم ما تَذکُرُ (84) بِهِ النُّبُوَّهَ وَ السِّفارَهَ عَنِ الرَّبِّ الَّذی لا تَفاوُتَ فی أمرِهِ ولا تُغایَرَ فی حُکمِهِ . قالَ لَهُ حارِثَهُ : قَد نادَیتَ فَأَسمَعتَ ، وقَرَعتَ (85) فَصَدَعتَ ، وسَمِعتَ وأَطَعتَ ، فَما هذِهِ الآیَهُ الَّتی أوحَشَ بَعدَ الأُنسَهِ فَقدُها ، وأَعقَبَ الشَّکَّ بَعدَ البَیِّنَهِ عُدمُها ؟ ! وقالَ لَهُ العاقِبُ : قَد أثلَجَکَ أبو قُرَّهَ بِها ، فَذَهَبتَ عَنها فی غَیرِ مَذهَبٍ ، وحاوَرتَنا فَأَطَلتَ فی غیرِ ما طائِلٍ حِوارَنا (86) . قالَ حارِثَهُ : إلی ذلِکَ فَجَلِّهَا الآنَ لی فِداکَ أبی واُمّی . قالَ العاقِبُ : أفلَحَ مَن سَلَّمَ لِلحَقِّ وصَدَعَ بِهِ ولَم یَرغَب عَنهُ ، وقَد أحاطَ بِهِ عِلما ، فَقَد عَلِمنا وعَلِمتَ مِن أنباءِ الکُتُبِ المُستَودَعَهِ عِلمَ القُرونِ ، وما کانَ وما یَکونُ ، فَإِنَّهَا استَهَلَّت بِلِسانِ کُلِّ اُمَّهٍ مِنهُم ، مُعرِبَهً مُبَشِّرَهً ومُنذِرَهً بِأَحمَدَ النَّبِیِّ العاقِبِ ، الَّذی تُطَبِّقُ اُمَّتُهُ المَشارِقَ وَالمَغارِبَ ، یَملِکُ وشیعَتُهُ مِن بَعدِهِ مُلکا مُؤَجَّلاً یَستَأثِرُ مُقتَبَلُهُم مُلکا عَلَی الأَحَمِّ (87) مِنهُم بِذلِکَ النَّبِیِّ وتَباعَهَ وبَیتا (88) . ویوسِع مِن بَعدِهِم اُمَّتُهُم عُدوانا وهَضما ، فَیَملِکونَ بِذلِکَ سَبتا (89) طَویلاً ، حَتّی لا یَبقی بِجَزیرَهِ العَرَبِ بَیتٌ إلّا وهُوَ راغِبٌ إلَیهِم أو راهِبٌ لَهُم ، ثُمَّ یُدالُ بَعدَ لَأیٍ (90) مِنهُم ، ویَشعَثُ سُلطانُهُم حَدّا حَدّا ، وبَیتا فَبَیتا ، حَتّی تَجیءَ أمثالُ النَّغَفِ (91) مِنَ الأَقوامِ فیهِم، ثُمَّ یَملِکُ أمرَهُم عَلَیهِم عُبَداؤُهم وقِنُّهُم، یَملِکونَ جیلاً فَجیلاً ، یَسیرونُ فِی النّاسِ بِالقَعسَرِیَّهِ (92) خبطا خبطا ، ویَکونُ سُلطانُهُم سُلطانا عَضوضا ضَروسا ، فَتَنقُصُ الأَرضُ حینَئِذٍ مِن أطرافِها ، ویَشتَدُّ البَلاءُ وتَشتَمِلُ الآفاتُ ، حَتّی یَکونَ المَوتُ أعَزَّ مِنَ الحَیاهِ الحَمراءِ ، أو أحَبَّ حینَئِذٍ إلی أحَدِهِم مِنَ الحَیاهِ ، وما ذلِکَ إلّا لِما یُدهَونَ (93) بِهِ مِنَ الضُّرِّ وَالضَّرّاءِ ، وَالفِتنَهِ العَشواءِ . وقُوّامُ الدّینِ یَومَئِذٍ وزُعَماؤُهُم یَومَئِذٍ اُناسٌ لَیسوا مِن أهلِهِ ، فَیَمُجُّ الدّینُ بِهِم وتَعفو آیاتُهُ ، ویُدبِرُ تَوَلِّیا وإمحاقا ، فَلا یَبقی مِنهُ إلَا اسمُهُ ، حَتّی یَنعاهُ ناعیهِ ، وَالمُؤمِنُ یَومَئِذٍ غَریبٌ ، وَالدَّیّانونَ قَلیلٌ ما هُم ، حَتّی یَستَأیِسُ (94) النّاسُ مِن رَوحِ اللّهِ وفَرَجِهِ إلّا أقَلُّهُم ، وتَظُّنُّ أقوامٌ أن لَن یَنصُرَ اللّهُ رُسُلَهُ ویُحِقَّ وَعدَهُ ، فَإِذا بِهِمُ الشَّصائِبُ (95) وَالنِّقَمُ ، واُخِذَ مِن جَمیعِهِم بِالکَظمِ ، تَلافَی اللّهُ دینَهُ ، وراشَ (96) عِبادَهُ مِن بَعدِ ما قَنَطوا بِرَجُلٍ مِن ذُرِّیَّهِ نَبِیِّهِم أحمَدَ ونَجلِهِ ، یَأتِی اللّهُ عز و جل بِهِ مِن حَیثُ لا یَشعُرونَ ، تُصَلّی عَلَیهِ السَّماواتُ وسُکّانُها ، وتَفرَحُ بِهِ الأَرضُ وما عَلَیها مِن سَوامٍ وطائِرٍ وأَنامٍ ، وتَخرُجُ لَهُ اُمُّکُم یَعنِی الأَرضَ بَرَکَتَها وزینَتَها ، وتُلقِی إلَیهِ کُنوزَها وأَفلاذَ کَبِدِها ، حَتّی تَعودَ کَهَیئَتِها عَلی عَهدِ آدَمَ علیه السلام ، وتَرفَعُ عَنهُمُ المَسکَنَهَ وَالعاهاتِ فی عَهدِهِ ، وَالنَّقِماتِ الَّتی کانَت تَضرِبُ بِهَا الأُمَمَ مِن قَبلُ ، وتُلقی فِی البِلادِ الأَمَنَهُ ، وتُنزَعُ حُمَهُ (97) کُلِّ ذاتِ حُمَهٍ ، ومِخلَبُ کُلِّ ذی مِخلَبٍ ، ونابُ کُلِّ ذی نابٍ ، حَتّی أنَّ الجُوَیرِیَهَ اللُّکاعَ (98) لَتَلعَبُ بِالأُفعُوانِ (99) فَلا یَضُرُّها شَیئا ، وحَتّی یَکونَ الأَسَدُ فِی الباقِرِ (100) کَأَنَّهُ راعیها ، وَالذِّئبُ فِی البُهَمِ کَأَنَّهُ رَبُّها ، ویُظهِرُ اللّهُ عَبدَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ فَیَملِکُ مَقالیدَ الأَقالیمِ إلی بَیضاءِ الصّینِ ، حَتّی لا یَکونَ عَلی عَهدِهِ فِی الأَرضِ أجمَعِها إلّا دینُ اللّهِ الحَقُّ الَّذِی ارتَضاهُ لِعِبادِهِ ، وبَعَثَ بِهِ آدَمَ بَدیعَ فِطرَتِهِ ، وأَحمَدَ خاتَمِ رِسالَتِهِ ، ومَن بَینَهُما مِن أنبِیائِهِ ورُسُلِهِ . فَلَمّا أتَی العاقِبُ عَلَی اقتِصاصِهِ (101) هذا ، أقبَلَ عَلَیهِ حارِثَهُ مُجیبا ، فَقالَ : أشهَدُ بِاللّهِ البَدیعِ یا أیُّهَا النَّبیهُ الخَطیرُ وَالعَلیمُ الأَثیرُ ! لَقَدِ ابتَسَمَ الحَقُّ بِقَلبِکَ ، وأَشرَقَ الجَنانُ (102) بِعَدلِ مَنطِقِکَ ، وتَنَزَّلَت کُتُبُ اللّهِ الَّتی جَعَلَها نورا فی بِلادِهِ وشاهِدَهً عَلی عِبادِهِ بِمَا اقتَصَصتَ مِن سُطورِها حَقّا ، فَلَم یُخالِف طِرسٌ (103) مِنها طِرسا ، ولا رَسمٌ مِن آیاتِها رَسما ، فَما بَعدَ هذا ؟ ! قالَ العاقِبُ : فَإِنَّکَ زَعَمتَ زَعمَهَ أخا قُرَیشٍ، فَکُنتَ بِما تَأثِرُ مِن هذا حَقَّ غالِطٍ. قالَ : وبِمَ ؟ ألَم تَعتَرِف لَهُ بِنُبُوَّتِهِ ورِسالَتِهِ الشَّواهِدُ ؟ قالَ العاقِبُ : بَلی لَعَمرُو اللّهِ ولکِنَّهُما نَبِیّانِ رَسولانِ ، یَعتَقِبانِ (104) بَینَ مَسیحِ اللّهِ عز و جلوبَینَ السّاعَهِ ، اشتُقَّ اسمُ أحَدِهِما مِن صاحِبِهِ : مُحَمَّدٍ وأَحمَدَ ، بَشَّرَ بِأَوَّلِهِما موسی علیه السلام وبِثانیهِما عیسی علیه السلام ، فَأَخو قُرَیشٍ هذا مُرسَلٌ إلی قَومِهِ ، ویَقفوهُ مِن بَعدِهِ ذُو المُلکِ الشَّدیدِ ، وَالأَکلِ الطَّویلِ ، یَبعَثُهُ اللّهُ عز و جلخاتِما لِلدّینِ ، وحُجَّهً عَلَی الخَلائِقِ أجمَعینَ ، ثُمَّ تَأتی مِن بَعدِهِ فَترَهٌ تَتَزایَلُ فیهَا القَواعِدُ مِن مَراسیها ، فَیُعیدُهَا اللّهُ عز و جلویُظهِرُهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ ، فَیَملِکُ هُوَ وَالمُلوکُ الصّالِحونَ مِن عَقِبِهِ جَمیعَ ما طَلَعَ عَلَیهِ اللَّیلُ وَالنَّهارُ ، مِن أرضٍ وجَبَلٍ وبَرٍّ وبَحرٍ ، یَرِثونَ أرضَ اللّهِ عز و جل مُلکا کَما وَرِثَهُما أو مَلَکَهُمَا الأَبَوانِ آدَمُ ونوحٌ علیهماالسلام . یُلقَونَ وهُمُ المُلوکُ الأَکابِرُ فی مِثلِ هَیئَهِ المَساکینِ بَذاذَهً (105) وَاستِکانَهً ، فَاُولئِکَ الأَکرَمونَ الأَماثِلُ ، لا یَصلُحُ عِبادُ اللّهِ وبِلادُهُ إلّا بِهِم ، وعَلَیهِم یَنزِلُ عیسَی ابنُ البِکرِ علیه السلام عَلی آخِرِهِم ، بَعدَ مَکثٍ طَویلٍ ومُلکٍ شَدیدٍ ، لا خَیرَ فِی العَیشِ بَعدَهُم . وتَردِفُهُم رَجرَجَهُ طَغامٍ (106) فی مِثلِ أحلامِ العَصافیرِ ، وعَلَیهِم تَقومُ السّاعَهُ ، وإنَّما تَقومُ عَلی شِرارِ النّاسِ وأَخابِثِهِم ، فَذلِکَ الوَعدُ الَّذی صَلّی بِهِ اللّهُ عز و جلعَلی أحمَدَ ، کَما صَلّی بِهِ [عَلی] (107) خَلیلِهِ إبراهیمَ علیه السلام فی کَثیرٍ مِمّا لِأَحمَدَ صلی الله علیه و آله مِنَ البَراهینِ وَالتَّأییدِ ، الَّذی خَبَّرَت بِهِ کُتُبُ اللّهِ الأُولی . قالَ حارِثَهُ : فَمِنَ الأَثَرِ المُستَقَرِّ عِندَکَ أبا واثِلَهَ فی هذَینِ الاِسمَینِ أنَّهُما لِشَخصَینِ ؛ لِنَبِیَّیَّنِ مُرسَلَینِ ، فی عَصرَینِ مُختَلِفَینِ ؟ قالَ العاقِبُ : أجَل . قالَ : فَهَل یَتَخالَجُکَ فی ذلِکَ رَیبٌ ، أو یَعرِضُ لَکَ فیهِ ظَنٌّ ؟ قالَ العاقِبُ : کَلّا وَالمَعبودِ ، إنَّ هذا لَأَجلی مِن بُوحٍ (108) وأَشارَ لَهُ إلی جِرمِ الشَّمسِ المُستَدیرِ . فَأَکَبَّ حارِثَهُ مُطرِقا وجَعَلَ یَنکُتُ فِی الأَرضِ عَجَبا ، ثُمَّ قالَ : إنَّمَا الآفَهُ أیُّهَا الزَّعیمُ المُطاعُ أن یَکونَ المالُ عِندَ مَن یَخزِنُهُ لا مَن یُنفِقُهُ ، وَالسِّلاحُ عِندَ مَن یَتَزَیَّنُ بِهِ لا مَن یُقاتِلُ بِهِ ، وَالرَّأیُ عِندَ مَن یَملِکُهُ لا مَن یَنصُرُهُ . قالَ العاقِبُ : لَقَد أسمَعتَ یا حُوَیرِثُ فَأَقذَعتَ (109) ، وطَفِقتَ فَأَقدَمتَ ، فَمَهْ ؟ ! قالَ : اُقسِمُ بِالَّذی قامَتِ (110) السَّماواتُ وَالأَرَضونَ بِإِذنِهِ ، وغَلَبَتِ الجَبابِرَهُ بِأَمرِهِ ، إنَّهُمَا اسمانِ مُشتَقّانِ لِنَفسٍ واحِدَهٍ ولِنَبِیٍّ واحِدٍ ورَسولٍ واحِدٍ (111) ، أنذَرَ بِهِ موسَی بنُ عِمرانَ ، وبَشَّرَ بِهِ عیسَی بنُ مَریَمَ ، ومِن قَبلِهِما أشارَ بِهِ صُحُفُ إبراهیمَ علیه السلام . فَتَضاحَکَ السَّیِّدُ ؛ یُری قَومَهُ ومَن حَضَرَهُم أنَّ ضِحکَهُ هُزءٌ مِن حارِثَهَ وتَعَجُّبٌ . وَانتَشَطَ (112) العاقِبُ مِن ذلِکَ ، فَأَقبَلَ عَلی حارِثَهَ مُؤَنِّبا فَقالَ : لا یَغرُرکَ باطِلُ أبی قُرَّهَ ، فَإِنَّهُ وإن ضَحِکَ لَکَ فَإِنَّما یَضحَکُ مِنکَ . قالَ حارِثَهُ : لَئِن فَعَلَها لِأَنَّها لِاءِحدَی الدَّهارِسِ (113) أو سوءٍ (114) ، أفَلَم تَتَعَرَّفا راجَعَ اللّهُ بِکُما مِن مَوروثِ الحِکمَهِ : «لا یَنبَغی لِلحَکیمِ أن یَکونَ عَبّاسا فی غَیرِ أدَبٍ ، ولا ضَحّاکا فی غَیرِ عَجَبٍ» ؟ أ وَلَم یَبلُغکُما عَن سَیِّدِکُمَا المَسیحِ علیه السلام قالَ : «فَضِحکُ العالِمِ فی غَیرِ حینِهِ غَفلَهٌ مِن قَلبِهِ ، أو سَکرَهٌ ألهَتهُ عَمّا فی غَدِهِ» ؟ قالَ السَّیِّدُ : یا حارِثَهُ ! إنَّهُ لا یَعیشُ وَاللّهِ أحَدٌ بِعَقلِهِ حَتّی یَعیشَ بِظَنِّهِ ، وإذا أنَا لَم أعلَم إلّا ما رَوَیتُ فَلا عَلِمتُ ، أوَلَم یَبلُغکَ أنتَ عَن سَیِّدِنَا المَسیحِ عَلَینا سَلامُهُ أنَّ للّهِِ عِبادا ضَحِکوا جَهرا مِن سَعَهِ رَحمَهِ رَبِّهِم ، وبَکَوا سِرّا مِن خیفَهِ رَبِّهِم ؟ قالَ : إذا کانَ هذا فَنَعَم . قالَ : فَما هُنا فَلیَکُن مَراجِمَ ظُنونِکَ بِعِبادِ رَبِّکَ ، وعُد بِنا إلی ما نَحنُ بِسَبیلِهِ ، فَقَد طالَ التَّنازُعُ وَالخِصامُ بَینَنا یا حارِثَهُ ! قالوا : وکانَ هذا مَجلِسا ثالِثا فی یَومٍ ثالِثٍ مِنِ اجتِماعِهِم لِلنَّظَرِ فی أمرِهِم . فَقالَ السَّیِّدُ : یا حارِثَهُ ، ألَم یُنبِئکَ أبو واثِلَهَ بِأَفصَحِ لَفظٍ اختَرَقَ اُذُنا ، ودَعا ذلِکَ بِمِثلِهِ مُخبِرا ، فَأَلقاکَ مَعَ غرماتک (115) بِمَوارِدِهِ حَجَرا ؟ وها أنَا ذا اُؤَکِّدُ (116) عَلَیکَ التَّذکِرَهَ بِذلِکَ مِن مَعدِنٍ ثالِثٍ ، فَأَنشُدُکَ اللّهَ وما أنزَلَ إلی کَلِمَهٍ مِن کَلِماتِهِ ، هَل تَجِدُ فِی الزّاجِرَهِ المَنقولَهِ مِن لِسانِ أهلِ سورِیا إلی لِسانِ العَرَبِ ، یَعنی صَحیفَهَ شَمعونَ بنِ حَمّونَ الصَّفَا الَّتی تَوارَثَها عَنهُ أهلُ النَّجرانِ ؟ ! قالَ السَّیِّدُ : أ لَم یَقُل بَعدَ نَبذٍ طَویلٍ مِن کَلامٍ : «فَإذا طبّقت وقُطِّعَتِ الأَرحامُ ، وعَفَتِ الأَعلامُ ، بَعَثَ اللّهُ عَبدَهُ الفارِقلیطا بِالرَّحمَهِ وَالمَعدِلَهِ . قالوا : ومَا الفارِقلیطا یا مَسیحَ اللّهِ ؟ قالَ : أحمَدُ النَّبِیُّ الخاتِمُ الوارِثُ ، ذلِکَ الَّذی یُصَلّی عَلَیهِ حَیّا ویُصَلّی عَلَیهِ بَعدَما یَقبِضُهُ إلَیهِ ، بِابنِهِ الطّاهِرِ الخایِرِ ، یَنشُرُهُ اللّهُ فی آخِرِ الزَّمانِ ، بَعدَمَا انقَضَّت (117) عُرَی الدّینِ ، وخَبَتَ مَصابیحُ النّاموسِ ، وأفِلَت نُجومُهُ ، فَلا یَلبَثُ ذلِکَ العَبدُ الصّالِحُ إلّا أمَما (118) حَتّی یَعودَ الدّینُ بِهِ کَما بَدَأَ ، ویُقِرُّ اللّهُ عز و جل سُلطانَهُ فی عَبدِهِ ، ثُمَّ فِی الصّالِحینَ مِن عَقِبِهِ ، ویَنشُرُ مِنهُ حَتّی یَبلُغَ مُلکُهُ مُنقَطَعَ التُّرابِ» ؟ قالَ حارِثَهُ : کُلُّ ما قَد أنشَدتُما (119) حَقٌّ ، لا وَحشَهَ مَعَ الحَقِّ ، ولا اُنسَ فی غَیرِهِ ، فَمَه ؟ ! قالَ السَّیِّدُ : فَإِنَّ مِنَ الحَقِّ أن لا حَظَّ فی هذِهِ الأُکرومَهِ لِلأَبتَرِ . قالَ حارِثَهُ : إنَّهُ لَکَذلِکَ ، ولَیسَ (120) بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله . قالَ السَّیِّدُ : إنَّکَ ما عَمِلَت إلّا لُدّا (121) ، ألَم یُخبِرنا سَفرُنا وأَصحابُنا فیما تَجَسَّسنا مِن خَبَرِهِ ، أنَّ وَلَدَیهِ الذَّکَرَینِ القُرَشِیَّهَ وَالقِبطِیَّهَ بادا ، وغودِرَ مُحَمَّدٌ کَقَرنِ الأَعضَبِ (122) ، موفٍ عَلی ضَریحِهِ ، فَلَو کانَ لَهُ بَقِیَّهٌ لَکانَ لَکَ بِذلِکَ مَقالاً ، إذا وَلَّت أنباؤُهُ الَّذی تَذکُرُ . قالَ حارِثَهُ : العِبَرُ لَعَمرُو اللّهِ کَثیرَهٌ ، وَالاِعتِبارُ بِها قَلیلٌ ، وَالدَّلیلُ موفٍ عَلی سُنَنِ السَّبیلِ إن لَم یَعشُ عَنهُ ناظِرٌ ، وکَما أنَّ أبصارَ الرَّمِدَهِ لا تَستَطیعُ النَّظَرَ فی قُرصِ الشَّمسِ لِسُقمِها ، فَکَذلِکَ البَصائِرُ القَصیرَهُ لا تَتَعَلَّقُ بِنورِ الحِکمَهِ لِعَجزِها ، ألا ومَن کانَ کَذلِکَ فَلَستُماهُ وأَشارَ إلَی السَّیِّدِ وَالعاقِبِ إنَّکُما ویَمینُ اللّهِ لَمَحجوجانِ بِما آتاکُمَا اللّهُ عز و جل مِن میراثِ الحِکمَهِ ، وَاستَودَعَکُما مِن بَقایَا الحُجَّهِ ، ثُمَّ بِما أوجَبَ لَکُما مِنَ الشَّرَفِ وَالمَنزِلَهِ فِی النّاسِ ، فَقَد جَعَلَ اللّهُ عز و جل مَن آتاهُ سُلطانا مُلوکا لِلنّاسِ وأَربابا ، وجَعَلَکُما حَکَما وقُوّاما عَلی مُلوکِ مِلَّتِنا ، وذادَهً (123) لَهُم یَفزَعونَ إلَیکُما فی دینِهِم ولا تَفزَعانِ إلَیهِم ، وتَأمُرانِهِم فَیَأتَمِرونَ لَکُما ، وحَقٌّ لِکُلِّ مَلِکٍ أو مُوَطَّإِ الأَکنافِ ، أن یَتَواضَعَ للّهِِ عز و جلإذ رَفَعَهُ ، وأَن یَنصَحَ للّهِِ عز و جل فی عِبادِهِ ، ولا یَدَّهِنَ (124) فی أمرِهِ . وذَکَرتُما مُحَمَّدا بِما حَکَمَت لَهُ الشَّهاداتُ الصّادِقَهُ ، وبَیَّنَتهُ فیهِ الأَسفارُ المُستَحفَظَهُ ، ورَأَیتُماهُ مَعَ ذلِکَ مُرسَلاً إلی قَومِهِ لا إلَی النّاسِ جَمیعاً ، وأَن لَیسَ بِالخاتِمِ الحاشِرِ (125) ولَا الوارِثِ العاقِبِ ؛ لِأَنَّکُما زَعَمتُماهُ أبتَرَ ، ألَیسَ کَذلِکَ ؟ قالا : نَعَم . قالَ : أ رَأَیتُکُما لَو کانَ لَهُ بَقِیَّهٌ وعَقِبٌ هَل کُنتُما مُمتَرِیانِ لِما تَجِدانِ وبِما تُکَذِّبانِ مِنَ الوَراثَهِ وَالظُّهورِ عَلَی النَّوامیسِ أنَّهُ النَّبِیُّ الخاتِمُ ، وَالمُرسَلُ إلی کافَّهِ البَشَرِ ؟ قالا : لا . قالَ : أفَلَیسَ هذَا القیلُ لِهذِهِ الحالِ مَعَ طولِ اللَّوائِمِ وَالخَصائِمِ عِندَکُما مُستَقَرّا ؟ قالا : أجَل . قالَ : اللّهُ أکبَرُ . قالا : کَبَّرتَ کَبیرا ، فَما دَعاکَ إلی ذلِکَ ؟ قالَ حارِثَهُ : الحَقُّ أبلَجُ (126) ، وَالباطِلُ لَجلَجٌ ، ولَنَقلُ ماءِ البَحرِ ولَشَقُّ الصَّخرِ أهوَنُ مِن إماتَهِ ما أحیاهُ اللّهُ عز و جل وإحیاءِ ما أماتَهُ . الآنَ فَاعلَما أنَّ مُحَمَّدا غَیرُ أبتَرٍ ، وأنَّهُ الخاتِمُ الوارِثُ ، وَالعاقِبُ الحاشِرُ حَقّا ، فَلا نَبِیَّ بَعدَهُ ، وعَلی اُمَّتِهِ تَقومُ السّاعَهُ ، ویَرِثُ اللّهُ الأَرضَ ومَن عَلَیها ، وأَنَّ مِن ذُرِّیَّتِهِ الأَمیرُ الصّالِحُ الَّذی بَیَّنتُما ونَبَأّتُما أنَّهُ یَملِکُ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها ، ویُظهِرُهُ اللّهُ عز و جلبِالحَنیفِیَّهِ الإِبراهیمِیَّهِ عَلَی النَّوامیسِ کُلِّها . قالا : أولی لَکَ یا حارِثَهُ ! لَقَد أغفَلناکَ ، وتَأبی إلّا مُراوَغَهً کَالثَّعالِبَهِ ، فَما تَسأَمُ المُنازَعَهَ ، ولا تَمَلُّ مِنَ المُراجَعَهِ ، ولَقَد زَعَمتَ مَعَ ذلِکَ عَظیما ! فَما بُرهانُکَ بِهِ ؟ قالَ : أما وجَدِّکُما لَأُنَبِئُّکُما بِبُرهانٍ یُجیرُ مِنَ الشُّبهَهِ ، ویُشفی بِهِ جَوَی الصُّدورِ . ثُمَّ أقبَلَ عَلی أبی حارِثَهَ حُصَینِ بنِ عَلقَمَهَ شَیخِهِم واُسقُفِّهِمُ الأَوَّلِ ، فَقالَ : إن رَأَیتَ أیُّهَا الأَبُ الأَثیرُ أن تُؤنِسَ قُلوبَنا وتُثلِجَ صُدورَنا بِإِحضارِ الجامِعَهِ وَالزّاجِرَهِ . قالوا : وکانَ هذَا المَجلِسُ الرّابِعُ مِنَ الیَومِ الرّابِعِ ، وذلِکَ لَمّا حَلَّقَتِ الشَّمسُ (127) ، وفی زَمَنِ قَیظٍ (128) شَدیدٍ ، فَأَقبَلا عَلی حارِثَهَ فَقالا : أرجِ هذا إلی غَدٍ ؛ فَقَد بَلَغَتِ القُلوبُ مِنّا الصُّدورَ . فَتَفَرَّقوا عَلی إحضارِ الزّاجِرَهِ وَالجامِعَهِ مِن غَدٍ ، لِلنَّظَرِ فیهِما وَالعَمَلِ بِما یَتَراءانِ مِنهُما . فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ صارَ أهلُ نَجرانَ إلی بِیعَتِهِم ؛ لِاعتِبارِ ما أجمَعَ صاحِباهُم مَعَ حارِثَهَ عَلَی اقتِباسِهِ وتَبَیُّنِهِ مِنَ الجامِعَهِ ، ولَمّا رَأَی السَّیِّدُ وَالعاقِبُ اجتِماعَ النّاسِ لِذلِکَ ، قُطِعَ بِهِما ؛ لِعِلمِهِما بِصَوابِ قَولِ حارِثَهَ ، وَاعتَرَضاهُ لِیَصُدّانِهِ عَن تَصَفُّحِ الصُّحُفِ عَلی أعیُنِ النّاسِ ، وکانا مِن شَیاطینِ الإِنسِ . فَقالَ السَّیِّدُ : إنَّکَ قَد أکثَرتَ وأَملَلتَ ، قُضَّ الحَدیثَ لَنا مَعَ قَصِّهِ (129) ، ودَعنا مِن تِبیانِهِ . فَقالَ حارِثَهُ : وهَل هذا إلّا مِنکَ وصاحِبِکَ ؟ فَمِنَ الآنِ فَقولا ما شِئتُما . فَقالَ العاقِبُ : ما مِن مَقالٍ إلّا قُلنا ، وسَنَعودُ فَنُخَبِّرُ بَعضَ ذلِکَ تَخبیرا ، غَیرَ کاتِمینَ للّهِِ عز و جل مِن حُجَّهٍ ، ولا جاحِدینَ لَهُ آیَهً ، ولا مُفتَرینَ مَعَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ عز و جل لِعَبدٍ أنَّهُ مُرسَلٌ مِنهُ ولَیسَ بِرَسولِهِ ، فَنَحنُ نَعتَرِفُ یا هذا بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أنَّهُ رَسولٌ مِنَ اللّهِ عز و جلإلی قَومِهِ مِن بَنی إسماعیلَ علیه السلام ، فی غَیرِ أن تَجِبَ لَهُ بِذلِکَ عَلی غَیرِهِم مِن عُربِ النّاسِ ولا أعاجِمِهم تِباعَهٌ ولا طاعَهٌ ، بِخُروجٍ لَهُ عَن مِلَّهٍ ولا دُخولٍ مَعَهُ فی مِلَّهٍ ، إلَا الإِقرارَ لَهُ بِالنُّبُوَّهِ وَالرِّسالَهِ إلی أعیانِ قَومِهِ ودینِهِ . قالَ حارِثَهُ : وبِم شَهِدتُما لَهُ بِالنُّبُوَّهِ وَالأَمرِ ؟ قالا : حَیثُ جاءَتنا فیهِ البَیِّنَهُ مِن تَباشیرِ الأَناجیلِ وَالکُتُبِ الخالِیَهِ . فَقالَ : مُنذُ وَجَبَ هذا لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله عَلَیکُما فی طَویلِ الکَلامِ وقَصیِرهِ ، وبَدئِهِ وعَودِهِ ، فَمِن أینَ زَعَمتُما أنَّهُ لَیسَ بِالوارِثِ الحاشِرِ ، ولَا المُرسَلِ إلی کافَّهِ البَشَرِ ؟ قالا : لَقَد عَلِمتَ وعَلِمنا ، فَما نَمتَری بِأَنَّ حُجَّهَ اللّهِ عز و جل لَم یَنتَهِ أمرُها ، وأَنَّها کَلِمَهُ اللّهِ جارِیَهٌ فِی الأَعقابِ مَا اعتَقَبَ اللَّیلُ وَالنَّهارُ وما بَقِیَ مِنَ النّاسِ شَخصانِ ، وقَد ظَنَنّا مِن قَبلُ أنَّ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله رَبُّها (130) ، وأَنَّهُ القائِدُ بِزِمامِها ، فَلَمّا أعقَمَهُ اللّهُ عز و جل بِمَهلِکِ الذُّکورَهِ مِن وُلدِهِ عَلِمنا أنَّهُ لَیسَ بِهِ ؛ لِأَنَّ مُحَمَّدا أبتَرُ ، وحُجَّهَ اللّهِ عز و جل الباقِیَهَ ونَبِیَّهُ الخاتِمَ بِشَهادَهِ کُتُبِ اللّهِ عز و جل المُنزَلَهِ لَیسَ بِأَبتَرَ ، فَإِذاً هُوَ نَبِیٌّ یَأتی ویُخلَدُ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، اشتُقَّ اسمُهُ مِنِ اسمِ مُحَمَّدٍ ، وهُوَ أحمَدُ الَّذی نَبَّأَ المَسیحُ علیه السلام بِاسمِهِ وبِنُبُوَّتِهِ ورِسالاتِهِ الخاتِمَهِ ، ویَملِکُ ابنُهُ القاهِرُ الجامِعَهَ لِلنّاسِ جَمیعا عَلی ناموسِ اللّهِ عز و جل الأَعظَمِ ، لَیسَ بِمَظهَرَهِ دینِهِ ولکِنَّهُ مِن ذُرِّیَّتِهِ وعَقِبِهِ ، یَملِکُ قُرَی الأَرضِ وما بَینَهُما مِن لوبٍ وسَهلٍ وصَخرٍ وبَحرٍ ، مُلکا مُوَرَّثا مُوَطَّأً ، وهذا نَبَأٌ أحاطَت سَفَرَهُ الأَناجیلِ بِهِ عِلما ، وقَد أوسَعناکَ بِهذَا القیلِ سَمعا ، وعُدنا لَکَ بِهِ آنِفَهً بَعدَ سالِفَهٍ ، فَما إربُکَ (131) إلی تِکرارِهِ . قالَ حارِثَهُ : قَد أعلَمُ أنّی وإیّاکُما فی رَجعٍ مِنَ القَولِ مُنذُ ثَلاثٍ ؛ وما ذاکَ إلّا لِیَذکُرَ ناسٍ ویَرجِعَ فارِطٌ (132) وتَظهَرَ لَنَا الکَلِمُ . وذَکَرتُما نَبِیَّینِ یُبعَثانِ یَعتَقِبانِ بَینَ مَسیحِ اللّهِ عز و جل وَالسّاعَهِ ؛ قُلتُما : وکِلاهُما مِن بَنی إسماعیلَ ، أوَّلُهُما (133) : مُحَمَّدٌ بِیَثرِبَ ، وثانیهِما : أحمَدُ العاقِبُ . وأَمّا مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله أخو قُرَیشٍ هذَا القاطِنُ بِیَثرِبَ فَأَنَا به (134) حَقٌّ مُؤمِنٌ ، أجَل وهُوَ وَالمَعبودِ أحمَدُ الَّذی نَبَّأَت بِهِ کُتُبُ اللّهِ عز و جل ، ودَلَّت عَلَیهِ آیاتُهُ ، وهُوَ حُجَّهُ اللّهِ عز و جل ، ورَسولُهُ صلی الله علیه و آله الخاتِمُ الوارِثُ حَقّا ، ولا نُبُوَّهَ ولا رَسولَ للّهِِ عز و جلولا حُجَّهَ بَینَ ابنِ البَتولِ وَالسَّاعَهِ غَیرُهُ ، بَلی ومَن کانَ مِنهُ مِنِ ابنَتِهِ البُهلولَهِ (135) الصِّدّیقَهِ ، فَأَنتُما بِبَلاغِ اللّهِ إلَیکُما (136) مِن نُبُوَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فی أمرٍ مُستَقَرٍّ ، ولَولَا انقِطاعِ نَسلِهِ لَمَا ارتَبتُما فیما زَعَمتُما بِهِ أنَّهُ السّابِقُ العاقِبُ ؟ قالا : أجَل ، إنَّ ذلِکَ لَمِن أکبَرِ أماراتِهِ عِندَنا . قالَ : فَأَنتُما وَاللّهِ فیما تَزعُمانِ مِن نَبِیٍّ ثانٍ مِن بَعدِهِ فی أمرٍ مُلتَبَسٍ ، وَالجامِعَهُ تَحکُمُ فی ذلِکَ بَینَنا . فَتَنادَی النّاسُ مِن کُلِّ ناحِیَهٍ ، وقالوا : الجامِعَهَ یا أبا حارِثَهَ ! الجامِعَهَ ؛ وذلِکَ لِما مَسَّهُم فی طولِ تَحاوُرِ الثَّلاثَهِ مِنَ السَّأمَهِ وَالمَلَلِ ، وظَنَّ القَومُ مَعَ ذلِکَ أنَّ الفَلجَ (137) لِصاحِبَیهِما لِما کانا یَدَّعِیانِ فی تِلکَ المَجالِسِ مِن ذلِکَ . فَأَقبَلَ أبو حارِثَهَ إلی عِلجٍ (138) واقِفٍ مِنهُ [أمَما] (139) ، فَقالَ : اِمضِ یا غُلامُ فَائتِ بِها . فَجاءَ بِالجامِعَهِ یَحمِلُها عَلی رَأسِهِ وهُوَ لا یَکادُ یَتَماسَکُ بِها لِثِقَلِها . قالَ : فَحَدَّثَنی رَجُلُ صِدقٍ (140) مِنَ النَّجرانِیَّهِ مِمَّن کانَ یَلزَمُ السَّیِّدَ وَالعاقِبَ ، ویَحِفُّ لَهُما فی بَعضِ اُمورِهِما ، ویَطَّلِعُ عَلی کَثیرٍ مِن شَأنِهِما قالَ : لَمّا حَضَرَتِ الجامِعَهُ بَلَغَ ذلِکَ مِنَ السَّیِّدِ وَالعاقِبِ کُلَّ مَبلَغٍ ؛ لِعِلمِهِما بِما یَهجُمانِ عَلَیهِ فی تَصَفُّحِهِما مِن دَلائِلِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وصِفَتِهِ ، وذِکرِ أهلِ بَیتِهِ وأَزواجِهِ وذُرِّیَّتِهِ ، وما یَحدُثُ فی اُمَّتِهِ وأَصحابِهِ مِن بَوائِقِ الاُمورِ مِن بَعدِهِ إلی فَناءِ الدُّنیا وَانقِطاعِها . فَأَقبَلَ أحَدُهُما عَلی صاحِبِهِ فَقالَ : هذا یَومٌ ما بورِکَ لَنا فی طُلوعِ شَمسِهِ ! لَقَد شَهِدَتهُ أجسامُنا وغابَت عَنهُ آراؤُنا بِحُضورِ طَغامِنا (141) وسَفَلَتِنا ، ولَقَلَّما شَهِدَ سُفَهاءُ قَومٍ مَجمَعَهً إلّا کانَت لَهُمُ الغَلَبَهُ . قالَ الآخَرُ : فَهُم شَرُّ غالِبٍ لِمَن غَلَبَ ، إنَّ أحَدَهُم لَیُفیقُ (142) بِأَدنی کَلِمَهٍ ، ویَفسُدُ فی بَعضِ ساعَهٍ ، ما لا یَستَطیعُ الآسِی الحَلیمُ لَهُ رَتقا ، ولَا الخَوَلِیُّ (143) النَّفیسُ إصلاحا لَهُ فی حَولٍ مُحَرَّمٍ ؛ ذلِکَ لِأَنَّ السَّفیهَ هادِمٌ وَالحَلیمَ بانٍ ، وشَتّانَ بَینَ البِناءِ وَالهَدمِ . قالَ : فَانتَهَزَ حارِثَهُ الفُرصَهَ فَأَرسَلَ فی خُفیَهٍ وسِرٍّ إلَی النَّفَرِ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَاستَحضَرَهُمُ استِظهارا بِمَشهَدِهِم ، فَحَضَروا ، فَلَم یَستَطِعِ الرَّجُلانِ فَضَّ ذلِکَ المَجلِسِ ولا إرجاءَهُ ، وذلِکَ لِما تَبَیَّنا (144) مِن تَطَلُّعِ عامَّتِهِما مِن نَصاری نَجرانَ إلی مَعرِفَهِ ما تَضَّمَنَتِ الجامِعَهُ مِن صِفَهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَانبِعاثِهِم (145) لَهُ مَعَ حُضورِ رُسُلِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِذلِکَ ، وتَألیبِ حارِثَهَ عَلَیهِما فیهِ ، وصَغوِ (146) أبی حارِثَهَ شَیخِهِم إلَیهِ . قالَ : قالَ لی ذلِکَ الرَّجُلُ النَّجرانِیُّ : فَکانَ الرَّأیُ عِندَهُما أن یَنقادا لِما یُدهِمُهُما مِن هذَا الخَطبِ ، ولا یُظهِرانِ شِماسا (147) مِنهُ و لا نُفورا ؛ حَذارِ أن یُطرَقا الظِّنَّه فیهِ إلَیهِما ، وأَن یَکونا أیضا أوَّلَ مُعتَبِرٍ لِلجامِعَهِ ومُستَحِثٍّ لَها ؛ لِئَلّا یُفتاتَ (148) فی شَیءٍ مِن ذاکَ المَقامِ وَالمَنزِلَهِ عَلَیهِما ، ثُمَّ یَستبینَ (149) أنَّ الصَّوابَ فِی الحالِ ویَستَنجِدانِهِ لِیَأخُذانِ بِمَوجِبِهِ . فَتَقَدَّما لِما تَقَدَّمَ فی أنفُسِهِما مِن ذلِکَ إلَی الجامِعَهِ وهِیَ بَینَ یَدَی أبی حارِثَهَ ، وحاذاهُما حارِثَهُ بنُ أثالٍ ، وتَطاوَلَت إلَیهِما فیهِ الأَعناقُ ، وحَفَّت رُسُلُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِهِم . فَأَمَرَ أبو حارِثَهَ بِالجامِعَهِ فَفُتِحَ طَرَفُها ، وَاستُخرِجَ مِنها صَحیفَهُ آدَمَ الکُبرَی المُستَودَعَهُ عِلمَ مَلَکوتِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ جَلالُهُ ، وما ذَرَأَ وما بَرَأَ فی أرضِهِ وسَمائِهِ ، وما وَصَلَهُما جَلَّ جَلالُهُ بِهِ مِن ذِکرِ عالَمَیهِ ؛ وهِیَ الصَّحیفَهُ الَّتی وَرِثَها شَیثٌ مِن أبیهِ آدَمَ علیه السلام ، عَمّا دَعا مِنَ الذِّکرِ المَحفوظِ . فَقَرَأَ القَومُ السَّیِّدُ وَالعاقِبُ وحارِثَهُ فِی الصَّحیفَهِ ؛ تَطَلُّبا لِما تَنازَعوا فیهِ مِن نَعتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وصِفَتِهِ ، ومَن حَضَرَهُم یَومَئِذٍ مِنَ النّاسِ إلَیهِم ، مُضِجّونَ مُرتَقِبونَ لِما یُستَدرَکُ مِن ذِکری ذلِکَ ، فَأَلفَوا فِی المِسباحِ الثّانی مِن فَواصِلِها (150) : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَیُّ القَیّومُ ، مُعَقِّبُ الدُّهورِ ، وفاصِلُ الاُمورِ ، سَبَقتُ بِمَشِیَّتِی الأَسبابَ ، وذَلَّلتُ بِقُدرَتِی الصِّعابَ ، فَأَنَا العَزیزُ الحَکیمُ ، الرَّحمنُ الرَّحیمُ ، اِرحَم تُرحَم ، سَبَقَت رَحمَتی غَضَبی ، وعَفوی عُقوبَتی ، خَلَقتُ عِبادی لِعِبادَتی ، وأَلزَمتُهُم حُجَّتی ، ألا إنّی باعِثٌ فیهِم رُسُلی ، ومُنزِلٌ عَلَیهِم کُتُبی ، اُبرِمُ ذلِکَ مِن لَدُن أوَّلِ مَذکورٍ مِن بَشَرٍ ، إلی أحمَدَ نَبِیّی وخاتِمِ رُسُلی ، ذاکَ الَّذی أجعَلُ عَلَیهِ صَلَواتی ، وأسلُکُ فی قَلبِهِ بَرَکاتی ، وبِهِ اُکمِلُ أنبِیائی ونُذُری . قالَ آدَمُ علیه السلام : إلهی! مَن هؤُلاءِ الرُّسُلُ ؟ ومَن أحمَدُ هذَا الَّذی رَفَعتَ وشَرَّفتَ ؟ قالَ : کُلٌّ مِن ذُرِّیَّتِکَ ، وأَحمَدُ عاقِبُهُم . قالَ : رَبِّ ! بِما أنتَ باعِثُهُم ومُرسِلُهُم ؟ قالَ : بِتَوحیدی ، ثُمَّ اُقَفّی ذلِکَ بِثَلاثِمِئَهٍ وثَلاثینَ شَریعَهً ، أنظُمُها واُکمِلُها لِأَحمَدَ جَمیعا ، فَأَذِنتُ لِمَن جاءَنی بِشَریعَهٍ مِنها مَعَ الإِیمانِ بی وبِرُسُلی أن اُدخِلَهُ الجَنَّهَ» . ثُمَّ ذَکَرَ ما جُملَتُهُ أنَّ اللّهَ تَعالی عَرَضَ عَلی آدَمَ علیه السلام مَعرِفَهَ الأَنبِیاءِ علیهم السلام وذُرِّیَّتِهِم ، ونَظَرَ إلَیهِم آدَمُ ، ثُمَّ قالَ ما هذا لَفظُهُ : «ثُمَّ نَظَرَ آدَمُ علیه السلام إلی نورٍ قَد لَمَعَ فَسَدَّ الجَوَّ المُنخَرِقَ ، فَأَخَذَ بِالمَطالِعِ مِنَ المَشارِقِ ، ثُمَّ سَری کَذلِکَ حَتّی طَبَّقَ المَغارِبَ ، ثُمَّ سَما حَتّی بَلَغَ مَلَکوتَ السَّماءِ ، فَنَظَرَ فَإِذا هُوَ نورُ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وإذَا الأَکنافُ بِهِ قَد تَضَوَّعَت طیبا ، وإذا أنوارٌ أربَعَهٌ قَدِ اکتَنَفَتَهُ عَن یَمینِهِ وشِمالِهِ ومِن خَلفِهِ وأَمامِهِ ، أشبَهُ شَیءٍ بِهِ أرجا (151) ونورا ، ویَتلوها أنوارٌ مِن بَعدِها تَستَمِدُّ مِنها ، وإذا هِیَ شَبیهَهٌ (152) بِها فی ضِیائِها وعِظَمِها ونَشرِها ، ثُمَّ دَنَت مِنها فَتَکَلَّلَت عَلَیها وحَفَّت بِها . ونَظَرَ فَإِذا أنوارٌ مِن بَعدِ ذلِکَ فی مِثلِ عَدَدِ الکَواکِبِ ، ودونَ مَنازِلِ الأَوائِلِ جِدّا جِدّا ، وبَعضُ هذِهِ أضوَأُ مِن بَعضٍ ، وهِیَ فی ذلِکَ مُتَفاوِتَهٌ (153) جِدّا ، ثُمَّ طَلَعَ عَلَیهِ سَوادٌ کَاللَّیلِ وکَالسَّیلِ ، یَنسِلونَ مِن کُلِّ وِجهَهٍ وأَوبٍ (154) ، فَأَقبَلوا کَذلِکَ حَتّی مَلَؤُوا القاعَ وَالأَکَمَ ، فَإِذا هُم أقبَحُ شَیءٍ صُوَرا وهَیئَهً ، وأَنتَنُهُ ریحا ، فَبَهَرَ (155) آدَمُ علیه السلام ما رَأی مِن ذلِکَ ، وقالَ : یا عالِمَ الغُیوبِ وغافِرَ الذُّنوبِ ، ویا ذَا القُدرَهِ القاهِرَهِ وَالمَشِیَّهِ الغالِبَهِ ! مَن هذَا الخَلقُ السَّعیدُ الَّذی کَرَّمتَ ورَفَعتَ عَلَی العالَمینَ ، ومَن هذِهِ الأَنوارُ المُنیفَهُ المُکتَنِفَهُ لَهُ ؟ فَأَوحَی اللّهُ عز و جل إلَیهِ : یا آدَمُ ، هذا وهؤُلاءِ وَسیلَتُکَ ووَسیلَهُ مَن أسعَدتُ مِن خَلقی ، هؤُلاءِ السّابِقونَ المُقَرَّبونَ وَالشّافِعونَ المُشَفَّعونَ ، و هذا أحمَدُ سَیِّدُهُم وسَیِّدُ بَرِیَّتِی ، اختَرتُهُ بِعِلمی ، وَاشتَقَقتُ اسمَهُ مِن اِسمی ، فَأَنَا المَحمودُ وهُوَ مُحَمَّدٌ ، وهذا صِنوُهُ ووَصِیُّهُ ، آزَرتُهُ بِهِ ، وجَعَلتُ بَرَکاتی وتَطهیری فی عَقِبِهِ ، وهذِهِ سَیِّدَهُ إمائی وَالبَقِیَّهُ فی عِلمی مِن أحمَدَ نَبِیّی ، وهذانِ السِّبطانِ وَالخَلَفانِ لَهُم ، وهذِهِ الأَعیانُ المُضارِعُ (156) نورُها أنوارَهُم بَقِیَّهٌ مِنهُم ، ألا إنَّ کُلّاً اصطَفَیتُ وطَهَّرتُ ، وعَلی کُلٍّ بارَکتُ وتَرَحَّمتُ ، فَکُلّاً بِعِلمی جَعَلتُ قُدوَهَ عِبادی ونورَ بِلادی . ونَظَرَ فَإِذا شَبَحٌ فی آخِرِهِم یَزهَرُ فی ذلِکَ الصَّفیحِ کَما یَزهَرُ کَوکَبُ الصُّبحِ لِأَهلِ الدُّنیا ، فَقالَ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی : وبِعَبدی هذَا السَّعیدِ أفُکُّ عَن عِبادِی الأَغلالَ ، وأَضَعُ عَنهُمُ الآصارَ ، وأَملَأُ أرضی بِهِ حَنانا و رَأفَهً وعَدلاً ، کَما مُلِئَت مِن قَبلِهِ قَسوَهً وقَشعَرِیَّهً وجَوراً . قالَ آدَمُ علیه السلام : رَبِّ ! إنَّ الکَریمَ مَن کَرَّمتَ ، وإنَّ الشَّریفَ مَن شَرَّفتَ ، وحُقَّ یا إلهی لِمَن رَفَعتَ وأَعلَیتَ أن یَکونَ کَذلِکَ ، فَیا ذَا النِّعَمِ الَّتی لا تَنقَطِعُ ، وَالإِحسانِ الَّذی لا یُجازی ولا یَنفَدُ ، بِمَ بَلَغَ عِبادُکَ هؤُلاءِ العالونَ هذِهِ المَنزِلَهَ مِن شَرَفِ عَطائِکَ وعَظیمِ فَضلِکَ وحِبائِکَ ، وکَذلِکَ مَن کَرَّمتَ مِن عِبادِکَ المُرسَلینَ ؟ قالَ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی : إنّی أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الرَّحمنُ الرَّحیمُ العَزیزُ الحَکیمُ ، عالِمُ الغُیوبِ ومُضمَراتِ القُلوبِ ، أعلَمُ ما لَم یَکُن مِمّا یَکونُ کَیفَ یَکونُ ، وما لا یَکونُ کَیفَ لَو کانَ یَکونُ ، وإنِّی اطَّلَعتُ یا عَبدی فی عِلمی عَلی قُلوبِ عِبادی ، فَلَم أرَ فیهِم أطوَعَ لی ولا أنصَحَ لِخَلقی مِن أنبِیائی ورُسُلی ، فَجَعَلتُ لِذلِکَ فیهِم روحی وکَلِمَتی ، وأَلزَمتُهُم عِب ءَ حُجَّتی ، وَاصطَفَیتُهُم عَلَی البَرایا بِرِسالَتی ووَحیی (157) . ثُمَّ ألقَیتُ بِمَکانَتِهِم تِلکَ فی مَنازِلِهِم حَوامَّهُم (158) وأَوصِیاءَهُم مِن بَعدِهم (159) [فَأَلحَقتُهُم بِأَنبِیائی ورُسُلی ، وجَعَلتُهُم مِن بَعدِهِم] (160) وَدائِعَ حُجَّتی ، وَالسّادَهَ (161) فی بَرِیَّتی ؛ لِأَجبُرَ بِهِم کَسرَ عِبادی ، واُقیمَ بِهِم أَوَدَهُم ، ذلِکَ أنّی بِهِم وبِقُلوبِهِم لَطیفٌ خَبیرٌ . ثُمَّ اطَّلَعتُ عَلی قُلوبِ المُصطَفَینَ مِن رُسُلی ، فَلَم أجِد فیهِم أطوَعَ ولا أنصَحَ لِخَلقی مِن مُحَمَّدٍ خِیَرَتی وخالِصَتی ، فَاختَرتُهُ عَلی عِلمٍ ، ورَفَعتُ ذِکرَهُ إلی ذِکری ، ثُمَّ وَجَدتُ قُلوبَ حامَّتِهِ اللّاتی مِن بَعدِهِ عَلی صِبغَهِ قَلبِهِ ، فَأَلحَقتُهُم بِهِ ، وجَعَلتُهُم وَرَثَهَ کِتابی ووَحیی ، وأَوکارَ حِکمَتی ونوری ، وآلَیتُ بی ألّا اُعَذِّبَ بِناری مَن لَقِیَنی مُعتَصِما بِتَوحیدی ، وحَبلِ (162) مَوَدَّتِهِم أبَدا» . ثُمَّ أمَرَهُم أبو حارِثَهَ أن یَصیروا إلی صَحیفَهِ شَیثٍ الکُبرَی ، الَّتِی انتَهی میراثُها إلی إدریسَ النَّبِیِّ علیه السلام ، قالَ : وکانَ کِتابَتُها بِالقَلَمِ السُّریانِیِّ القَدیمِ ، وهُوَ الَّذی کُتِبَ بِهِ مِن بَعدِ نوحٍ علیه السلام مِن مُلوکِ الهیاطله وهُمُ النَّمادِرَهُ . قالَ : فَاقتَصَّ القَومُ الصَّحیفَهَ وأَفضَوا مِنها إلی هذَا الرَّسمِ ، قالَ : «اِجتَمَعَ إلی إدریسَ علیه السلام قَومُهُ وصَحابَتُهُ وهُوَ یَومَئِذٍ فی بَیتِ عِبادَتِهِ مِن أرضِ کوفانَ فَخَبَّرَهُم فیمَا اقتَصَّ عَلَیهِم ، قالَ : إنَّ بَنی أبیکُم آدَمَ علیه السلام الصُّلبِیَّهَ (163) وبَنی بَنیهِ وذُرِّیَّتَهُ ، اختَصَموا فیما بَینَهُم ، وقالوا : أیُّ الخَلقِ عِندَکُم أکرَمُ عَلَی اللّهِ عز و جل ، وأَرفَعُ لَدَیهِ مَکانَهً ، وأَقرَبُ مِنهُ مَنزِلَهً ؟ فَقالَ بَعضُهُم : أبوکُم آدَمُ علیه السلام ؛ خَلَقَهُ اللّهُ عز و جل بِیَدِهِ وأَسجَدَ لَهُ مَلائِکَتَهُ ، وجَعَلَهُ الخَلیفَهَ فی أرضِهِ وسَخَّرَ لَهُ جَمیعَ خَلقِهِ . وقالَ آخَرونَ : بَلِ المَلائِکَهُ الَّذینَ لَم یَعصُوا اللّهَ عز و جل . وقالَ بَعضُهُم : لا ، بَل رُؤَساءُ المَلائِکَهِ الثَّلاثَهِ : جَبرَئیلُ ، ومیکائیلُ ، وإسرافیلُ علیهم السلام . وقالَ بَعضُهُم : لا ، بَل أمینُ اللّهِ جَبرَئیلُ علیه السلام . فَانطَلَقوا إلی آدَمَ علیه السلام فَذَکَرُوا الَّذی قالوا وَاختَلَفوا فیهِ ، فَقالَ : یا بَنِیَّ ! أنَا اُخبِرُکُم بِأَکرَمِ الخَلائِقِ جَمیعا عَلَی اللّهِ عز و جل ، إنَّهُ وَاللّهِ لَمّا أن نُفِخَ فِیَّ الرّوحُ حَتَّی استَوَیتُ جالِسا ، فَبَرَقَ لِیَ العَرشُ العَظیمُ ، فَنَظَرتُ فیهِ فَإِذا فیهِ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، فُلانٌ صَفوَهُ اللّهِ ، فُلانٌ أمینُ اللّهِ ، فُلانٌ خِیَرَهُ اللّهِ عز و جل ، فَذَکَرَ عِدَّهَ أسماءٍ مَقرونَهٍ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله . قالَ آدَمُ : ثُمَّ لَم أرَ فِی السَّماءِ مَوضِعَ أدیمٍ أو قالَ : صَفیحٍ مِنها إلّا وفیهِ مَکتوبٌ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وما مِن مَوضِعٍ مَکتوبٌ فیهِ : لا إله إلَا اللّهُ إلّا وفیهِ مَکتوبٌ خَلقا لا خَطّا : مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، وما مِن مَوضِعٍ فیهِ (164) مَکتوبٌ : مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ إلّا ومَکتوبٌ : فُلانٌ خِیَرَهُ اللّهِ ، فُلانُ صَفوَهُ اللّهِ ، فُلانٌ أمینُ اللّهِ عز و جل ، فَذَکَرَ عِدَّهَ أسماءٍ تَنتَظِمُ حِسابَ المَعدودِ . قالَ آدَمُ علیه السلام : فَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله یا بَنِیَّ ومَن خُطَّ مِن تِلکَ الأَسماءِ مَعَهُ ، أکرَمُ الخَلائِقِ عَلَی اللّهِ تَعالی جَمیعا» . ثُمَّ ذَکَرَ أنَّ أبا حارِثَهَ سَأَلَ السَّیِّدَ وَالعاقِبَ أن یَقِفا عَلی صَلَواتِ إبراهیمَ علیه السلام الَّذی جاءَ بِهَا الأَملاکُ مِن عِندِ اللّهِ عز و جل ، فَقَنَعوا بِما وَقَفوا عَلَیهِ فِی الجامِعَهِ . قالَ أبو حارِثَهَ : لا ، بَل شارِفوها بِأَجمَعِها وأَسبِروها (165) ؛ فَإِنَّهُ أصرَمُ (166) لِلمَعذورِ وأَرفَعُ لِحِکَّهِ (167) الصُّدورِ ، وأَجدَرُ ألّا تَرتابوا فِی الأَمرِ مِن بَعدُ . فَلَم یَجِدا (168) مِنَ المَصیرِ إلی قَولِهِ مِن بُدٍّ ، فَعَمَدَ القَومُ إلی تابوتِ إبراهیمَ علیه السلام ، قالَ : «وکانَ اللّهُ عز و جل بِفَضلِهِ عَلی مَن یَشاءُ مِن خَلقِهِ ، قَدِ اصطَفی إبراهیمَ علیه السلام بِخُلَّتِهِ ، وشَرَّفَهُ بِصَلَواتِهِ وبَرَکاتِهِ ، وجَعَلَهُ قِبلَهً وإماما لِمَن یَأتی مِن بَعدِهِ ، وجَعَلَ النُّبُوَّهَ وَالإِمامَهَ وَالکِتابَ فی ذُرِّیَّتِهِ یَتَلَقّاها آخِرٌ عَن أوَّلٍ ، ووَرَّثَهُ تابوتَ آدَمَ علیه السلام المُتَضَمِّنَ لِلحِکمَهِ وَالعِلمِ ، الَّذی فَضَّلَهُ اللّهُ عز و جل بِهِ عَلَی المَلائِکَهِ طُرّا . فَنَظَرَ إبراهیمُ علیه السلام فی ذلِکَ التّابوتِ فَأَبصَرَ فیهِ بُیوتا بِعَدَدِ ذَوِی العَزمِ مِنَ الأَنبِیاءِ المُرسَلینَ وأَوصِیائِهِم مِن بَعدِهِم ، ونَظَرَهُم (169) فَإِذا بَیتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله آخِرَ الأَنبِیاءِ ، عَن یَمینِهِ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ آخِذٌ بِحُجزَتِهِ (170) ، فَإِذا شَکلٌ عَظیمٌ یَتَلَألَأُ نورا ، فیهِ : هذا صِنوُهُ ووَصِیُّهُ المُؤَیَّدُ بِالنَّصرِ ، فَقالَ إبراهیمُ علیه السلام : إلهی وسَیِّدی! مَن هذَا الخَلقُ الشَّریفُ ؟ فَأَوحَی اللّهُ عز و جل : هذا عَبدی وصَفوَتِی الفاتِحُ الخاتِمُ ، وهذا وَصِیُّهُ الوارِثُ ، قالَ : رَبِّ ! مَا الفاتِحُ الخاتِمُ ؟ قالَ : هذا مُحَمَّدٌ خِیَرَتی ، وبِکرُ فِطرَتی ، وحُجَّتِی الکُبری فی بَرِیَّتی ، نَبَّأتُهُ وَاجتَبَیتُهُ إذ آدَمُ بَینَ الطّینِ وَالجَسَدِ ، ثُمَّ إنّی باعِثُهُ عِندَ انقِطاعِ الزَّمانِ لِتَکمِلَهِ دینی ، وخاتِمٌ بِهِ رِسالاتی ونُذُری ، وهذا عَلِیٌّ أخوهُ وصِدّیقُهُ الأَکبَرُ ، آخَیتُ بَینَهُما وَاختَرتُهُما وصَلَّیتُ وبارَکتُ عَلَیهِما ، وطَهَّرتُهُما وأَخلَصتُهُما وَالأَبرارَ مِنهُما وذُرِّیَّتَهُما قَبلَ أن أخلُقَ سَمائی وأَرضی وما فیهِما مِن خَلقی ، وذلِکَ لِعِلمی بِهِم وبِقُلوبِهِم ، إنّی بِعِبادی عَلیمٌ (171) خَبیرٌ . قالَ : ونَظَرَ إبراهیمُ علیه السلام فَإِذَا اثنا عَشَرَ [عَظیماً] (172) تَکادُ تَلَألَأُ أشکالُهُم لِحُسنِها نورا ، فَسَأَلَ رَبَّهُ عز و جل فَقالَ : رَبِّ نَبِّئنی بِأَسماءِ هذِهِ الصُّوَرِ المُقرونَهِ بِصوَرهِ مُحَمَّدٍ ووَصِیِّهِ ؛ وذلِکَ لِما رَأی مِن رَفیعِ دَرَجاتِهِم وَالتِحاقِهِم بِشَکلَی مُحَمَّدٍ ووَصِیِّهِ علیهماالسلام ، فَأَوحَی اللّهُ عز و جل إلَیهِ : هذِهِ أمَتی وَالبَقِیَّهُ مِن نَبِیّی فاطِمَهُ الصِّدّیقَهُ الزَّهراءُ ، وجَعَلتُها مَعَ خَلیلِها عَصَبَهً لِذُرِّیَّهِ نَبِیّی هؤُلاءِ ، وهذانِ الحَسَنانِ ، وهذا فُلانٌ ، وهذا فُلانٌ ، وهذا کَلِمَتِی الَّتی أنشُرُ بِهِ رَحمَتی فی بِلادی ، وبِهِ أنتاشُ (173) دینی وعِبادی ، ذلِکَ بَعدَ إیاسٍ مِنهُم وقُنوطٍ مِنهُم مِن غِیاثی ، فَإِذا ذَکَرتَ مُحَمَّدا نَبِیّی لِصَلَواتِکَ (174) فَصَلِّ عَلَیهِم مَعَهُ یا إبراهیمُ . قالَ : فَعِندَها صَلّی عَلَیهِم إبراهیمُ علیه السلام ، فَقالَ : رَبِّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، کَمَا اجتَبَیتَهُم وأَخلَصتَهُم إخلاصا . فَأَوحَی اللّهُ عز و جل : لِتَهنِئکَ کَرامَتی وفَضلی عَلَیکَ ، فَإِنّی صائِرٌ بِسُلالَهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ومَنِ اصطَفَیتُ مَعَهُ مِنهُم إلی قَناهِ صُلبِکَ ومُخرِجُهُم مِنکَ ، ثُمَّ مِن بِکرِکَ إسماعیلَ علیه السلام ، فَأَبشِر یا إبراهیمُ فَإِنّی واصِلٌ صَلَواتِکَ بِصَلَواتِهِم ، ومُتِبعٌ ذلِکَ بَرَکاتی وتَرَحُّمی عَلَیکَ وعَلَیهِم ، وجاعِلُ حَنانی (175) وحُجَّتی إلَی الأَمَدِ المَعدودِ وَالیَومِ المَوعودِ الَّذی أرِثُ فیهِ سَمائی وأَرضی ، وأبعَثُ لَهُ خَلقی لِفَصلِ قَضائی وإفاضَهِ رَحمَتی وعَدلی» . قالَ : فَلَمّا سَمِعَ أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ما أفضی إلَیهِ القَومُ مِن تِلاوَهِ ما تَضَمَّنَتِ الجامِعَهُ وَالصُّحُفُ الدّارِسَهُ مِن نَعتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وصِفَهِ أهلِ بَیتِهِ المَذکورینَ مَعَهُ بِما هُم بِهِ مِنهُ ، وبِما شاهَدوا مِن مَکانَتِهِم عِندَهُ ، ازدادَ القَومُ بِذلِکَ یَقینا وإیمانا ، وَاستُطیروا لَهُ فَرَحا . قالَ : ثُمَّ صارَ القَومُ إلی ما نَزَلَ عَلی موسی علیه السلام ، فَأَلفَوا فِی السَّفرِ الثّانی مِنَ التَّوراهِ : «إنّی باعِثٌ فِی الاُمِّیّینَ مِن وُلدِ إسماعیلَ رَسولاً ، اُنزِلُ عَلَیهِ کِتابی ، وأَبعَثُهُ بِالشَّریعَهِ القَیِّمَهِ إلی جَمیعِ خَلقی ، اُوتیهِ (176) حِکمَتی ، وأیَّدتُهُ بِمَلائِکَتی وجُنودی ، یَکونُ ذُرِّیَّتُهُ مِنِ ابنَهٍ لَهُ مُبارَکَهٍ بارَکتُها ، ثُمَّ مِن شِبلَینِ لَهُما کَإِسماعیلَ وإسحاقَ ، أصلَینِ لِشُعَبتَینِ عَظیمَتَینِ ، اُکَثِّرُهُم جِدّا جِدّا ، یَکونُ مِنهُمُ اثنا عَشَرَ قَیِّما (177) ، اُکمِلُ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وبِما اُرسِلُهُ بِهِ مِن بَلاغٍ وحِکمَهٍ دینی ، وأَختِمُ بِهِ أنبِیائی ورُسُلی ، فَعَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله واُمَّتِهِ تَقومُ السّاعَهُ» . فَقالَ حارِثَهُ : الآنَ أسفَرَ الصُّبحُ لِذی عَینَینِ ، ووَضَحَ الحَقُّ لِمَن رَضِیَ بِهِ دینا ، فَهَل فی أنفُسِکُما مِن مَرَضٍ تَستَشفِیانِ بِهِ ؟ فَلَم یُرجِعا إلَیهِ قَولاً . فَقالَ أبو حارِثَهَ : اِعتَبِرُوا الامارَهَ الخاتِمَهَ مِن قَولِ سَیِّدِکُمُ المَسیحِ علیه السلام . فَصارَ [القَومُ] (178) إلَی الکُتُبِ وَالأَناجیلِ الَّتی جاءَ بِها عیسی علیه السلام ، فَأَلفَوا فِی المِفتاحِ الرّابِعِ مِنَ الوَحیِ إلَی المَسیحِ علیه السلام : «یا عیسی ، یَابنَ الطّاهِرَهِ البَتولِ ، اسمَع قَولی وجِدَّ فی أمری ، إنّی خَلَقتُکَ مِن غَیرِ فَحلٍ ، وجَعَلتُکَ آیَهً لِلعالَمینَ ، فَإِیّایَ فَاعبُد ، وعَلَیَّ فَتَوَکَّل ، وخُذِ الکِتابَ بِقُوَّهٍ ، ثُمَّ فَسِّرهُ لِأَهلِ سورِیا وأَخبِرهُم أنّی أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَیُّ القَیّومُ ، الَّذی لا أحولُ ولا أزولُ ، فَآمِنوا بی وبِرَسولِی النَّبِیِّ الاُمِّیِّ ، الَّذی یَکونُ فی آخِرِ الزَّمانِ ؛ نَبِیِّ الرَّحمَهِ وَالمَلحَمَهِ ، الأَوَّلِ وَالآخِرِ قالَ : أوَّلُ النَّبِیّینَ خَلقا ، وآخِرُهُم مَبعَثا ذلِکَ العاقِبُ الحاشِرُ ، فَبَشِّر بِهِ بَنی إسرائیلَ . قالَ عیسی علیه السلام : یا مالِکَ الدُّهورِ ، وعَلّامَ الغُیوبِ ! مَن هذَا العَبدُ الصّالِحُ الَّذی قَد أحَبَّهُ قَلبی ولَم تَرَهُ عَینی ؟ قالَ : ذلِکَ خالِصَتی ورَسولِیَ المُجاهِدُ بِیَدِهِ فی سَبیلی ، یُوافِقُ قَولُهُ فِعلَهُ ، و سَریرَتُهُ عَلانِیَتَهُ ، اُنزِلُ عَلَیهِ تَوراهً حَدیثَهً ، أفتَحُ بِها أعیُنا عُمیا ، وآذانا صُمّا ، وقُلوبا غُلفا ، فیها یَنابیعُ العِلمِ ، وفَهمُ الحِکمَهِ ، ورَبیعُ القُلوبِ . وطوباهُ! طوبی اُمَّتَهُ ! قالَ : رَبِّ ! مَا اسمُهُ وعَلامَتُهُ ، وما أکلُ اُمَّتِهِ یَقولُ : مُلکُ اُمَّتِهِ وهَل لَهُ مِن بَقِیَّهٍ یَعنی ذُرِّیَّهً ؟ قالَ : سَاُنَبِّئُکَ بِما سَأَلتَ ؛ اسمُهُ أحمَدُ صلی الله علیه و آله ، مُنتَخَبٌ مِن ذُرِّیَّهِ إبراهیمَ ، ومُصطَفیً مِن سُلالَهِ إسماعیلَ علیه السلام ، ذُو الوَجهِ الأَقمَرِ ، وَالجَبینِ الأَزهَرِ ، راکِبُ الجَمَلِ ، تَنامُ عَیناهُ ولا یَنامُ قَلبُهُ ، یَبعَثُهُ اللّهُ فی اُمَّهٍ اُمِّیَّهٍ ما بَقِیَ اللَّیلُ وَالنَّهارُ ، مَولِدُهُ فی بَلَدِ أبیهِ إسماعیلَ یَعنی مَکَّهَ کَثیرُ الأَزواجِ ، قَلیلُ الأَولادِ ، نَسلُهُ مِن مُبارَکَهٍ صِدّیقَهٍ ، یَکونُ لَهُ مِنهَا ابنَهٌ ، لَها فَرخانِ سَیِّدانِ یُستَشهَدانِ ، أجعَلُ نَسلَ أحمَدَ مِنهُما ، فَطوباهُما ولِمَن أحَبَّهُما ، وشَهِدَ أیّامَهُما فَنَصَرَهُما . قالَ عیسی علیه السلام : إلهی ! وما طوبی ؟ قالَ: شَجَرَهٌ فِی الجَنَّهِ، ساقُها وأَغصانُها مِن ذَهَبٍ، ووَرَقُها حُلَلٌ ، وحَملُها کَثَدیِ الأَبکارِ ، أحلی مِنَ العَسَلِ وأَلیَنُ مِنَ الزَّبَدِ ، وماؤُها مِن تَسنیمٍ (179) ، لَو أنَّ غُرابا طارَ وهُوَ فَرخٌ لَأَدرَکَهُ الهَرَمُ مِن قَبلِ أن یَقطَعهَا ، ولَیسَ مَنزِلٌ مِن مَنازِلِ أهلِ الجَنَّهِ إلّا وظِلالُهُ فَنَنٌ (180) مِن تِلکَ الشَّجَرَهِ» . قالَ : فَلَمّا أتَی القَومُ عَلی دِراسَهِ ما أوحَی اللّهُ عز و جل إلَی المَسیحِ علیه السلام ، مِن نَعتِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وصِفَتِهِ ، ومُلکِ اُمَّتِهِ ، وذِکرِ ذُرِّیَّتِهِ وأَهلِ بَیتِهِ ، أمسَکَ الرَّجُلانِ مَخصومینَ ، وَانقَطَعَ التَّحاوُرُ بَینَهُم فی ذلِکَ . قالَ : فَلَمّا فَلَجَ حارِثَهُ عَلَی السَّیِّدِ وَالعاقِبِ بِالجامِعَهِ وما تَبَیَّنوهُ فِی الصُّحُفِ القَدیمَهِ ، ولَم یَتِمَّ لَهُما ما قَدَّروا مِن تَحریفِها ، ولَم یُمکِنُهما أن یُلَبِّسا عَلَی النّاسِ فی تَأویلِهِما ، أمسَکا عَنِ المُنازَعَهِ مِن هذَا الوَجهِ ، وعَلِما أنَّهُما قَد أخطَآ سَبیلَ الصَّوابِ ، فَصارا إلی مَعبَدِهِم آسِفینَ ، لِیَنظُرا ویَرتَئِیا . وفَزِعَ إلَیهِما نَصاری نَجرانَ ، فَسَأَلوهُما عَن رَأیهِمِا وما یَعمَلانِ فی دینِهِما ، فَقالا ما مَعناهُ : تَمَسَّکوا بِدینِکُم حَتّی یُکشَفَ دینُ مُحَمَّدٍ ، وسَنَسیرُ إلی بَنی قُرَیشٍ إلی یَثرِبَ ونَنظُرُ إلی ما جاءَ بِهِ وإلی ما یَدعو إلَیهِ . قالَ : فَلَمّا تَجَهَّزَ السَّیِّدُ وَالعاقِبُ لِلمَسیرِ إلی رَسولِ اللّهِ بِالمَدینَهِ ، انتَدَبَ مَعَهُما أربَعَهَ عَشَرَ راکِبا مِن نَصاری نَجرانَ ، هُم مِن أکابِرِهِم فَضلاً وعِلما فی أنفُسِهِم ، وسَبعونَ رَجُلاً مِن أشرافِ بَنِی الحارِثِ بنِ کَعبٍ وسادَتِهِم . قالَ : وکانَ قَیسُ بنُ الحُصینِ ذُو الغُصَّهِ ویَزیدُ بنُ عَبدِ المَدانِ بِبِلادِ حَضرَموتَ ، فَقَدِما نَجرانَ عَلی بَقِیَّهِ مَسیرِ قَومِهِم ، فَشَخَصا مَعَهُم . فَاغتَرَزَ القَومُ فی ظُهورِ مَطایاهُم ، وجَنَبوا خَیلَهُم ، وأَقبَلوا لِوُجوهِهِم حَتّی وَرَدُوا المَدینَهَ . قالَ : ولَمَّا استَراثَ (181) رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله خَبَرَ أصحابِهِ ، أنفَذَ إلَیهِم خالِدَ بنَ الوَلیدِ فی خَیلٍ سَرَّحَها (182) مَعَهُ لِمُشارَفَهِ أمرِهِم ، فَأَلفَوهُم وهُم عامِدونَ (183) إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله . قالَ : ولَمّا دَنَوا مِنَ المَدینَهِ أحَبَّ السَّیِّدُ وَالعاقِبُ أن یُباهِیَا المُسلِمینَ وأَهلَ المَدینَهِ بِأَصحابِهِما وبِمَن حَفَّ مِن بَنِی الحارِثِ مَعَهُما ، فَاعتَرَضاهُم فَقالا : لَو کَفَفتُم صُدورَ رِکابِکُم ومَسَستُمُ الأَرضَ فَأَلقَیتُم عَنکُم تَفَثَکُم (184) وثِیابَ سَفَرِکُم ، وشَنَنتُم (185) عَلَیکُم مِن باقی مِیاهِکُم ، کانَ ذلِکَ أمثَلَ . فَانحَدَرَ القَومُ عَنِ الرِّکابِ فَأَماطوا مِن شَعَثِهِم ، وأَلقَوا عَنهُم ثِیابَ بِذلَتِهِم ، ولَبِسوا ثِیابَ صَونِهِم مِنَ الأَتحَمِیّاتِ (186) وَالحَریرِ ، وذَرُّوا المِسکَ فی لِمَمِهِم ومَفارِقِهِم ، ثُمَّ رَکِبُوا الخَیلَ وَاعتَرَضوا بِالرِّماحِ عَلی مَناسِجِ (187) خَیلِهِم ، وأَقبَلوا یَسیرونَ رَزدَقا (188) واحِدا ، وکانوا مِن أجمَلِ العَرَبِ أجساما وخَلقا . فَلَمّا تَشَرَّفَهُمُ (189) النّاسُ أقبَلوا نَحوَهُم ، فَقالوا : ما رَأَینا وَفدا أجمَلَ مِن هؤُلاءِ ! فَأَقبَلَ القَومُ حَتّی دَخَلوا عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَسجِدِهِ ، وحانَت وَقتُ صَلاتِهِم فَقاموا یُصَلّونَ إلَی المَشرِقِ ، فَأَرادَ النّاسُ أن یَنهَوهُم عَن ذلِکَ ، فَکَفَّهُم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ أمهَلَهُم وأَمهَلوهُ ثَلاثا ، فَلَم یَدعُهُم ولَم یَسأَلوهُ لِیَنظُروا إلی هَدْیِهِ ، ویَعتَبِروا ما یُشاهِدونَ مِنهُ مِمّا یَجِدونَ مِن صِفَتِهِ ، فَلَمّا کانَ بَعدَ ثالِثَهٍ دَعاهُم صلی الله علیه و آله إلَی الإِسلامِ . فَقالوا : یا أبَا القاسِمِ ، ما أخبَرَتنا کُتُبُ اللّهِ عز و جل بِشَیءٍ مِن صِفَهِ النَّبِیِّ المَبعوثِ بَعدَ الرّوحِ عیسی علیه السلام إلّا وقَد تَعَرَّفناهُ فیکَ ، إلّا خَلَّهً هِیَ أعظَمُ الخِلالِ آیَهً ومَنزِلَهً ، وأَجلاها أمارَهً ودَلالَهً ! قالَ صلی الله علیه و آله : وما هِیَ ؟ قالوا : إنّا نَجِدُ فِی الإِنجیلِ مِن صِفَهِ النَّبِیِّ الغابِرِ مِن بَعدِ المَسیحِ أنَّهُ یُصَدِّقُ بِهِ ویُؤمِنُ بِهِ ، وأَنتَ تَسُبُّهُ وتُکَذِّبُ بِهِ ، وتَزعُمُ أنَّهُ عَبدٌ ! قالَ : فَلَم تَکُن خُصومَتُهُم ولا مُنازَعَتُهُم لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله إلّا فی عیسی علیه السلام . فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : لا ، بَل اُصَدِّقُهُ واُصَدِّقُ بِهِ واُؤمِنُ بِهِ ، وأَشهَدُ أنَّهُ النَّبِیُّ المُرسَلُ مِن رَبِّهِ عز و جل ، وأَقولُ : إنَّهُ عَبدٌ لا یَملِکُ لِنَفسِهِ نَفعا ولا ضَرّا ولا مَوتا ولا حَیاهً ولا نُشورا . قالوا : وهَل یَستَطیعُ العَبدُ أن یَفعَلَ ما کانَ یَفعَلُ ؟ ! وهَل جاءَتِ الأَنبِیاءُ بِما جاءَ بِهِ مِنَ القُدرَهِ القاهِرَهِ ؟ أ لَم یَکُن یُحیِی المَوتی ویُبرِئُ الأَکمَهَ وَالأَبرَصَ ، ویُنَبِّئُهُم بِما یُکِنّونَ فی صُدورِهِم وما یَدَّخِرونَ فی بُیوتِهِم ؟ فَهَل یَستَطیعُ هذا إلَا اللّهُ عز و جل أوِ ابنُ اللّهِ ؟ ! وقالوا فِی الغُلُوِّ فیهِ وأَکثَروا ، تَعالَی اللّهُ عَن ذلِکَ عُلُوّا کَبیرا . فَقالَ صلی الله علیه و آله : قَد کانَ عیسی أخی کَما قُلتُم ، یُحیِی المَوتی ویُبرِئُ الأَکمَهَ وَالأَبرَصَ ، ویُخبِرُ قَومَهُ بِما فی نُفوسِهِم وبِما یَدَّخِرونَ فی بُیوتِهِم ، وکُلُّ ذلِکَ بِإِذنِ اللّهِ عز و جل ، وهُوَ للّهِِ عز و جل عَبدٌ ، وذلِکَ عَلَیهِ غَیرُ عارٍ ، وهُوَ مِنهُ غَیرُ مُستَنکِفٍ ، فَقَد کانَ لَحما ودَما وشَعرا وعَظما وعَصَبا وأَمشاجا (190) ، یَأکُلُ الطَّعامَ ویَظمَأُ ویَنصَبُ بِأَرَبِهِ ، ورَبُّهُ الأَحَدُ الحَقُّ الَّذی لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ ، ولَیسَ لَهُ نِدٌّ . قالوا : فَأَرِنا مِثلَهُ مَن جاءَ مِن غَیرِ فَحلٍ ولا أبٍ ؟ قالَ : هذا آدَمُ علیه السلام أعجَبُ مِنهُ خَلقا ، جاءَ مِن غَیرِ أبٍ ولا اُمٍّ ، ولَیسَ شَیءٌ مِنَ الخَلقِ بِأَهوَنَ عَلَی اللّهِ عز و جل فی قُدرَتِهِ مِن شَیءٍ ولا أصعَبَ ، «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ » (191) . وتَلا عَلَیهِم : « إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللَّهِ کَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ » (192) . قالا : فَما نَزدادُ مِنکَ فی أمرِ صاحِبِنا إلّا تَبایُنا ، وهذَا الأَمرُ الَّذی لا نُقِرُّ لَکَ ، فَهَلُمَّ فَلنُلاعِنکَ أیُّنا أولی بِالحَقِّ فَنَجعَلَ لَعنَهَ اللّهِ عَلَی الکاذِبینَ ، فَإِنَّها مُثلَهٌ وآیَهٌ مُعَجَّلَهٌ . فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل آیَهَ المُباهَلَهِ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : « فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ » (193) ، فَتَلا عَلَیهِم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ما نَزَلَ عَلَیهِ فی ذلِکَ مِنَ القُرآنِ ، فَقالَ صلی الله علیه و آله : إنَّ اللّهَ قَد أمَرَنی [أن] (194) أصیرَ إلی مُلتَمَسِکُم ، وأَمَرَنی بِمُباهَلَتِکُم إن أقَمتُم وأَصرَرتُم عَلی قَولِکُم . قالا : وذلِکَ آیَهُ ما بَینَنا وبَینَکَ ، إذا کانَ غَدا باهَلناکَ . ثُمَّ قاما ، وأَصحابُهُما مِنَ النَّصاری مَعَهُما ، فَلَمّا أبعَدا وقَد کانوا أنزَلوا (195) بِالحَرَّهِ ، أقبَلَ بَعضُهُم عَلی بَعضٍ فَقالوا : قَد جاءَکُم هذا بِالفَصلِ مِن أمرِهِ وأَمرِکُم ، فَانظُروا أوَّلاً بِمَن یُباهِلُکُم ؛ أ بِکافَّهِ أتباعِهِ ، أم بِأَهلِ الکِتابِ مِن أصحابِهِ ، أو بِذَوِی التَّخَشُّعِ وَالتَّمَسُّکِ (196) وَالصَّفوَهِ دینا ، وهُمُ القَلیلُ مِنهُم عَددا ؟ فَإِن جاءَکُم بِالکَثرَهِ وذَوِی الشِّدَّهِ مِنهُم ، فَإِنَّما جاءَکُم مُباهِیا کَما یَصنَعُ المُلوکُ ، فَالفَلجُ (197) إذا لَکُم دونَهُ ، وإن أتاکُم بنَفَرٍ قَلیلٍ ذَوی تَخَشُّعٍ فَهؤُلاءِ سَجِیَّهُ (198) الأَنبِیاءِ وصَفوَتُهُم ومَوضِعُ بَهلَتِهِم ، فَإِیّاکُم وَالإِقدامَ إذا عَلی مُباهَلَتِهِم ، فَهذِهِ لَکُم أمارَهٌ ، وَانظُروا حینَئِذٍ ما تَصنَعونَ ما بَینَکُم وبَینَهُ ، فَقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ . فَأَمَرَ صلی الله علیه و آله بِشَجَرَتَینِ فَقُصِدَتا وکُسِحَ ما بَینَهُما ، وأَمهَلَ حَتّی إذا کانَ مِنَ الغَدِ أمَرَ بِکِساءٍ أسوَدَ رَقیقٍ فَنُشِرَ عَلَی الشَّجَرَتَینِ ، فَلَمّا أبصَرَ السَّیِّدُ وَالعاقِبُ ذلِکَ خَرَجا بِوَلَدَیهِما : صِبغَهِ المُحسِنِ ، وعَبدِ المُنعِمِ ، وسارَهَ ، ومَریَمَ ، وخَرَجَ مَعَهُما نَصاری نَجرانَ ، ورَکِبَ فُرسانُ بَنِی الحارِثِ بنِ الکَعبِ فی أحسَنِ هَیئَهٍ . وأَقبَلَ النّاسُ مِن أهلِ المَدینَهِ مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ وغَیرِهِم مِنَ النّاسِ فی قَبائِلِهِم وشِعارِهِم مِن رایاتِهِم وأَلوِیَتِهِم وأَحسَنِ شارَتِهِم وهَیئَتِهِم ، لِیَنظُروا ما یَکونُ مِنَ الأَمرِ . ولَبِثَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی حُجرَتِهِ حَتّی مَتَعَ (199) النَّهارُ ، ثُمَّ خَرَجَ آخِذا بِیَدِ عَلِیٍّ علیه السلام ، وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهماالسلام أمامَهُ ، وفاطِمَهُ علیهاالسلام مِن خَلفِهِم ، فَأَقبَلَ بِهِم حَتّی أتَی الشَّجَرَتَینِ فَوَقَفَ مِن بَینِهِما مِن تَحتِ الکِساءِ عَلی مِثلِ الهَیئَهِ الَّتی خَرَجَ بِها مِن حُجرَتِهِ ، فَأَرسَلَ إلَیهِما یَدعوهُما إلی ما دَعَواهُ إلَیهِ مِنَ المُباهَلَهِ . فَأَقبَلا إلَیهِ فَقالا : بِمَن تُباهِلُنا یا أبَا القاسِمِ ؟ قالَ : بِخَیرِ أهلِ الأَرضِ وأَکرَمِهِم عَلَی اللّهِ عز و جل ، بِهؤُلاءِ . وأشارَ لَهُما إلی عَلِیٍّ و فاطِمَهَ وَالحَسَنِ وَالحُسَینِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم . قالا : فَما نَراکَ جِئتَ لِمُباهَلَتِنا بِالکُبرِ ، ولا مِنَ الکُثرِ ، ولا أهلِ الشّارَهِ مِمَّن نَری مِمَّن آمَنَ بِکَ وَاتَّبَعَکَ ، وما نَری هاهُنا مَعَکَ إلّا هذَا الشّابَّ وَالمَرأَهَ وَالصَّبِیَّینِ ، أ فَبِهؤُلاءِ تُباهِلُنا ؟ ! قالَ صلی الله علیه و آله : نَعَم ، أوَلَم اُخبِرکُم بِذلِکَ آنِفا ؟ ! نَعَم بِهؤُلاءِ اُمِرتُ وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ أن اُباهِلَکُم . فَاصفارَّت حینَئِذٍ ألوانُهُما ، وکَرّا وعادا إلی أصحابِهِما ومَوقِفِهِما . فَلَمّا رَأی أصحابُهُما ما بِهِما وما دَخَلَهُما ، قالوا : ما خَطبُکُما ؟ فَتَماسَکا وقالا : ما کانَ ثَمَّهَ مِن خَطبٍ فَنُخبِرَکُم . وأَقبَلَ عَلَیهِم شابٌّ کانَ مِن خِیارِهِم قَد اُوتِیَ فیهِم عِلما ، فَقالَ : وَیحَکُم ! لا تَفعَلوا وَاذکُروا ما عَثَرتُم عَلَیهِ فِی الجامِعَهِ مِن صِفَتِهِ ، فَوَ اللّهِ إنَّکُم لَتَعلَمونَ حَقَّ العِلمِ أنَّهُ لَصادِقٌ ، وإنَّما عَهدُکُم بِإِخوانِکُم حَدیثٌ ؛ قَد مُسِخوا قِرَدَهً وخَنازیرَ ! فَعَلِموا أنَّهُ قَد نَصَحَ لَهُم ، فَأَمسَکوا . قالَ : وکانَ لِلمُنذِرِ بنِ عَلقَمَهَ أخی أسقُفِّهِم أبی حارِثَهَ حَظٌّ مِنَ العِلمِ فیهِم یَعرِفونَهُ لَهُ ، وکانَ نازِحا عَن نَجرانَ فی وَقتِ تَنازُعِهِم ، فَقَدِمَ وقَدِ اجتَمَعَ القَومُ عَلَی الرِّحلَهِ إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَشَخَصَ مَعَهُم ، فَلَمّا رَأَی المُنذِرُ انتِشارَ أمرِ القَومِ یَومَئِذٍ وتَرَدُّدَهُم فی رَأیِهِم ، أخَذَ بِیَدِ السَّیِّدِ وَالعاقِبِ وأَقبَلَ عَلی أصحابِهِ ، فَقالَ : «أخلونی وهذَینِ» ، فَاعتَزَلَ بِهِما ثُمَّ أقبَلَ عَلَیهِما فَقالَ : إنَّ الرّائِدَ لا یَکذِبُ أهلَهُ ، [وأنَا لَکُما حَقُّ نَصیحٍ] (200) وأَنَا لَکُما جِدُّ شَفیقٍ ، فَإِن نَظَرتُما لِأَنفُسِکُما نَجَوتُما ، وإن تَرَکتُما ذلِکَ هَلَکتُما وأَهلَکتُما . قالا : أنتَ النّاصِحُ جَیبا (201) ، المَأمونُ عَیبا ، فَهاتِ . قالَ : أتَعلَمانِ أنَّهُ ما باهَلَ قَومٌ (202) نَبِیّا قَطُّ إلّا کانَ مَهلِکُهُم کَلَمحِ البَصَرِ ، وقَد عَلِمتُما وکُلُّ ذی أرِبٍ مِن وَرَثَهِ الکُتُبِ مَعَکُما أنَّ مُحَمَّدا أبَا القاسِم هذا هُوَ الرَّسولُ الَّذی بَشَّرَت بِهِ الأَنبِیاءُ علیهم السلام ، وأَفصَحَت بِنَعتِهِ وأَهلِ بَیتِهِ الاُمَناءُ (203) ، واُخری اُنذِرُکُما بِها فَلا تَعشوا عَنها . قالا : وما هِیَ یا أبَا المُثَنّی ؟ قالَ : اُنظُرا إلَی النَّجمِ قَدِ استَطلَعَ إلَی الأَرضِ ، وإلی خُشوعِ الشَّجَرِ ، وتَساقُطِ الطَّیرِ بِإِزائِکُما لِوُجوهِها (204) ، قَد نَشَرَت عَلَی الأَرضِ أجنِحَتَها ، وقاءَت (205) ما فی حَواصِلِها ، وما عَلَیها للّهِِ عز و جل مِن تَبِعَهٍ ، لَیسَ ذلِکَ إلّا ما قَد أظَلَّ مِنَ العَذابِ ! وَانظُرا إلَی اقشِعرارِ الجِبالِ ، وإلَی الدُّخانِ المُنتَشِرِ ، وقَزَعِ السَّحابِ ، هذا ونَحنُ فی حَمارَّهِ القَیظِ (206) وإبّانِ الهَجیرِ ! وَانظُروا إلی مُحَمَّدٍ رافِعا یَدَهُ وَالأَربَعَهُ مِن أهلِهِ (207) مَعَهُ ، إنَّما یَنتَظِرُ ما تُجیبانِ بِهِ ، ثُمَّ اعلَموا أنَّهُ إن نَطَقَ فوهُ بِکَلِمَهٍ مِن بَهلَهٍ ، لَم نَتَدارَکَ هَلاکا ، ولَم نَرجِع إلی أهلٍ ولا مالٍ . فَنَظَرا فَأَبصَرا أمرا عَظیما ، فَأَیقَنا أنَّهُ الحَقُّ مِنَ اللّهِ تَعالی ، فَزَلزَلَت أقدامُهُما ، وکادَت أن تَطیشَ عُقولُهُما ، وَاستَشعرا أنَّ العَذابَ واقِعٌ بِهِما . فَلَمّا أبصَرَ المُنذِرُ بنُ عَلقَمَهَ ما قَد لَقِیا مِنَ الخیفَهِ وَالرَّهبَهِ ، قالَ لَهُما : إنَّکُما إن أسلَمتُما لَهُ سَلِمتُما فی عاجِلِهِ وآجِلِهِ (208) ، وإن آثَرتُما دینَکُما وغَضارَهَ مِلَّتِکُما (209) وشَحَحتُما بِمَنزِلَتِکُم مِنَ الشَّرَفِ فی قَومِکُما ، فَلَستُ أحجُرُ عَلَیکُمَا الضَّنینَ بِما نِلتُما مِن ذلِکَ ، ولکِنَّکُما بَدَهتُما مُحَمَّدا بِتَطَلُّبِ المُباهَلَهِ ، وجَعَلتُماها حِجازا وآیَهً بَینَکُما وبَینَهُ ، وشَخَصتُما مِن نَجرانَ وذلِکَ مِن تَأَلّیکُما ، فَأَسرَعَ مُحَمَّدٌ إلی ما بَغَیتُما مِنهُ ، وَالأَنبِیاءُ إذا أظهَرَت بِأَمرٍ لَم تَرجِع إلّا بِقَضائِهِ وفِعلِهِ ، فَإِذا نَکَلتُما عَن ذلِکَ ، وأَذهَلَتکُما مَخافَهُ ما تَرَیانِ ، فَالحَظُّ فِی النُّکولِ لَکُما ، فَالوَحا (210) یا إخوَتی الوَحا ، صالِحا مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله وأَرضِیاهُ ، ولا تُرجِئا ذلِکَ ؛ فَإِنَّکُما وأَنَا مَعَکُما بِمَنزِلَهِ قَومِ یونُسَ لَمّا غَشِیَهُمُ العَذابُ ! قالا : فَکُن أنتَ یا أبَا المُثَنَّی أنتَ الَّذی تَلقی مُحَمَّدا بِکِفالَهِ ما یَبتَغیهِ لَدَینا ، وَالتَمِس لَنا إلَیهِ ابنَ عَمِّهِ هذا لِیَکونَ هُوَ الَّذی یُبرِمُ الأَمرَ بَینَنا وبَینَهُ ، فَإِنَّهُ ذُو الوَجهِ وَالزَّعیمُ عِندَهُ ، ولا تُبطِئَنَّ بِما (211) تَرجِعُ إلَینا بِهِ . وَانطَلَقَ المُنذِرُ إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقالَ : السَّلامُ عَلَیکَ یا رَسولَ اللّهِ ، أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ الَّذِی ابتَعَثَکَ ، وأَنَّکَ وعیسی عَبدانِ للّهِِ عز و جل مُرسَلانِ . فَأَسلَمَ وبَلَّغَهُ ما جاءَ لَهُ ، فَأَرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّا علیه السلام لِمُصالَحَهِ القَومِ ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : بِأَبی أنتَ ، عَلی ما اُصالِحُهُم ؟ فَقالَ لَهُ : رَأیُکَ یا أبَا الحَسَنِ فیما تُبرِمُ مَعَهُم رَأیی . فَصارَ إلَیهِم ، فَصالَحاهُ عَلی ألفِ حُلَّهٍ وأَلفِ دینارٍ خَرجا فی کُلِّ عامٍ ، یُؤَدِّیانِ شَطرَ ذلِکَ فِی المُحَرَّمِ وشَطرا فی رَجَبٍ ، فَصارَ عَلِیٌّ علیه السلام بِهِما إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذَلیلَینِ صاغِرَینِ ، وأَخبَرَهُ بِما صالَحَهُما عَلَیهِ ، وأَقَرّا لَهُ بِالخَرجِ وَالصَّغارِ . فَقالَ لَهُما 213 رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَد قَبِلتُ ذلِکَ مِنکُم ؛ أما إنَّکُم لَو باهَلتُمونی بِمَن تَحتَ الکِساءِ ، لَأَضرَمَ اللّهُ عَلَیکُمُ الوادِیَ نارا تَأَجَّجُ ، ثُمَّ لَساقَهَا اللّهُ عز و جلإلی مَن وَراءَکُم فی أسرَعَ مِن طَرفِ العَینِ فَحَرَقَهُم تَأَجُّجا . فَلَمّا رَجَعَ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله بِأَهلِ بَیتِهِ وصارَ إلی مَسجِدِهِ ، هَبَطَ عَلَیهِ جَبرَئیلُ علیه السلام فَقالَ : یا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ عز و جل یُقرِئُکَ السَّلامَ ویَقولُ : إنَّ عَبدی موسی علیه السلام باهَلَ عَدُوَّهُ قارونَ بِأَخیهِ هارونَ وبَنیهِ ، فَخَسَفتُ بِقارونَ وأَهلِهِ ومالِهِ وبِمَن آزَرَهُ مِن قَومِهِ ، وبِعِزَّتی اُقسِمُ وبِجَلالی یا أحمَدُ ، لَو باهَلتَ بِکَ وبِمَن تَحتَ الکِساءِ مِن أهلِکَ أهلَ الأَرضِ وَالخَلائِقَ جَمیعا ، لَتَقَطَّعتِ السَّماءُ کِسَفا وَالجِبالُ زُبَرا ، ولَساخَتِ الأَرضُ فَلَم تَستَقِرَّ أبَدا ، إلّا أن أشاءَ ذلِکَ . فَسَجَدَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ، ووَضَعَ عَلَی الأَرضِ وَجهَهُ ، ثُمَّ رَفَعَ یَدَیهِ حَتّی تَبَیَّنَ لِلنّاسِ عُفرَهُ إبطَیهِ 214 ، فَقالَ : شُکرا لِلمُنعِمِ ، شُکرا لِلمُنعِمِ قالَها ثَلاثا . فَسُئِلَ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله عَن سَجدَتِهِ وعَمّا 215 رُئِیَ مِن تَباشیرِ السُّرورِ فی وَجهِهِ ، فَقالَ : «شُکرا للّهِِ عز و جل لِما أبلانی مِنَ الکَرامَهِ فی أهلِ بَیتی» ، ثُمَّ حَدَّثَهُم بِما جاءَ بِهِ جَبرَئیلُ علیه السلام . 216

.

1- .ما بین المعقوفین أثبتناه من الذریعه فقد ذکر للمؤلّف کتاب المباهله ( راجع: الذریعه : ج 19 ص 47 الرقم 243) .
2- .الصَّغار بالفتح : الذلّ والضیم (الصحاح : ج 2 ص 713 «صغر») .
3- .الحربُ العَوانُ : التی قُوتِلَ فیها مرّهً بعد مرّه (الصحاح : ج 6 ص 2168 «عون») .
4- .ضویت إلیه أضوی ضویا : إذا أویت إلیه وانضممت (الصحاح : ج 6 ص 2410 «ضوا») .
5- .دهماء الناس : جماعتهم (الصحاح : ج 5 ص 1924 «دهم») .
6- .الأروسیه : الذین یقولون إنّ عیسی علیه السلام ابن اللّه علی جهه الاختصاص والإکرام ، ولا یجدون لذلک دفعا (تمهید الأوائل وتلخیص الدلائل للباقلانی : ص 194) .
7- .السالوسیّه : لعلّه تصحیف عن السبالیوسیّه ، نسبه إلی سابلیوس من قساوسه مصرفی القرن الثالث ، أو عن النوء توس : نسبه إلی نوء توس قسّیس فی القرن الثالث ( هامش بحار الأنوار : ج 21 ص 287) .
8- .هم الملکانیه أصحاب ملک الروم ، أو الملکائیه أصحاب الملکا الذی ظهر بالروم واستولی علیها (المصدر السابق) .
9- .فی المصدر : «أحد» ، والتصویب من بعض النسخ .
10- .آل عمران : 64 .
11- .فی المصدر : «أبو حامد» ، والتصویب من بحار الأنوار .
12- .دبّ علی الأرض یدبّ دبیبا ، وکلّ ماشٍ علی الأرض دابّه ودبیب . والذرّ جمع ذرّه : وهی أصغر النمل (الصحاح : ج 1 ص 124 «دبب» وج 2 ص 663 «ذرر») .
13- .فی المصدر : «الزور» ، والتصویب من بحار الأنوار .
14- .سَورَهُ الخمر وغیرها : حدّتها (تاج العروس : ج 6 ص 551 «سور») .
15- .فی المصدر : «وکائن» ، والتصویب من بحار الأنوار .
16- .فی المصدر : «وصوله» ، والتصویب من بحار الأنوار . وصال علیه : وثب صولاً وصولهً ، یقال : «ربّ قَولٍ أشَدّ مِن صَولٍ» (الصحاح : ج 5 ص 1746 «صول») .
17- .کذا ، وفی بحار الأنوار : «الیراعه» بدل «النزاعه» . ویقال للجبان : یرع ویراعه (الصحاح : ج 3 ص 1310 «یرع») .
18- .فی المصدر : «باللعب» ، والتصویب من بحار الأنوار .
19- .فی المصدر : «أورد» ، والتصویب من بحار الأنوار .
20- .الحارث الرائش : مَلِک من ملوک الیمن (الصحاح : ج 3 ص 1008 «ریش») .
21- .قیل لملکٍ من ملوک الیمن : «ذو المنار» ؛ لأنّه أوّل من ضرب المنار [أی العلائم] علی الطریق لیُهتدی به (الفائق فی غریب الحدیث : ج 3 ص 334) .
22- .یقال : طعنه فانتظمه : أی اختلّه [واختلّه بمعنی أنفذ الطعنه من الجانب الآخر] ( راجع: الصحاح : ج 5 ص 2041 « نظم » ) .
23- .النَّصل : حدیده السهم والرمح (تاج العروس : ج 15 ص 736 «نصل») .
24- .الرَّبعُ : المَنزِلُ ودار الإقامه (النهایه : ج 2 ص 189 «ربع») .
25- .العِیصُ : الأصلُ (الصحاح : ج 3 ص 1047 «عیص») .
26- .الحَزَنُ : المکانُ الغلیظُ الخَشِن ( النهایه : ج 1 ص 380 «حزن») .
27- .من الرأی الربیق : أی الرأی الذی عزم علیه ، کأنّه مشدود فی ربقه ، أو یلزم العمل به ، کأنّه یجعل فی عنق الإنسان فی رِبقه ؛ وهی العروه التی یُشدّ بها البهیمه ( بحار الأنوار : ج 21 ص 326 ) .
28- .بَخَعَ بالحقّ بُخوعا : أقرّ به وخضع له (الصحاح : ج 3 ص 1183 «بخع») .
29- .وهما رَسولا رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی نصاری نجران ، وقد تقدّم ذکرهما .
30- .الکَمیُّ : الشجاعُ (مجمع البحرین : ج 3 ص 1596 «کمی») .
31- .زیدت الواو من بحار الأنوار .
32- .اِربع : أی إرفق بنفسک وکُفّ (الصحاح : ج 3 ص 1212 «ربع») .
33- .نَهَدَ : نهضَ وتقدّمَ (مجمع البحرین : ج 3 ص 839 «نهد») .
34- .الوَضمُ : الخَشبهُ أو الباریه التی یوضع علیها اللحم تقیه من الأرض (النهایه : ج 5 ص 199 «وضم») .
35- .ضَوی : آوی وانضَمَّ (الصحاح : ج 6 ص 2410 «ضوا») .
36- .یَغُذُّ إغذاذا : إذا أسرع فی السیر (النهایه : ج 3 ص 347 «غذذ») .
37- .الأساوِدُ : أی الجماعه المتَفَرِّقَهُ (النهایه : ج 2 ص 418 «سود») .
38- .المَکثُور : المَغلوبُ ، وهو الذی تکاثر علیه الناس فقهروه (النهایه : ج 4 ص 153 «کثر») .
39- .الاصطلام : الاستئصال (الصحاح : ج 5 ص 1967 «صلم») .
40- .البارقلیط : قال القاضی : هو اسمه صلی الله علیه و آله فی الإنجیل ؛ ومعناه روح القدس . وقال ثعلب : الذی یفرّق بین الحقّ والباطل ، وقیل : الحامد ، وقیل : الحمّاد (سبیل الهدی والرشاد : ج 1 ص 438) .
41- .فی المصدر : «واُذنا» ، والتصویب من بحار الأنوار .
42- .لا أباً لک : أکثر ما یُذکر فی المدح ؛ أی لا کافی لک غیر نفسک ، وقد یذکر فی معرض الذمّ (النهایه فی غریب الحدیث : ج 1 ص 19 «أبا») .
43- .أرَمَّ : أی سَکَتَ (النهایه : ج 2 ص 267 «رمم») .
44- .فی المصدر : «تقعد» ، والتصویب من بحار الأنوار .
45- .وَجَفَ : اضطرَبَ وسار سریعا (مجمع البحرین : ج 3 ص 1911 «وجف») .
46- .فی بحار الأنوار : «أعتابا» بدل «اعتبارا» .
47- .نجم الشیء ینجم نجوما : ظهر وطلع (الصحاح : ج 5 ص 2039 «نجم») .
48- .فی بحار الأنوار : «ویکون بعد ذلک قرنٌ» بدل «ویخلو أنّ بعد ذلک قرنٌ» .
49- .للّه أبوک : فی معرض المدح والتعجّب ؛ أی أبوک للّه خالصا حیث أنجب بک وأتی بمثلک (النهایه : ج 1 ص 19 «أبا») .
50- .الانصرام : الانقطاع ... والتصرّم : التقطّع (الصحاح : ج 5 ص 1965 «صرم») .
51- .فی المصدر : «بها» ، والتصویب من بحار الأنوار .
52- .فی المصدر : «سنته» ، والتصویب من بحارالأنوار .
53- .الونی : الضعف والفتور والکلال والإعیاء (تاج العروس : ج 20 ص 317 «ونی») .
54- .فی بحار الأنوار : «العِزَّه» بدل «الغِرَّه» .
55- .الفهه والفهاهه : العیّ (الصحاح : ج 6 ص 2245 «فهه») .
56- .یَرحضُها : أی یغسلها (النهایه : ج 2 ص 208 «رحض») .
57- .الفَواقُ : ما بین الحلبتین من الوقت أی قلیلاً من الوقت (الصحاح : ج 4 ص 1546 «فوق») .
58- .فی بحار الأنوار : «وعِیرُکُم» .
59- .النُّجعه : طلب الکلأ فی موضعه (تاج العروس : ج 11 ص 469 «نجع») .
60- .الثَمدُ : الماء القلیل (النهایه : ج 1 ص 221 «ثمد») .
61- .مجّ الرجل الشراب من فیه : إذا رمی به (الصحاح : ج 1 ص 340 «مجج») .
62- .جاشَ : أی زَخَرَ وامتدّ (الصحاح : ج 3 ص 999 «جیش») .
63- .تحیّر المکان بالماء واستحار : إذا امتلأ (الصحاح : ج 2 ص 641 «حیر») .
64- .الکَلمُ : الجراحه ، والجمع کُلوم وکِلام (الصحاح : ج 5 ص 2023 «کلم») .
65- .الرکیُّ : البئرُ (النهایه : ج 2 ص 261 «رکا») .
66- .الوَشَلُ : الماءُ القَلیلُ (النهایه : ج 5 ص 189 «وشل») .
67- .یقال : بَضَّ الماءُ : إذا قطر وسال (النهایه : ج 1 ص 132 «بضض») .
68- .فی بحارالأنوار : «ویؤثّل» بدل «یؤهّل» . والتأثیل : التأصیل ، قال ابن الأثیر : أثله الشیء : أصله (النهایه : ج 1 ص 23 «أثل») .
69- .فی بحار الأنوار : «کفؤا» بدل «کُفّا» .
70- .دَحاها : بَسَطَها (المصباح المنیر : ص 190 «دحا») .
71- .غَمَصَ : أی استَصغَرَ . وغَمَصَ النعمَهَ : لم یشکرها (الصحاح : ج 3 ص 1047 «غمص») .
72- .من سَلبِ العقل لا سَلبِ البصر ؛ من قولهم : کمُهَ الرّجُل ؛ إذا سُلِبَ عقله ( راجع : تاج العروس : ج 19 ص 87 « کمه » ) .
73- .المِحال : الکید وروم الأمر بالحیل (لسان العرب : ج 11 ص 616 «محل») .
74- .إضافه یقتضیها السیاق .
75- .الخَرّاصُ : الکَذّابُ (الصحاح : ج 3 ص 1035 «خرص») .
76- .وَهِلَ : أی غَلِطَ (المصباح المنیر : ص 674 «وهل») .
77- .رجلٌ حثیثٌ وحَثوث : حادٌّ سریع فی أمره ، کأنّ نفسه تحثّه (تاج العروس : ج 3 ص 188 «حثث») . وفی بحار الأنوار : «جنیبا یعنی غریبا » بدل «حثیثا» .
78- .ذَلَقُ اللسان : حِدّته (لسان العرب : ج 10 ص 109 «ذلق») .
79- .فی بحار الأنوار : تستخمّ بدل «تَستَحِمُّ» .
80- .نَغل قلبه علیَّ : أی ضغن ، یقال : نغلت نیّاتهم ؛ أی فسدت (الصحاح : ج 5 ص 1832 «نغل») .
81- .وخلّاک ذمّ : أی اُعذرت وسقط عنک الذمّ (النهایه : ج 2 ص 76 «خلل») .
82- .فی المصدر : «برزت» ، والتصویب من بحار الأنوار .
83- .فی المصدر : «إنّه» ، والتصویب من بحار الأنوار .
84- .فی المصدر : «نذکر» ، والتصویب من بحار الأنوار .
85- .فی المصدر : «وفزعت» ، والتصویب من بحار الأنوار .
86- .فی المصدر : «وجاورتها ... وحاورتنا» بدل «وحاورتنا ... حوارنا» ، والتصویب من بحار الأنوار .
87- .الحَمیم : القریب ، والجمع أحِمّاء (لسان العرب : ج 12 ص 152 «حمم») .
88- .فی المصدر : «وتباعه وسیما» ، والتصویب من بحار الأنوار ؛ أی علی من کان أقرب منهم من جهه المتابعه . والبیت : النسب .
89- .السَّبت : الدهر (الصحاح : ج 1 ص 250 «سبت») .
90- .یقال : «فعل ذلک بعد لَأیٍ» أی بعد شدّهٍ وإبطاء (الصحاح : ج 6 ص 2478 «لأی») .
91- .فی المصدر : «النعف» ، والتصویب من بحار الأنوار . والنغف : دود یکون فی اُنوف الإبل (النهایه : ج 5 ص 87 «نغف») .
92- .القعسریّ : الصلِبُ الشدید (لسان العرب : ج 5 ص 110 «قعسر») .
93- .فی المصدر : «یدهنون» ، والتصویب من بحار الأنوار .
94- .فی المصدر : «یستأنس» ، والتصویب من بحار الأنوار .
95- .الشِصبُ : الشِّدَّهُ والجدب (لسان العرب : ج 1 ص 495 «شصب») .
96- .راش یَریشُ : أی یعینُه (النهایه : ج 2 ص 288 «ریش») .
97- .حُمَّهُ : سُمُّ کلِّ شیء یلدغ أو یلسع (المصباح المنیر : ص 154 «حمم») .
98- .الجویریّه : تصغیر الجاریه . واللکع یطلق علی الصغیر ؛ أی جاریه صغیره ( راجع : النهایه : ج 4 ص 268 «لکع») .
99- .الاُفعُوان بالضمّ : ذَکَر الأفاعی (النهایه : ج 1 ص 55 «أفع») .
100- .الباقِرُ : جماعه البَقَرِ مع رُعاتِها (لسان العرب : ج 4 ص 73 «بقر») .
101- .اقتصصت الحدیث : رویته علی وجهه ، وقد قصّ علیه الخبر قصصا (الصحاح : ج 3 ص 1051 «قصص») .
102- .فی بحار الأنوار : «الجناب» بدل «الجنان» .
103- .الطِرسُ : الصحیفه ( المصباح المنیر : ص 371 « طرس » ) .
104- .أی یأتی کلّ منهما عقیب صاحبه .
105- .البذاذه : رثاثه الهیئه (لسان العرب : ج 3 ص 477 «بذذ») .
106- .الرجرجه : الاضطراب (الصحاح : ج 1 ص 317 «رجرج») . والطغام : أوغاد الناس (الصحاح : ج 5 ص 1975 «طغم») .
107- .ما بین المعقوفین أثبتناه من بحار الأنوار .
108- .بُوح : الشمس ؛ سُمّیت بذلک لظهورها (لسان العرب : ج 2 ص 416 «بوح») .
109- .القذع : الخنا والفحش ... یقال : قذعته وأقذعته ؛ إذا رمیته بالفحش وشتمته (الصحاح : ج 3 ص 1261 «قذع») .
110- .فی المصدر : «قامت به ...» ، والتصویب من بحار الأنوار .
111- .فی المصدر : «واحد لنبی وواحد رسول واحد» بدل «ولنبی واحد ورسول واحد» ، والتصویب من بحار الأنوار .
112- .النشط : اللسع باختلاسٍ وسرعهٍ، وکلّ شیء اختُلس فقد انتشط (الفائق فی غریب الحدیث : ج 2 ص 277 «ضحضح») .
113- .الدهارِسُ : الدواهی (لسان العرب : ج 6 ص 89 «دهرس») .
114- .فی بحار الأنوار : «أو سوءه» بدل «أو سوء» .
115- .فی بحار الأنوار : «عزماتک» بدل «غرماتک» .
116- .فی المصدر : «... حجرا وهاجما أنا ذا آکد» ، والتصویب من بحار الأنوار .
117- .فی بحارالأنوار : «انفصمت» بدل «انقضّت» .
118- .الأمَم : الیسیر (النهایه : ج 1 ص 69 «أمم») .
119- .فی بحار الأنوار «أشدتما بهذه المأثره لأحمد وکرّرتما بها القول وهی» بدل «أنشدتما» .
120- .فی المصدر : «ألیسَ» ، والتصویب من بحار الأنوار .
121- .الألَدُّ : الخصم الجدل الشحیح الذی لا یزیغ إلی الحقّ ، وجمعه لُدّ ولِداد (لسان العرب : ج 3 ص 391 «لدد») .
122- .الأعضب : المکسور القرن الداخل ، والأعضب من الرجال : الذی لیس له أخٌ ولا أحد (لسان العرب : ج 1 ص 609 «عضب») .
123- .أذدت الرجل : أعنته علی ذیاد إبله ، ورجل ذائد وذوّاد ؛ أی حامی الحقیقه (الصحاح : ج 2 ص 471 «ذود») .
124- .المداهنه کالمصانعه ، والادّهان مثله (الصحاح : ج 5 ص 2116 «دهن») .
125- .الحاشِرُ : الذی یُحشَرُ الناس خَلفَهُ وعلی مِلّتِهِ دون مِلَّهِ غیره (النهایه : ج 1 ص 388 «حشر») .
126- .البلوج : الإشراق ... وصبح أبلج ؛ أی مشرق مضیء (الصحاح : ج 1 ص 300 «بلج») .
127- .فی المصدر : «وذلک لمّا خَلَّقَتِ الأرضُ ورَکَدَتِ الشمسُ» وما فی المتن أثبتناه من بحار الأنوار . وتحلیق الشمس : ارتفاعها .
128- .القیظ : صمیم الصیف (لسان العرب : ج 7 ص 456 «قیظ») .
129- .هکذا وردتا فی المصدر : «قضّ ... قصّه» ، وفی بحارالأنوار : «فضَّ ... فضّه» ، وفی بعض النسخ «قصّ» . والقَضّ : الکسر ، واستعمل فی سرعه الإرسال . وکذلک الفَضّ فهو بمعنی الکسر أیضا ( راجع : الفائق فی غریب الحدیث : ج 3 ص 107 «قضض» و ج 2 ص 323 «فضض») . وأمّا القصّ فمعلوم . وعلی أیّ حال فالمراد : اقطع الحدیث فی هذا الأمر فقد أکثرت فیه وأمللت .
130- .ربّ کلّ شیء : مالکه (الصحاح : ج 1 ص 130 «ربب») .
131- .الإرب : الحاجه (الصحاح : ج 1 ص 87 «إرب») .
132- .فرط فی الأمر یفرط فرطا : أی قصّر فیه وضیّعه حتّی فات (الصحاح : ج 3 ص 1148 «فرط») .
133- .فی المصدر : «أوّلهم» ، والتصویب من بحار الأنوار .
134- .فی المصدر : «فآیاته» بدل «فأنا به» ، والتصویب من بحار الأنوار .
135- .البُهلول : العزیز الجامع لکلّ خیر . والبُهلول أیضا : الحَییّ الکریم (لسان العرب : ج 11 ص 73 «بهل») .
136- .فی المصدر : «لکنّکما» ، والتصویب من بحار الأنوار .
137- .الفلج : الظفر والفوز (الصحاح : ج 1 ص 335 «فلج») .
138- .العِلجُ : الرجل القویّ الضخم (النهایه : ج 3 ص 286 «علج») .
139- .الزیاده من بحارالأنوار .
140- .رَجُلُ صِدقٍ : أی نِعمَ الرجل هو . ورَجُلٌ صَدقٌ : نقیض رَجلٌ سَوءٌ ( راجع : لسان العرب : ج 10 ص 194 «صدق» ) .
141- .فی المصدر : «طغاتنا» ، والتصویب من بحار الأنوار . والطَّغام : أوغاد الناس وأرذالهم (تاج العروس : ج 17 ص 441 «طغم») .
142- .فی بحار الأنوار : «لیفتق» .
143- .الخَوَلّیُّ : القَیِّمُ بأمر الإبل وإصلاحها ، من التخوّل : التعهّدُ وحسنُ الرعایه (النهایه : ج 2 ص 88 «خول») .
144- .فی المصدر : «بیّنا» ، والتصویب من بحار الأنوار .
145- .فی المصدر : «وانبعاث» ، والتصویب من بحار الأنوار .
146- .صَغا إلیه : مالَ ( لسان العرب : ج 14 ص 461 «صغا») .
147- .شمسَ لی فلانٌ : إذا أبدی لک عداوتَه (الصحاح : ج 3 ص 940 «شمس») .
148- .فلانٌ لا یُفتاتُ علیه : أی لا یُعمل شیءٌ دونَ أمرِه (الصحاح : ج 1 ص 260 «فوت») .
149- .فی بحار الأنوار : «یستبینان» بدل «یستبین» .
150- .فی المصدر : «فواصلهما» ، والتصویب من بحار الأنوار .
151- .الأرج والأریج : توهّج ریح الطیب (الصحاح : ج 1 ص 298 «أرج») .
152- .فی المصدر : «شبیه» ، والتصویب من بحارالأنوار .
153- .فی المصدر : «متفاوتون» ، والتصویب من بحار الأنوار .
154- .فی المصدر : «وأرب» ، والتصویب من بحار الأنوار .
155- .البُهر بالضمّ : تتابع النفس ، وبالفتح المصدر ، یقال : بَهَرَه الحملُ یَبهره بهرا ؛ أی أوقع علیه البهر فانبهر ؛ أی تتابع نفسه (الصحاح : ج 2 ص 598 «بهر») .
156- .المضارعه : المشابهه (الصحاح : ج 3 ص 1249 «ضرع») .
157- .فی الطبعه المعتمده : «وولی» بدل «ووحیی» ، والتصویب من طبعه دار الکتب الإسلامیه و بحار الأنوار .
158- .أی قرابتهم ، من الحمیم بمعنی القریب ( راجع : الصحاح : ج 5 ص 1905 «حمم») .
159- .فی الطبعه المعتمده : «بعدی» ، وما أثبتناه من طبعه دار الکتب الإسلامیه . وفی بحار الأنوار : «مِن بَعدُ» .
160- .فی طبعه دار الکتب الإسلامیه : «والاُساهَ» .
161- .فی الطبعه المعتمده : «وجعل» ، والتصویب من طبعه دار الکتب الإسلامیه وبحار الأنوار .
162- .فی بحار الأنوار : «لصلبه» بدل «الصلبیّه» .
163- .فی المصدر «فی» والتصویب من بحارالأنوار .
164- .أسبَرَهُ : اِختبره (النهایه : ج 2 ص 333 «سبر») .
165- .صَرم : أی انقطاع وانقضاء (النهایه : ج 3 ص 26 «صرم») .
166- .لِحَسَکَه (خ ل) . والحَسَکَه : الحِقد والعداوه . یقال : فی قلبه عَلَیَّ حَسَکَه : أی ضغن وعداوه (مجمع البحرین : ج 1 ص 511 «حسک») .
167- .فی المصدر «یجد» ، والتصویب من بحارالأنوار .
168- .فی بحار الأنوار : «ونظر» بدل «ونظرهم» .
169- .أصل الحجزه : موضع شدّ الإزار ... فاستعار للاعتصام والالتجاء والتمسّک بالشیء والتعلّق به (النهایه : ج 1 ص 344 «حجز») .
170- .فی الطبعه المعتمده : «علیهم» ، والتصویب من طبعه دار الکتب الإسلامیه وبحار الأنوار .
171- .ما بین المعقوفین أثبتناه من طبعه دار الکتب الإسلامیه وبحار الأنوار .
172- .نتشت الشیء بالمنتاش وهو المنقاش : أی استخرجته به (الصحاح : ج 3 ص 1021 «نتش») .
173- .فی بحار الأنوار : «بصلواتک» بدل «لصلواتک» .
174- .فی طبعه دار الکتب الإسلامیه : «حسناتی» بدل «حنانی» .
175- .فی المصدر : «اُوتیته» ، والتصویب من بحار الأنوار .
176- .فی المصدر : «فیما» بدل «قیّما» والتصویب من بحار الأنوار .
177- .تَسنیم : هو عَینٌ فی الجنّه ، وهو أشرف شراب فی الجنّه (مجمع البحرین : ج 2 ص 891 «سنم») .
178- .الفَنَن : الغُصنُ وما تَشَعَّبَ منه ( راجع : لسان العرب : ج 13 ص 327 «فنن») .
179- .فی المصدر «استرات» والتصویب من بحار الأنوار . والاستراثه : الاستبطاء ، استفعل من الریث ، یقال : راث علینا خبر فلان ؛ إذا أبطأ ( راجع : النهایه : ج 2 ص 287 «ریث») .
180- .فی المصدر «سَرَجَها» وما فی المتن أثبتناه من بحار الأنوار .
181- .عمدت للشیء أعمدت عمدا : قصدت له (الصحاح : ج 2 ص 511 «عمد») .
182- .التفثُ : التنظیف من الوسخ (مجمع البحرین : ج 1 ص 226 «تفث») .
183- .الشَنُّ : صبُّ الماء المنقطع (النهایه : ج 2 ص 507 «شنن») .
184- .الأتحمّی : ضرب من البرود (الصحاح : ج 5 ص 1877 «تحم») .
185- .المنسج من الفرس : أسفل من حارکه ... وقیل : هو ما بین العرف وموضع اللبد (تاج العروس : ج 3 ص 498 «نسج») .
186- .الرزداق : لغه فی تعریب الرستاق . والرزداق السطر من النخیل ، والصفّ من الناس (الصحاح : ج 4 ص 1481 «رزدق») .
187- .فی بحار الأنوار : «تَشوَّفَهم» بدل «تشرّفهم» .
188- .أمشاجٍ : أی أخلاطٍ من الدم (مفردات ألفاظ القرآن : ص 769 «مشبح») .
189- .یس : 82 .
190- .آل عمران : 59 .
191- .آل عمران : 61 .
192- .فی بحار الأنوار : «نزلوا» .
193- .فی بحار الأنوار : «والتمسکن» بدل «والتمسّک» .
194- .فَلَجَ : ظَفَرَ بِما طَلَبَ (المصباح المنیر : ص 480 «فلج») .
195- .قال العلّامه المجلسی قدس سره : والأظهر «شجنه» بالشین المعجمه والنون ، کما فی بعض النسخ . قال فی النهایه : «الرحم شجنه من الرحمن» ؛ أی قرابه مشتبکه کاشتباک العروق، شبّهه بذلک مجازا واتّساعا . وأصل الشجنه بالکسر والضمّ : شعبه من غصن من غصون الشجره (بحار الأنوار : ج 21 ص 335) .
196- .مَتَعَ النهارُ : ارتَفَعَ (الصحاح : ج 3 ص 1282 «متع») .
197- .فی المصدر : «الناصح حبیبا» ، والتصویب من بحار الأنوار . یقال : رجلٌ ناصحُ الجَیب : أی نقیّ الصدر ، ناصح القلب ، لا غشّ فیه (لسان العرب : ج 2 ص 616 «نصح») .
198- .فی المصدر : «یوم» بدل «قوم» ، والتصویب من بحار الأنوار .
199- .فی المصدر : «وأفصحت ببیعتهم وأهل بیتهم الاُمناء» ، والتصویب من بحار الأنوار .
200- .فی المصدر : «لوجوههما» ، والتصویب من بحار الأنوار .
201- .فی المصدر : «وفات» ، والتصویب من بحار الأنوار .
202- .حمارَّه القَیظ : أی شدّه الحَرّ (النهایه : ج 1 ص 439 «حمر») .
203- .فی المصدر «أهل» ، والتصویب من بحارالأنوار .
204- .فی بحار الأنوار : «فی عاجلهٍ وآجلهٍ» .
205- .فی طبعه دار الکتب الإسلامیه و بحار الأنوار : «أیکتکما» بدل «ملّتکما» .
206- .الوَحا الوَحا : أی السرعه السرعه (النهایه : ج 5 ص 163 «وحا») .
207- .فی المصدر : «به ما» بدل «بما» ، والتصویب من بحارالأنوار .
208- .فی المصدر : «له» بدل «لهما» ، والتصویب من بحار الأنوار .
209- .العفره : بیاضٌ لیس بالناصع ، ولکن کلَون عفر الأرض ؛ وهو وجهها (النهایه : ج 3 ص 261 «عفر») .
210- .فی المصدر : «ممّا» ، والتصویب من بحارالأنوار .
211- .الإقبال : ج 2 ص 310 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 286 .

ص: 173



1 / 4 ماجرای مباهله به روایت سیّد ابن طاووس

1 / 4ماجرای مباهله به روایت سیّد ابن طاووسالإقبال در بیان این که پیامبر صلی الله علیه و آله فرستادگانش را به نزد نصارای نجران گسیل داشت و نیز بیان مناظره بزرگان نجرانیان با یکدیگر و سرانجام ، آشکار شدن حقّانیت پیامبر صلی الله علیه و آله در آنچه آنان را بِدان فرا خواند :این ماجرا را با اسانید صحیح و احادیث صریح از کتاب المباهلهی ابو المفضّل محمّد بن [عبد اللّه بن محمّد بن عبد ]المطّلب شیبانی رحمه اللهو از اصل کتاب عمل ذی الحجّهی حسن بن اسماعیل بن اَشناس ، با طُرق روشن از افرادی خوش نیّت ، روایت کرده ایم که نیازی به بردن نام آنها نیست ؛ زیرا غرض، نقل سخن آنهاست . گفته اند : چون پیامبر صلی الله علیه و آله مکّه را فتح کرد و عرب ها فرمان بُردار او شدند و فرستادگان و دعوتگرانش را به سوی ملّت ها روانه ساخت و به دو پادشاه (کسرا و قیصر) نامه نوشت و از آنها خواست اسلام آورند و در صورت اسلام نیاوردن، یا به جِزیه و فرمان برداری تن دهند و یا خود را برای جنگی بی امان آماده نمایند ، نصارای نجران و همگنان آنان ، از بنی عبد المَدان و همه بنی حارث بن کعب و توده مردمی که به آنان پناه برده و در میان آنان ساکن گشته بودند از هر فرقه نصرانی چون: اروسیان و سالوسیان ، و پیروان دین پادشاه ، و مارونیان و عُبّاد و نسطوریان ، به عظمت پیامبر صلی الله علیه و آله پی بردند و دل هایشان، در هر جایگاه و منزلتی که بودند، آکنده از ترس و وحشت از او شد . در چنین وضع و حالی ، فرستادگان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که عبارت بودند از: عتبه بن غزوان و عبد اللّه بن ابی امیّه و هُدَیر بن عبد اللّه ، برادر تیم بن مُرّه، و صُهَیب بن سنان، برادر نمِر بن قاسط ، بر ایشان وارد شدند و آنان را به اسلام دعوت کردند ، که اگر پذیرفتند، برادر آنان خواهند بود و اگر سر باز زدند و گردن فرازی نمودند، می باید به کاری ذلّت آور گردن نهند : پرداخت داوطلبانه جزیه ، و چنانچه هیچ یک از این دو پیشنهاد را نپذیرفتند و خیره سری کردند، باید همگی خود را برای جنگ آماده نمایند . در نامه پیامبر صلی الله علیه و آله آمده بود : «بگو : ای اهل کتاب ! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یک سان است، بایستیم که : جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم ، و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد . پس اگر [از این پیشنهاد ]اعراض کردند ، بگویید : شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما]» . گفته اند : پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با هیچ قومی نمی جنگید، مگر این که پیش تر، آنان را [به پذیرش اسلام] دعوت می کرد . با ورود فرستادگان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و نامه ایشان ، بر ترس و هراس مردمان، افزوده گشت . پس به کلیسای اعظم خود پناه بردند و دستور دادند آن را فرش کردند و دیوارهایش را با حریر و دیبا پوشاندند و صلیب بزرگ را که از طلا و جواهرنشان بود و قیصر بزرگ، آن را برایشان فرستاده بود ، بر افراشتند . بنی حارث بن کعب در آن جا حضور داشتند . آنان جنگاورانی شیردل و شهسواران مردم بودند و عرب ها آنان را از دیرباز در روزگار جاهلیت می شناختند . پس مردم، همگی برای رایزنی و اندیشیدن در کار خویش گرد آمدند و قبایل مذحج و عَک و حِمیَر و اَنمار و نزدیکان نسبی و همسایگان سرزمین آنان از قبایل سبأ به سوی آنان شتافتند ، و همگی برآشفته و خشمناک برای قوم خویش بودند و کسانی از آنان که از اسلام آوردن [و تسلیم] سخن می گفتند، از سخن خود برگشتند و در باره این که همگی با هم به سوی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ره سپار شوند و در یثرب با او به پیکار برخیزند ، به بحث و گفتگو پرداختند . ابو حامد حُصَین بن علقمه که اسقف اوّل و صاحب مدرسه های آنان و دانشمندشان و از بنی بکر بن وائل بود ، چون دید که همگی بر به راه انداختن جنگ هم داستان شده اند ، پیشانی بندی خواست و با آن ابروهایش را از روی چشمانش بالا زد. او در آن هنگام، صد و بیست سال عمر داشت. سپس برخاست و بر عصایی تکیه زد . او که مردی فهمیده و صاحب نظر و خردمند و یکتاپرست بود و به مسیح و به پیامبر علیهماالسلام ایمان داشت، امّا آن را از قوم و یاران کافر خویش پنهان می داشت ، گفت : آرام باشید، ای بنی عبد المَدان ! آرام ! عافیت و سعادت را پایدار بدارید ، که این دو [نعمت] در دل صلح، نهفته است . در این باره ای قوم من چون موران حرکت کنید و از خشم زودگذر بپرهیزید، که خشم بی محابا، فرجام خوشی ندارد . به خدا سوگند، شما بر انجام دادن کاری که هنوز انجامش نداده اید، تواناترید تا پس گرفتن کاری که انجامش داده باشید . آگاه باشید که نجات، در گرو تأنّی و بردباری است . آگاه باشید که گاه، خویشتنداری، بهتر از بی محابا دست به کاری زدن است ، و ای بسا جمله ای که مؤثّرتر از حمله است ! و سپس خاموش ماند . کُرز بن سَبره حارثی که در آن زمان، پیشوای بنی حارث بن کعب و از خاندان اشراف آنان و فرمانش مطاع و فرمانده جنگ های آنان بود ، رو به او کرد و گفت : ای ابو حارثه ! تو ریه هایت باد کرده (1) و قلبت از جا کنده شده است و همچون کسی که اسیر چنگال درنده ای شده باشد، پریشان و هراسناک گشته ای . برای ما مثال می زنی و ما را از جنگ می ترسانی ! به حقّ خدای منّان، سوگند که تو از ارزشِ بر دوش کشیدن بارهای گران و سترگ ، و بارورسازی جنگ سترون ، و راست گردانی کژی پادشاه بزرگ، آگاهی و ما ارکان رائش (2) و ذو مِناریم. (3) ما بودیم که سلطنت آن دو را استواری بخشیدیم و شهریاری آنها را گسترانیدیم . پس کدام یک از روزهای (پیروزی های) ما را انکار می کنی؟ و یا وای بر تو بر کدام یک از آن دو، خرده می گیری ؟ سخن کُرز، تمام نشده بود که پیکان تیری که در دستش بود ، از شدّت خشم و عصبانیّت ، در کف او فرو رفته بود، بی آن که خودش متوجّه باشد . چون کرز بن سَبره از سخن باز ایستاد ، نایب که نامش عبد المسیح (4) بن شُرَحبیل بود و در آن ایّام، رئیس قوم و صاحب رأی و طرف مشورت آنان بود و هیچ کس از گفته او سر باز نمی زد ، رو به او کرد و گفت : رویت رستگار و خانه ات آباد و پناهت مستحکم و حَرَمت پاس داشته باد ، به حقّ پیشانی های غبار گرفته [بر اثر سجده]! سوگند که از نژادی ناب و تباری ارجمند و عزّتی دیرین یاد کردی ؛ امّا ای ابو سَبره هر سخن، جایی دارد و هر عصری، مردانی ، و آدمی به امروزش شبیه تر است تا به دیروزش [و باید فرزند زمان خویشتن باشد] . این روزگار است که نسلی را از بین می برد و گروهی را چیره می سازد، و عافیت، بهترین تن پوش است . آفت ها و آسیب ها اسبابی دارند و یکی از مهم ترین اسباب آنها، کوبیدن در آنهاست . آن گاه نایب، لب از سخن فرو بست و اندیشمندانه سر بر زیر افکند . مهتر که نامش اهتم بن نعمان بود و در آن وقت، اسقف نجران و در بلندپایگی، همتای نایب ، و مردی از تیره عامله و در شمار قبیله لَخم بود ، رو به او کرد و گفت : بختت یار و مقامت بلند باد، ای ابو واثله ! هر برقی درخششی دارد و هر چیز درستی، نورانیتی ؛ لیکن به حقّ خداوند خردبخش، سوگند که آن نور را جز بینا نمی بیند . تو و این دو تن با این سخنانی که گفتید، به سوی دو راه، یکی ناهموار و دیگری هموار، رفتید و هر یک از شما ، علی رغم اختلافتان ، بهره ای از رأی محکم و اندیشه استوار دارید، به شرط آن که در جایگاه خود به کار گرفته شود ؛ امّا این مرد قرشی، شما را به کاری بزرگ و امری سترگ فرا خوانده است . پس آنچه در این باره دارید، بگویید و به کار زنید ، یا تسلیم شوید و بپذیرید ، یا دست بردارید . عتبه و هَدیر و گروهی از اهل نجران گفته اند : کرز بن سبره که مردی دلیر و مغرور بود ، دوباره زبان به سخن گشود و گفت : آیا دینی را که در رگ های ما ریشه دوانیده و پدران ما بر آن در گذشته اند و شهریارانِ مردم و سپس تازیان، آن را از ما آموخته اند ، رها سازیم ؟ ! آیا نسنجیده به پذیرفتن این دین (اسلام) بشتابیم، یا به جزیه که به راستی، خفّت آور است ، تن دهیم ؟ ! نه به خدا سوگند ، باید شمشیرها را از نیام بر کشیم و زنان از فرزندانشان دست شویند و به پیکاری خونین با محمّد بپردازیم . آن گاه خدای عز و جل با نصرت خویش، هر که را بخواهد، پیروزی خواهد بخشید . مهتر به او گفت : بر خویش و بر ما رحم کن ای ابو سبره که شمشیرکشی ، شمشیرکشی می آورد ، و عرب ها سر تسلیم در برابر محمّد فرود آورده اند و از او فرمان می برند و او صاحب اختیار است و زمام آنان را به دست گرفته است و فرمانش در بین بیابان نشین و شهرنشین، روان است و دو پادشاه بزرگ ، کسرا و قیصر ، چشم به او دوخته اند . بنا بر این ، به روح، سوگند که او به سوی شما می آید و این قبایلی که به یاری شما شتافته اند، از گرد شما پراکنده و تار و مار می شوند ، و شما به سان دیروزِ از میان رفته ، بر باد می شوید ، یا همچون گوشتی بر کنده زیر ساطور می گردید . در میان ایشان مردی به نام جَهیر بن سُراقه بارقی، از زندیقان نصارای عرب بود که نزد پادشاهان مسیحیت، جایگاهی داشت و در نجران می نشست . مهتر به او گفت : ای ابو سُعاد ! تو در این باره چیزی بگو و با رأی خود، یاری مان رسان ؛ زیرا این، نشستی سرنوشت ساز است . جَهیر گفت : رأی من، آن است که به محمّد نزدیک شوید و به پاره ای خواسته های او از شما تن دهید . آن گاه ، نمایندگان شما به نزد پادشاهان همکیشتان روند : پادشاه بزرگ در روم ، قیصر ، و پنج پادشاه این سیاه پوستان یعنی پادشاهان سیاهان : پادشاه نوبه، پادشاه حبشه، پادشاه علوه، پادشاه رعا و پادشاه راحات و مریس و قِبط که همگی شان نصرانی بودند و نیز به نزد کسانی که به شام رفته و در آن جا سکنا گزیده اند ، یعنی شاهان غسّان و لخم و جذام و قُضاعه و جز اینان از صاحبان برکت شما ؛ زیرا اینان عشیره و طرفدار و یاور و برادر دینی شما هستند یعنی نصرانی اند و نیز به نزد نصارای حیره از بندگان و جز آنان ؛ زیرا قبیله تغلب بن وائل و قبایل دیگر از بنی ربیعه بن نزار به دین ایشان گرویده اند . نمایندگانتان حرکت کنند و شهرها و آبادی ها را شتابان به سوی آنان بپیمایند و برای دینتان از آنان فریاد کمک بطلبند. پس ، رومیان به یاری شما می آیند و سیاهان چونان اصحاب فیل به جانب شما حرکت می کنند و نصارای عرب از ربیعه یمن به شما رو می کنند ، و چون این نیروهای کمکی سر رسیدند، شما با قبایلتان و دیگر کسانی که به پشتیبانی و یاری و حمایت شما برخاسته اند، حرکت می کنید تا با نژادها و قبایلی که به یاری و کمک شما آمده اند، برابری کنید و آن گاه، آهنگ محمّد نمایید تا همگی [با کمک هم] او را نابود سازید . در این صورت، کسانی که به او گرویده اند ، شکست خورده و مقهور به سوی شما می شتابند ، و آنان که در شهر او هستند، یک پارچه بر سر او فریاد خواهند زد ، و چیزی نمی گذرد که ریشه اش را بر می کنید و آتشش را خاموش می گردانید ، و با این کار در میان مردم، مقام و منزلت می یابید و عرب ها بی اختیار به طرف دین شما سرازیر می شوند . آن گاه این کلیسای شما عظمت و شکوه می یابد تا جایی که همانند کعبه که در تهامه به زیارتش می روند ، می گردد . رأی درست، این است . پس آن را مغتنم شمارید که رأیی بهتر از این نخواهید داشت . آن عدّه ، سخن جهیر بن سراقه را پسندیدند و سخت تحت تأثیر آن قرار گرفتند و نزدیک بود که بروند و آن را به کار زنند . در میان ایشان، مردی بود از طایفه ربیعه بن نزار از قبیله بنی قیس بن ثعلبه ، به نام حارثه بن اَثال ، که بر دین مسیح علیه السلام بود . او از جا بر خاست، رو به جهیر کرد و این ابیات را در پاسخ او خواند : هر گاه حق را با [مهار] باطل بِکشی، امتناع می کند امّا اگر با [زمام] حق، کوه ها را بکشی، به دنبالت می آیند هر گاه در کاری، از غیر دَرَش وارد شوی گم راه می شوی و اگر از در وارد شوی ، راه می یابی. سپس رو به مهتر و نایب و کشیشان و راهبان و همه نصارای نجران کرد و بی آن که به دیگران توجّهی نماید ، خطاب به آنان گفت : بشنوید ، بشنوید، ای فرزندان حکمت ، و بازماندگان حاملان حجّت ! به خدا سوگند، خوش بخت، کسی است که اندرز در او کارگر افتد و از پند گرفتن، روی بر نتابد . هان ! من به شما هشدار می دهم و سخن مسیحِ خدای عز و جل را برایتان یادآور می شوم . سپس سفارش و سخن او به وصیّتش شمعون بن یوحَنّا را باز گفت . آن گاه از عیسی علیه السلام یاد کرد و گفت : خدای پر جلال به او وحی فرمود که : «ای پسر کنیزم ! کتاب مرا با قدرت بگیر و آن را برای مردم سوریه به زبان خودشان تفسیر کن و به ایشان بگو که : منم خدا . معبودی نیست جز منِ زنده پاینده ؛ دادار همیشگی که نه تغییر می کنم و نه زوال می پذیرم . من، پیامبرانم را فرستادم و کتاب هایم را نازل کردم که رحمت و روشنایی و مایه نگهداشت خلق من است . سپس با همین ها، فرستاده برجسته ام احمد را که برگزیده من از میان آفریدگانم است ، بنده ام فارقلیطا را بر خواهم انگیخت . او را در برهه ای از زمان می فرستم . او را در زادگاهش فاران ، که محلّ مقام پدرش ابراهیم علیه السلام است ، مبعوث می کنم و توراتی جدید بر او نازل می کنم و با آن، دیدگان کور و گوش های کر و دل های فروبسته را باز می کنم . خوشا به حال کسی که روزگار او را درک کند و سخنش را بشنود و به او ایمان آورد و از نوری که می آورد، پیروی نماید. «ای عیسی ! هر گاه از آن پیامبر نام بردی، بر او صلوات فرست ؛ زیرا من و فرشتگانم بر او صلوات می فرستیم» . چون سخن حارثه بن اَثال به این جا رسید ، دنیا در نظر مهتر و نایب، تیره و تار شد و از آنچه حارثه در جمع مردمان گفت و از قول مسیح علیه السلام در باره محمّدِ پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد، دیگرگون شدند ؛ زیرا آن دو به خاطر جایگاه دینی شان ، در نجران، به جاه و جلالی و در نزد همه پادشاهان و نیز در نزد توده مردم و عرب های آبادی ها، به اعتباری دست یافته بودند . از این رو ترسیدند که این سخنان، موجب شود تا قومشان دیگر از دستورات دینی آنها پیروی نکنند و جایگاهشان در میان مردم از بین برود . پس ، نایب رو به حارثه کرد و گفت : خوددار باش ای حارث ؛ زیرا مخالفان این سخن، بیشتر از پذیرندگان آن اند ، و ای بسا سخنی که بلای جان گوینده اش شود و دل ها در هنگام آشکار ساختن راز حکمت می رمند ! پس ، از رمیدگی آنها بترس ، که هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد . کامیابی، آن چیزی است که تو را در جایگاه های نجات نشاند و زره سلامت بر تو پوشاند . پس هرگز هیچ بهره ای را با این دو، برابر مدار . من ای پدر آمرزیده آنچه شرط بلاغ بود، با تو گفتم . آن گاه خاموش ماند . مهتر لازم دید که با نایب، هم سخن شود . پس رو به حارث کرد و گفت : من همیشه تو را انسانی با فضل و دانش می دانسته ام که خردها به تو میل می کنند . پس زنهار که بر مرکب خیره سری بنشینی و سوی سراب بتازانی ، که هر کس در این کار معذور باشد ، تو ای مرد معذور نیستی ! ابو واثله که ولیّ امر ما و سَروَر شهر ماست از عتاب تو فروگذار کرد . پس آن را قدر بدان . وانگهی ، تو می دانی که این ظهور کننده در میان قریش یعنی پیامبر خدا بلایش اندک می پاید و سپس از بین می رود ، و پس از آن، نسلی می آید که در پایان آن، پیامبری با حکمت و بیان و شمشیر و قدرت برانگیخته می شود و سلطنتی پایدار پدید می آورد که در آن، امّتش بر شرق و غرب عالم، فرمان می رانند ، و از نسل اوست آن فرمان روای ظفرمند که بر همه ممالک و ادیان چیره می گردد ، و قلمروش تا آن جا می رسد که شب و روز بر آن طلوع می کند ، و این ای حارث آرزویی است که تا رسیدن به آن، روزگاری دراز در پیش است و عمر ما بِدان کفاف نمی دهد . پس ای بزرگ مرد به آنچه از دین خود می دانی، چنگ در زن ، و از دل بستگی ای که با زمان به سر می آید یا با پیشامدی از روزگار، از بین می رود ، دست بردار ؛ زیرا ما در حقیقت ، فرزندان امروز خویش هستیم و فردا را خود ، فرزندانی است . حارثه بن اَثال در جوابش گفت : بس کن، ای ابو قُرّه ! کسی که به فردایش امید نداشته باشد، برای او از امروزش بهره ای نخواهد بود . از خدا بترس، که خدای بزرگ و بلندمرتبه را به گونه ای می یابی که جز به او پناه نتوان برد . تو از ابو واثله به نیکی یاد کردی . او ارجمند و فرمانش مطاع ، و بخشنده است ، و بارها به نزد شما دو تن افکنده می شود . پس اگر کسی باشد که به دلیل فضل آشکار ، نیازی به پند و اندرز نداشته باشد، آن کس شما دو تن هستید ؛ لیکن این دوشیزگان سخن اند که به خانه شوهرانشان فرستاده می شوند ، و نصیحتی است که شما دو تن، سزاوارترین کسی هستید که به آن گوش بسپارید . شما دو تن، شهریاران میوه های دل مایید (بر دل های ما حکومت می کنید) و فرمان روایان ما در دین ما هستید . پس ای دو بزرگوار بردبار باشید، بردبار ! مقامی [و حقیقتی] را که کرانه های آن برایتان روشن گشته است ، ببینید و از امروز و فردا کردن در کاری که بر عهده شماست، دوری کنید. خدا را در آنچه از فضل خویش بر شما افزوده است، ترجیح دهید و در آنچه بر شما سایه افکنده است، به سستی مگرایید ؛ زیرا هر کس زمان کار را به درازا کشاند، فریب، او را به نابودی می کشاند ، و هر کس بر مرکب احتیاط بنشیند، در راهی امن از تلفگاه ها قرار می گیرد ، و هر که از خردش راه نمایی جوید، عبرت می گیرد و مایه عبرت دیگران نمی شود ، و هر که برای خدای عز و جلاخلاص ورزد، خداوند بزرگ و بلندمرتبه، او را در زندگی، عزیز و در آخرت، سعادتمند می گرداند . او سپس روی عتابش را به نایب کرد و گفت : ای ابو واثله ! تو گفتی که مخالفان سخن من، بیش از پذیرندگانش هستند . به خدا سوگند که گفتن این سخن، از تو نسزد ؛ زیرا هم تو و هم ما پیروان انجیل، از رفتار مسیح علیه السلام با حواریانش و دیگر افراد قومش که به او ایمان آوردند ، آگاهیم ، و این از جانب تو لغزشی است که آن را چیزی جز توبه و اقرار به آنچه انکار شده است ، نمی شوید . و چون به این جای سخن رسید ، رویش را به مهتر کرد و گفت : هیچ شمشیری نیست، مگر آن که کند می شود ، و هیچ عالمی نیست، مگر آن که دچار لغزش می گردد . پس هر که از خطای خویش دست بردارد و رهایش کند، او خوش بخت و خردمند است ، و آفت، در پافشاری (لجاجت) است . تو از دو پیامبری یاد کردی که به گفته خودت، پس از پسر [مریمِ] باکره می آیند . پس آنچه در کتاب ها[ی آسمانی] در این باره آمده است ، چه می شود ؟ ! آیا از آنچه مسیح علیه السلام در باره بنی اسرائیل خبر داد، آگاه نیستی ، که به آنان فرمود : «شما چگونه خواهید بود، آن گاه که من به نزد پدرم و پدر شما برده شوم و روزگارانی پس از من و شما، راستگو و دروغگویی بیایند ؟» و بنی اسرائیل گفتند : آن دو کیستند، ای مسیح خدا ؟ فرمود : «پیامبری از نسل اسماعیل که راستگوست و پیامبرنمایی از بنی اسرائیل که دروغگوست . آن راستگو ، با رحمت و جنگ، برانگیخته می شود ، و پادشاهی و سلطنتش تا وقتی دنیا بر پاست ، بر پا خواهد بود و آن دروغگو ، که با لقب مسیح دجّال از او یاد می شود ، برهه ای کوتاه سلطنت می کند. سپس خداوند، او را به دست من ، زمانی که مرا بر می گرداند ، به هلاکت می رساند» . حارثه گفت : ای قوم ! من شما را بر حذر می دارم از این که یهودیانِ پیش از شما، الگویی برایتان باشند [و به آنان اقتدا کنید] . به آنان از دو مسیح، خبر داده شد : مسیح رحمت و هدایت ، و مسیح گم راهی ، و برای هر یک از آن دو، نشانه و علامتی قرار داده شد ؛ امّا یهودیان ، مسیح هدایت را انکار و تکذیب کردند و به مسیح دجّال گم راه کننده، ایمان آوردند و منتظر او شدند ، و در فتنه [و گم راهی] ماندند و بر کُرّه آن سوار شدند ، و پیش تر ، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند و پیامبران او و بندگان عدالتخواهش را کشتند . پس خداوند عز و جل به سبب اعمالشان ، بینشی را که داشتند، از آنان گرفت ، و به سبب سرکشی شان ، سلطنتشان را از چنگشان در آورد ، و داغ ذلّت و خواری بر پیشانی شان زد ، و بازگشتشان را به سوی آتش دوزخ، قرار داد . نایب گفت : ای حارث ! تو از کجا می دانی که این پیامبرِ یاد شده در کتاب ها ، همان مرد ساکن یثرب است ؟ شاید پسرعموی یمامه ایِ تو (5) باشد ؛ زیرا او نیز از نبوّت، همان می گوید [و ادّعا می کند] که مرد قرشی می گوید ، و هر دوی آنها هم از نسل اسماعیل اند ، و هر دو پیروان و یارانی دارند که به نبوّتشان گواهی می دهند و به رسالتش اقرار دارند . آیا میان آن دو ، فرقی می یابی که [برای ما] بیانش کنی ؟ حارثه گفت : آری ، به خدا سوگند ! به خدا که فرقی را که بزرگ تر و دورتر از فاصله میان ابرها و زمین است ، می یابم . این فرق ، همان اسباب [و معجزاتی ]هستند که به وسیله آنها و مانند آنها، حجّت خدا بر حقّانیت فرستادگان و پیامبرانش ، در دل های بندگان عبرت آموز او استوار می شود . در باره مرد یمامی ، همان خبری که فرستادگان و کاروان های شما و غیر شما، یا کوچ گرانتان به سرزمین او ، و یمامیانی که نزد شما آمده اند و برایتان آورده اند ، خود، دلیلی کافی بر بطلان اوست . آیا همه آنان از قول جاسوسان و خبرچینان مسیلمه و فرستادگان او به سوی احمد در یثرب، به شما خبر ندادند که پس از بازگشت به نزد مسیلمه آنچه را در آن جا از بنی قیله (6) شنیده بودند، برایش باز گفتند؟ بنی قیله گفته بودند : زمانی که احمد به یثرب نزد ما آمد ، چاه هایمان نیمه خشک و آب هایمان شور بود و تا پیش از آمدن او، آب شیرین و گوارایی نداشتیم ، و او در برخی چاه ها آب دهان انداخت و از برخی دیگر، قدری آب در دهانش کرد و دوباره در آنها ریخت ؛ آب های شور ، شیرین شدند ، و از چاه های نیمه خشک، مانند دریا آب بیرون زد . گفتند : محمّد در چشم کسانی که به چشم درد مبتلا بودند ، و نیز روی زخم افرادی که زخم و جراحت داشتند ، تف کرد و چشم ها و زخم هایشان در دم، بهبود یافت و دیگر از درد چشم و زخم، شکایت نکردند . و بسیاری از نشانه ها و معجزات دیگر که از محمّد گفتند و خبر دادند ، و از مُسَیلَمه خواستند که او نیز چشمه ای از این کارها را نشان دهد و او بر خلاف میلش پذیرفت و با آنها به طرف یکی از چاه هایشان که آبی شیرین داشت، رفت و در آن تف انداخت؛ امّا آبش چنان شور شد که نمی شد خورد ، و در چاه دیگری که اندک آبی داشت ، آب دهان انداخت ؛ امّا همان اندک آبش خشکید، به طوری که یک قطره آب هم نیامد . در چشم مردی که چشم درد داشت، تف کرد و کور شد . بر زخمی آب دهان انداخت و تمام بدن آن شخص، پیس شد . مردم با دیدن این صحنه ها ، بر مسیلمه خرده گرفتند و از او خواستند که دست بردارد ؛ امّا مسیلمه گفت : وای بر شما ! شما چه بد امّتی هستید برای پیامبرتان و چه بد عشیره ای هستید برای پسرعمویتان ! ای مردم ! شما این کارها را زمانی از من خواستید که در باره آنها بر من وحی نیامده بود ؛ امّا اکنون در باره بدن ها و موهایتان به من اجازه داده شد، نه در باره چاه ها و آب هایتان و این برای کسانی از شماست که به من ایمان دارند ؛ امّا کسی که شک و تردید داشته باشد ، آب دهان انداختن من بر او جز بر درد و مرض او نمی افزاید . پس اینک هر یک از شما می خواهد ، بیاید تا در چشم او و بر پوستش آب دهان بیندازم . آنها گفتند : به پدرت سوگند که هیچ کس از ما، خواهان چنین چیزی نیست . ما می ترسیم که موجب شاد شدن یثربیان شوی . و از او روی گرداندند و حرمت خویشاوندی و جایگاهی را که در میان آنها داشت، نگه داشتند [و متعرّض او نشدند] . مهتر و نایب خندیدند، چنان که از شدّت خنده پا بر زمین می کوفتند و گفتند : فرق میان راستگویی و دروغگویی این دو مرد، از فرق میان روشنایی و تاریکی و حق و باطل هم بیشتر است ! گفتند : نایب ، با آن که حقیقت برایش روشن شد ، دوست داشت آبروی رفته مسیلمه را به جا آورد و جایگاه او را در خور سازد تا وی را همسنگ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قرار دهد و بدین وسیله بقای عزّت خود و منزلت والایی را که در میان همکیشانش کسب کرده بود، استمرار بخشد . از این رو گفت : اگر این مرد بنی حنیفه (مسیلمه) در این ادّعایش که خدای عز و جل او را فرستاده، گنهکار است و در این باره چیزهایی گفته که حقّ او نیست ، ولی این خدمت را کرده که قوم خود را از بت پرستی به ایمان به خدای مهربان کشانده است . حارثه گفت : تو را به آن خدایی که زمین را گسترانید و به نام خود، ماه و خورشید را روشنایی بخشید ، سوگند می دهم آیا در آنچه خداوند عز و جل در کتاب های پیشین نازل نفرموده است ، می یابی که خدای عز و جل گفته باشد : «منم خدا . معبودی نیست جز من که حاکم و جزا دهنده روز جزایم . کتاب هایم را نازل کردم و رسولانم را فرستادم تا به واسطه ایشان، بندگانم را از دام های شیطان برهانم ، و آنان را در میان آفریدگانم و زمینم چونان ستارگان درخشان آسمانم قرار دادم ، که با وحی من و فرمان من، هدایت می کنند . هر که از آنان فرمان بَرَد، از من فرمان برده و هر که از آنان نافرمانی کند، از من نافرمانی کرده است ، و من و فرشتگانم در آسمان و زمینم و آفریدگان لعنتگرم ، همگی ، آن کس را لعنت کرده ایم که پروردگاریِ مرا انکار کند یا چیزی از آفریدگانم را شریک من قرار دهد ، یا یکی از پیامبران و فرستادگانم را تکذیب کند ، یا بگوید: به من وحی شده ، در حالی که چیزی به او وحی نشده است ، یا سلطنت مرا کوچک شمارد ، یا ردای سلطنتم را به باطل بر تن کند ، یا بندگانم را کور و از من گم راه و منحرف سازد . هان ! مرا در حقیقت ، آن کس می پرستد که می داند من از عبادت و طاعتم از خلقم چه می خواهم . پس هر که از راهی که من به واسطه رسولانم رسم کرده ام ، به سوی من نیاید ، عبادت او ، جز بر دوری اش از من نمی افزاید» ؟ نایب گفت : خُب ، آرام باش ! من گواهی می دهم که تو حق را بیان داشتی . حارثه گفت : پس به چیزی جز حق نباید راضی شد و به چیزی جز آن، پناهی نیست ، و من آنچه گفتم ، از همین روی گفتم . مهتر که مردی سخت مکّار و مجادله گر بود سخن او را برید و گفت : بسیار خوب ؛ امّا به نظر من، این مرد قرشی (پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ) با آن دینش، تنها به سوی قومش [یعنی] فرزندان اسماعیل فرستاده شده است . با این حال، ادّعا می کند که خدای عز و جل او را به سوی همه مردمان فرستاده است . حارثه گفت : ای ابو قرّه ! آیا تو می دانی که خداوند، محمّد را فقط به سوی قوم خودش فرستاده است ؟ مهتر گفت : آری . حارثه گفت : به این امر، گواهی می دهی ؟ مهتر گفت : وای بر تو ! آیا می توان شواهد را رد کرد ؟ آری ، بدون تردید، گواهی می دهم . کتاب های کهن و خبرهای پیشین هم به آن گواهی می دهند . حارثه خنده کنان سر به زیر افکند و به فکر فرو رفت و با انگشت نشانه اش با [خاک های] زمین، ور رفت . مهتر گفت : چرا می خندی، ای پسر اَثال ؟ گفت : از تعجّب، خنده ام گرفت . مهتر گفت : مگر آنچه می شنوی، تعجّب دارد ؟ حارثه گفت : آری ، کاملاً تعجّب دارد . به حقّ خدا ، آیا عجیب نیست مردی که فضیلت علم و حکمت به او داده شده است، می گوید که خداوند عز و جل برای نبوّت خود، مردی دروغگو را برگزیده و رسالتش را به او سپرده و او را با روح و حکمت خود، تأیید کرده است؛ کسی را که به خدا دروغ می بندد و می گوید: «به من وحی شده»، با آن که به او وحی نشده است و چون کاهن، راست و دروغ و درست و نادرست را به هم می بافد ؟ مهتر، باز ایستاد و فهمید که خراب کرده است و محکوم شد و خاموش ماند . گفتند : حارثه در نجران، غریب بود . از این رو، نایب که از سخنان تند و آزار دهنده او به مهتر جریحه دار شده بود، رو به حارثه کرد و گفت : بس کن ای مرد بنی قیس بن ثعلبه و تیزی زبانت را نگه دار ، و این قدر تنور نادانی ات را برای ما داغ مکن ؛ زیرا ای بسا سخنی که گوینده اش با آن، سری را بلند می کند، (7) لیکن همان سخن، او را در قعر تاریکی می افکند ، و ای بسا سخنی که دل های کینه ور را به صلاح و آشتی می آورد . پس ، از آنچه دل ها پیشاپیش، انکارش می کنند و آن را نمی پذیرند ، دست بدار ، هر چند در نزد خودت برای آن، عذری باشد . وانگهی ، بدان که برای هر چیزی صورتی است ، و صورت انسان، خِرد است ، و صورت خرد، ادب ، و ادب بر دو گونه است : سرشتین و آموختنی ، و برترین آنها، ادبِ خدای عز و جل (ادب خدادادی) است ، و از ادب و حکمت خدای سبحان، این است که برای سلطنت او، حقّی است که برای هیچ یک از مخلوقاتش نیست ؛ زیرا این سلطنت، ریسمان میان خدا و بندگان اوست . و سلطنت، دو گونه است : سلطنت پادشاهی و چیرگی ، و سلطنت حکمت و شریعت . در رأس این دو ، سلطنت حکمت، جای دارد ، و تو ای مرد خود ، می بینی که خدای عز و جل با لطف و احسان خویش ، ما را بر پادشاهان دینمان و بر ملازمان و اطرافیان آنان، حاکم و مسلّط گردانیده است . پس ای مرد حق را به حقدار بده . در این صورت ، بر تو نکوهشی نخواهد بود . سپس گفت : از آن مرد قرشی و نشانه ها و هشدارهایی که آورده است ، گفتی و با طول و تفصیل هم گفتی ، و درست گفتی . ما از محمّد آگاهیم و به او کاملاً یقین داریم . من گواهی می دهم که تو نشانه ها و معجزات او را از قدیم و جدیدش ، بیان کردی، بجز یک نشانه را که شفابخش ترین و شریف ترینِ نشانه های اوست ، و نسبت آن با دیگر نشانه هایی که آورده، همانند سر به بدن است . بدنی که سر ندارد، چگونه است ؟ ! پس ، اندکی مهلت ده تا اخبار را جستجو کنیم و نشانه ها را از نظر بگذرانیم و آنچه را به ما رسیده است، وارسی نماییم . اگر آن نشانه فراگیر و نهاییِ او را مشاهده کردیم ، ما زودتر از هر کس دیگر به او خواهیم پیوست و بیش از همگان فرمان بردارش خواهیم بود . در غیر این صورت ، بدان که حقیقت، همان است که نبوّت و سفارتِ از جانب خداوندی که در حکم و فرمان او تفاوت و تغایری نیست ، می گوید . حارثه به او گفت : تو حرف هایت را زدی و به گوش همگان رساندی ، و من شنیدم و فرمان بردارم ؛ امّا این نشانه ای که فقدان آن می رماند و نبودش تردید می آورد ، چیست ؟ ! نایب به او گفت : ابو قرّه، آن را برایت روشن ساخت؛ لیکن تو راهی دیگر را در پیش گرفتی و بیهوده با ما این همه بحث و جدل نمودی . حارثه گفت : علاوه بر آن ، اکنون تو آن را برایم روشن گردان . پدر و مادرم به قربانت ! نایب گفت : رستگار است کسی که حق را شناخت و در برابر حق گردن نهاد و بِدان اعتراف نمود و از آن روی نگرداند . هم ما و هم تو از خبرهای کتاب های آسمانی که شامل علم اقوام و امّت ها و رخدادهای گذشته و آینده است ، آگاهی داریم . این کتاب ها که به زبان هر امّتی از آن امّت ها نازل شده اند، ظهور احمدِ پیامبر نهایی را اعلام کرده اند و بشارت و هشدار داده اند ؛ پیامبری که امّتش شرق و غرب عالم را می پوشانند و پیروانش پس از او سلطنتی دیر ینده بر پا می کنند که اوّلینِ آنها، حکومت را از نزدیک ترین فردشان به آن پیامبر ، از جهت دنباله روی و خویشاوندی ، غصب می کند. بعدا امّتشان دست به تجاوزگری و توسعه طلبی می زنند و بدین ترتیب، روزگاری دراز حکومت می کنند، تا جایی که در جزیره العرب، هیچ خانه ای و خانواده ای نمی ماند، مگر این که یا طرفدار آنهاست و یا از آنان بیمناک است . سپس بعد از مشقّات بسیار ، روزگار از آنان بر می گردد و سلطنتشان به مرزها و خاندان های گوناگون تجزیه می شود ، و مانندِ کرم هایی که در بینی شتر و گوسفند می افتند ، اقوامی در میان آنان می افتند . سپس بردگان و غلام زادگانشان بر آنها حاکم می شوند و نسل اندر نسل، سلطنت می کنند و در میان مردم ، با زور و خشونت ، دسته دسته فرمان می رانند ، و سلطنتشان سلطنتی پر نیش و گزند است . در این هنگام، از گوشه و کنار زمین، فرو کاسته می شود ، و بلا سخت می شود و آسیب ها همه جا را می گیرد ، چندان که مرگ در نزد هر یک از آنها از آن زندگی فلاکتبار، عزیزتر و محبوب تر است ، و این نیست، مگر به سبب بدبختی ها و مصیبت ها و فتنه کوری که به جان آنها می افتد . سرپرستان و پیشوایان دین در آن هنگام، مردمانی هستند که اهل آن نیستند . از این رو، دین، آنها را مانند آب دهان بیرون می اندازد ، و نشانه های دین از بین می روند ، و خودش رو به محو و نابودی می نهد و سرانجام از آن ، جز نامش چیزی باقی نمی ماند، به طوری که مرگش را اعلام می کنند . در آن روز، مؤمن، غریب است ، و دینداران، اندک اند، تا جایی که جز اندکی، بقیّه مردم از لطف و گشایش الهی نومید می گردند ، و عدّه ای گمان می کنند که خداوند هرگز پیامبرانش را یاری نمی کند و وعده اش را تحقّق نمی بخشد ؛ لیکن چون سختی ها و کیفرها بر سرشان فرود آمد و گلوی همه آنها را فشرد ، آن گاه خداوند به داد دینش می رسد ، و بندگانش را که دیگر نومید شده اند ، با مردی از نسل و ذریّه پیامبرشان احمد، کمک می کند . خداوند عز و جل ناگهان، او را می آورد . آسمان ها و آسمانیان بر او درود می فرستند ، و زمین و هر چه بر روی زمین است ، از گزنده و پرنده و آدمی ، از آمدن او شادمان می شوند ، و مادرتان یعنی زمین برکت ها و زیورهایش را برای او بیرون می ریزد . زمین، گنج ها و پاره های جگرش را به سوی او می افکند ، آن سان که بر شکل و حالتش در زمان آدم علیه السلام بر می گردد . در روزگار او (قائم علیه السلام )، فقر و بیماری ها و کیفرهایی که پیش تر به سر امّت ها فرود می آمد ، از مردم برطرف می شود و همه جا را امنیت فرا می گیرد ، و زهر هر زهرداری و چنگال هر چنگالداری و نیش هر نیشداری، کنده می شود، به طوری که دختر بچّه نوپا با مار زنگی، بازی می کند و به او هیچ گزندی نمی رساند ، به طوری که شیر در میان گلّه گاو، به سان چوپان آن است ، و گرگ در میان رمه برّه ها گویا صاحب آن . خداوند، بنده اش را بر هر آنچه دین است، چیره می گرداند ، و زمام جهان را تا بیضای چین در دست می گیرد، به طوری که به روزگار او در سرتاسر زمین، تنها دینی که هست، همان دین حقّ خداست ، که برای بندگانش پسندیده و آدم ، این مخلوق بدیعش ، و احمد، خاتم پیامبرانش ، و پیامبران و فرستادگان میان این دو را با آن دین فرستاده است . چون نایب، این نَقلش را بدین جا رسانید ، حارثه رو به او کرد و در جوابش گفت : به خدای دادار، سوگند ای خردمند بزرگ و ای دانای برگزیده که حق در دل تو درخشید ، و دل ها از عدالت [و حقّانیتِ] گفتار تو روشن شد ، و کتاب های خدا که آنها را نوری در شهرهایش و گواهی بر بندگانش قرار داده است ، با این نقلی که تو از سطور آنها کردی ، نازل شدند و هیچ دفتری از آنها با دفتری دیگر ناساز نبود ، و نه هیچ خطّی از آیات آنها با خطّی دیگر. پس دیگر چه می خواهی [و چرا به او ایمان نمی آوری] ؟ نایب گفت : تو او را همان مرد قرشی می پنداری ؛ امّا با این تصوّرت سخت در اشتباهی. حارثه گفت : به چه دلیل ؟ مگر شواهد، بر نبوّت و رسالت او گواهی نمی دهند ؟ نایب گفت : چرا به خدا ؛ امّا دو پیامبر و رسول هستند که در فاصله بعد از مسیحِ خدا و قیامت می آیند ، و نام یکی از آن دو، از دیگری مشتق است : محمّد و احمد . به [ظهور] اوّلی، موسی علیه السلام بشارت داده است و به دومی، عیسی علیه السلام . این مرد قرشی [فقط ]به سوی قوم خودش فرستاده شده و بعد از او، صاحبِ سلطنتی نیرومند و بهره ای طولانی [از دنیا ]می آید . خداوند عز و جل او را خاتم [آورندگان] دین و حجّت بر همه آدمیان بر می انگیزد . سپس بعد از او ، دوره ای می آید که در آن دوره، پایه ها از جایگاه خود، دور می شوند . پس خداوند عز و جل او را باز می گرداند و بر هر چه دین است، چیره اش می گرداند ، و او و فرمان روایانِ شایسته پس از او بر هر آنچه شب و روز آنها را فرا می گیرد از دشت و کوه و خشکی و دریا ، فرمان می رانند و همچون دو پدر ، آدم و نوح علیهماالسلام ، وارث ملک زمین خدای عز و جل می شوند ؛ امّا با آن که پادشاهانی بزرگ اند ، آنان را در هیئت درویشان پریشان حال و بیچاره می بینی . اینان، همان مردان ارجمند و برتری هستند که بندگان خدا و سرزمین او جز با آنان، سامان نمی گیرند . و در زمانِ آخرین فرد آنها (امام زمان) و پس از درنگی طولانی و سلطنتی نیرومند ، عیسی پسر [مریمِ ]باکره [از آسمان] بر آنان فرود می آید . بعد از آنان ، دیگر خیری در زندگی نیست . در پی آنها آشوب توده های پست که در خِرَد چونان گنجشک اند ، به راه می افتد ، و آن گاه است که قیامت بر پا می شود ، و قیامت در زمان بدترین و پلیدترین مردمان، بر پا می شود . این وعده ای است که خدای عز و جلبه واسطه آن بر احمد درود فرستاد، چنان که به واسطه آن بر خلیلش ابراهیم علیه السلام درود فرستاد و این یکی از فراوان براهین در تأیید احمد صلی الله علیه و آله است که کتاب های پیشینِ خدا از آنها خبر داده اند . حارثه گفت : پس ، از نظر تو ای ابو واثله قطعی و ثابت است که این دو نام ، برای دو نفر است ؛ برای دو پیامبر مُرسَل در دو عصر مختلف ؟ نایب گفت : آری . حارثه گفت : آیا در این باره تردیدی یا گمانی به وجود تو راه می یابد ؟ نایب گفت : نه ، به معبود سوگند ، این ، از آفتاب هم روشن تر است. و به قرص خورشید، اشاره کرد . حارثه سرش را پایین انداخت و تعجّب کنان با انگشتش با زمین ور رفت . سپس گفت : ای پیشوای مُطاع ! مصیبت است این که مال، در نزد کسی باشد که آن را می اندوزد، نه کسی که خرجش می کند ، و سلاح، نزد کسی باشد که از آن برای تزیین خود، استفاده می کند، نه نزد کسی که با آن می جنگد ، و رأی، نزد کسی باشد که آن را در اختیار می گیرد، نه کسی که یاری اش می کند . نایب گفت : ای حارثک ! هر ناسزایی که خواستی، گفتی ، و هر گستاخی ای که خواستی کردی . بس کن دیگر ! حارثه گفت : به خدایی که آسمان ها و زمین ها به اذن او بر پاست و شاهان به فرمان او چیره گشته اند ، سوگند می خورم که این دو نام برای یک نفر و یک پیامبر و یک فرستاده است ، که موسی بن عمران از آمدنش خبر داده ، و عیسی بن مریم بشارتش را داده ، و پیش از آن دو نیز صُحُف ابراهیم علیه السلام به او اشاره کرده است . مهتر خندید، طوری که به قومش و به حاضران وانمود کند که خنده اش برای ریشخند حارثه و از سر تعجّب است . نایب از خنده او به شوق و نشاط آمده، سرزنش کنان رو به حارثه کرد و گفت : [خنده ]دروغ ابو قرّه، تو را نفریبد ؛ زیرا اگر چه او برای تو خندید؛ امّا در حقیقت به تو خندید . حارثه گفت : اگر چنین کرده باشد ، یک جوری سبکی یا کار بدی کرده است . آیا شما دو تن که خدایتان به راهتان آوَرَد از حکمت کُهن نمی دانید که : «خردمند را سزد رو ترش نمودن جز از بهر ادب کردن ، و خندیدن، مگر از سر شگفتی» ؟ آیا از سَروَرتان مسیح علیه السلام به شما نرسیده است که فرمود : «خنده بی جای عالِم، از غفلت دل اوست یا از سرمستی ای که او را از فردایش بی خبر کرده است» . مهتر گفت : ای حارثه ! به خدا سوگند که هیچ کس با خِرد خویش زندگی نمی کند، مگر این که با گمانش نیز زندگی می کند ، (8) و اگر من جز آنچه را تو روایت کردی، نمی دانستم که عالِم نبودم . آیا به تو نیز از سَروَرمان مسیح که درود او بر ما باد نرسیده است که : «خداوند، بندگانی دارد که به سبب رحمت بی کران پروردگارشان آشکارا می خندند و از ترس پروردگارشان، در نهان می گریند» ؟ حارثه گفت : اگر این است ، بسیار خوب [اشکالی ندارد] . مهتر گفت : آنچه را گفتی، باید به حساب بدگمانی های تو به بندگان خدایت دانست . بر گردیم بر سر آنچه موضوع سخن ماست؛ زیرا بحث و کشمکش میان ما به درازا کشید، ای حارثه ! گفته اند : این، سومین نشست در سومین روز از گردهمایی آنان برای بحث و مشورت در باره مسئله ای بود که برایشان پیش آمده بود . مهتر گفت : ای حارثه ! آیا ابو واثله با روشن ترین بیانی که به گوشی خورده است ، تو را خبر نداد؟ و با یک چنین زبانی به تو گزارش نکرد ؟ و تو را با دلایلی که آورد، مجاب ننمود ؟ (9) و اینک من از باب تأکید، آن را از منبعی سوم به تو یادآور می شوم . تو را به خدا و به آنچه بر کلمه ای از کلماتش (پیامبری از پیامبرانش) نازل کرده است، سوگند می دهم، آیا در زاجره نقل شده از زبان اهل سوریه به زبان عربی یعنی صحیفه شمعون بن حَمّون صفا که اهل نجران، آن را از او به ارث برده اند ، نمی یابی ؟ ! مهتر گفت : آیا او پس از ایراد سخنی طولانی ، نگفت : «آن گاه که رشته خویشاوندی ها جدا و بریده شود ، و نشانه ها از میان رود ، خداوند، بنده اش فارقلیطا را با رحمت و دادگری می فرستد . گفتند : فارقلیطا چیست، ای مسیح خدا ؟ گفت : احمدِ پیامبر خاتم و وارث [پیامبران] . او کسی است که در زمان حیاتش [خداوند] بر او درود می فرستد ، و پس از آن که او را نزد خویش برد نیز بر وی درود می فرستد ، به واسطه فرزند پاک و برگزیده او که در آخر الزمان ، آن گاه که دستگیره های دین از هم می گسلند ، و چراغ های شریعت، خاموش می گردند و ستارگانش افول می کنند ، خداوند، او را می فرستد ، و اندکی از ظهور آن بنده صالح نمی گذرد که دین به حالت آغازش باز می گردد ، و خداوند عز و جل سلطنت خود را در بنده اش ، و سپس در نیکانِ از نسل او ، مستقر می سازد ، و این سلطنت، از او منتشر می شود، تا جایی که پادشاهی اش در سراسر زمین قرار می گیرد» ؟ حارثه گفت : تمام آنچه شما دو تن بیان داشتید ، حق است ، و با وجود حق، جای هراس نیست و با غیر حق انس نتوان گرفت . پس دیگر چه می خواهید ؟ مهتر گفت : حقیقت، آن است که شخصِ بی دنباله از این افتخار، بهره ای ندارد . حارثه گفت : همین طور است ؛ امّا محمّد چنین نیست . مهتر گفت : تو جز ستیزه گری نمی دانی . آیا کاروانیان ما و یارانمان پس از جستجو در باره او به ما خبر ندادند که او تنها دو فرزندِ پسر، قُرَشی و قِبطی، (10) داشته و هر دو مرده اند و محمّد، چون شاخ شکسته [یعنی بی کس و فرزند] مانده و پایش بر لب گور است . اگر از دنیا رفت و از او فرزندی بر جای ماند، آن گاه سخن تو جا دارد . حارثه گفت : به خدا سوگند که عبرت ها بسیارند؛ امّا عبرت گرفتن از آنها اندک است ، و نشانه های راه راست، موجودند، اگر چشم از دیدن آنها کور نباشد . همان گونه که چشمان بیمار نمی توانند به قرص خورشید بنگرند ، همچنین نظرهای کوتاه، دستشان به نور حکمت نمی رسد؛ چون ناتوان اند . البتّه هر کس چنین باشد، شما دو تن به مهتر و نایب اشاره کرد چنین نیستید . به خدا سوگند که شما دو تن ، به سبب میراث حکمتی که خدای عز و جل عطایتان کرده و به واسطه بقایای حجّتی که نزد شما به امانت سپرده است ، و بزرگی و منزلتی که برای شما در میان مردم قرار داده است ، حجّت بر شما تمام است . خداوند عز و جلکسی را که به او سلطنتی بخشیده ، شهریار و خدایگان مردم قرار داده است ، و شما دو تن را حاکم و سرپرست بر شهریاران آیین ما ، و حامیان آنان قرار داده است، آن سان که در دینشان به شما پناه می آورند؛ امّا شما به آنان پناه نمی برید ، و به آنان فرمان می دهید و آنان فرمانتان می برند ، و هر شهریاری یا سلطانی باید برای خداوند عز و جل که او را بالا برده است ، فروتنی نماید ، و برای خدای عز و جلبا بندگانش خیرخواه باشد ، و در کار او سستی نکند . شما دو تن از شهادت های راستی که به نفع محمّد، حکم کرده اند ، و در کتاب های محفوظ مانده [در نزد شما ]بر حقّانیت او صحّه می گذارند ، یاد کردید ، و با این حال، بر آنید که او تنها به سوی قوم خودش فرستاده شده و نه به سوی همه مردمان ، و او را پیامبر خاتم و جهانی و وارث نهایی [پیامبران ]نمی دانید ؛ چون او را بی دنباله می پندارید . چنین نیست ؟ مهتر و نایب گفتند : چرا . حارثه گفت : اگر او بازمانده و دنباله ای داشت، آیا شما دو تن که به دلیل آنچه در دل دارید و به خاطر تکذیب وراثت و چیره آمدن [وارث نهایی او] بر همه شرایع ، در شک هستید ، باز هم در این که او پیامبر خاتم و فرستاده شده به سوی همه بشر است ، شک می کردید ؟ گفتند : نه . حارثه گفت : آیا این پاسخ برای این ایراد ، بعد از این همه سرزنش ها و ستیزه ها ، برایتان کافی نیست ؟ گفتند : چرا . حارثه گفت : اللّه اکبر . آن دو گفتند : تکبیر گفتی . سبب چیست ؟ حارثه گفت : حق آشکار شد ، و باطل به لکنت افتاد ، و کشیدن آب دریا و شکافتن کوه از میراندن آنچه خدا زنده کرده و زنده کردن آنچه او میرانده، آسان تر است . اینک ، بدانید که محمّد، مقطوع النسل نیست ، و او حقیقتا خاتم و وارث [نهایی پیامبران] و فرستاده نهایی است ، و پس از او پیامبری نیست ، و امّت او، آخرین امّت اند تا قیام قیامت که خداوند، زمین و زمینیان را به ارث می برد ، و از نسل اوست آن فرمان روای شایسته ای که توضیح دادید و خبر دادید که بر شرق و غرب عالم، حاکم می شود ، و خداوند عز و جل او را با آیین توحیدی ابراهیم بر همه آیین ها چیره می گرداند . آن دو گفتند : وای بر تو، ای حارثه ! ما از تو غافل بودیم؛ لیکن تو چونان روبهان مکّار، از ستیزه گری خسته نمی شوی ، و از بحث سیر نمی گردی . تو ادّعای بزرگ کردی . برهانت بر آن چیست ؟ حارثه گفت : به نیایتان سوگند ، شما را از برهانی خبر دهم که از شبهه نگه می دارد ، و درد سینه ها بِدان شفا می یابد ! آن گاه به ابو حارثه حُصَین بن علقمه ، رئیس آنان و اسقف اوّلشان ، رو کرد و گفت : ای پدر عزیز ! اگر صلاح می دانی ، با آوردن جامعه (11) و زاجره، دل های ما را آرام و سینه هایمان را شاد گردان . گفتند : این، چهارمین نشست در روز چهارم بود و این روز ، روزی بود که زمین، آفریده شد و خورشید به وسط آسمان رسید و چلّه تابستان بود . پس ، آن دو به حارثه رو کردند و گفتند : دنباله این بحث را به فردا بیفکن ، که دیگر جانمان به لب رسیده است . پس ، جمعیت پراکنده شدند تا فردا که زاجره و جامعه را بیاورند و در آن دو بنگرند و به آنچه در آنها آمده، عمل کنند . چون فردا شد، نجرانیان به کلیسایشان آمدند تا ببینند جامعه که دو رئیسشان و حارثه بر آن توافق کرده بودند ، چه می گوید . مهتر و نایب، چون اجتماع مردم را برای این منظور دیدند ، خود را باختند؛ چون می دانستند که سخن حارثه درست است ، و راه را بر حارثه گرفتند تا او را از گشودن کتاب ها در حضور مردم، منصرف کنند . آن دو، شیطان هایی انسان نما بودند . مهتر گفت : تو زیاده گویی کردی و همه را خسته نموده ای . پس بحث و سخن با ما را که رشته اش بریده شد، در همین جا مختومه دار ، و از ادامه دادن به آن دست بشوی . حارثه گفت : آیا این جز از تو و یار تو بود ؟ پس ، از حالا آنچه می خواهید ، بگویید . نایب گفت : آنچه گفتنی بود، گفتیم ، و دوباره پاره ای از آنها را می آزماییم ، بی آن که حجّتی از حجّت های خدا را کتمان نماییم ، یا نشانه ای از او را انکار کنیم ، یا به خدا افترا بندیم و بنده ای را که از جانب او فرستاده شده است، فرستاده اش ندانیم . ای مرد ! ما اعتراف داریم که محمّد، فرستاده خداوند عز و جل به سوی قومش از فرزندان اسماعیل است، بدون آن که بر دیگر مردمان از عرب و عجم، لازم باشد که از او پیروی و فرمان برداری کنند و به خاطر او از دینی دست بر دارند و با او به دینی دیگر در آیند ؛ بلکه تنها کافی است که اقرار کنند او پیامبر و فرستاده به سوی بزرگان قوم و دین خودش است. حارثه گفت : به چه دلیل بر پیامبریِ او و فرمان برداری از وی گواهی می دهید ؟ آن دو گفتند : چون در بشارت های اناجیل و کتاب های پیشین، در باره او برای ما گواهی داده شده است . حارثه گفت : حال که پس از این همه سخنان بلند و کوتاه و مکرّر ، پذیرفتید که محمّد این گونه است ، از کجا می گویید که او وارث نهایی و فرستاده به سوی همه انسان ها نیست ؟ آن دو گفتند : هم تو و هم ما می دانیم و شک نداریم که حجّت خداوند عز و جل تمام نشده است ؛ بلکه آن کلمه خداست که تا شب و روز در پی هم می آیند و تا زمانی که حتّی دو نفر آدم در این عالم باقی اند ، در نسل ها جاری خواهد بود ، و ما پیش تر گمان می کردیم که محمّد، صاحب این کلمه است ، و اوست که زمام آن را می کشد ؛ لیکن چون خداوند عز و جل با بردن فرزندان ذکورش، او را بی نسل کرد ، دانستیم که او نیست ؛ زیرا محمّد، مقطوع النسل است، در حالی که به شهادت کتاب های آسمانی خدای عز و جل، حجّت باقی مانده خدای عز و جل و پیامبر خاتم او، مقطوع النسل نیست . بنا بر این ، او (حجّت نهایی و پیامبر خاتم)، پیامبر دیگری است که پس از محمّد می آید و [دینش] جاوید می ماند . نامش از نام محمّد گرفته شده است ، و او همان احمد است که مسیح علیه السلام از نام او و از ختم نبوّت و رسالتش خبر داده است ، و فرزندش چنان سلطنتی قاهر می یابد که همه مردم را بر شریعت بزرگِ خداوند عز و جل گرد می آورد . او یکی از یاران دین [و امّت] او نیست؛ بلکه از ذریّه او و از پشت اوست . بر تمام آبادی های زمین ، و آنچه میان این آبادی هاست از سنگلاخ و دشت و کوه و دریا ، سلطنت می کند ؛ سلطنتی به ارث رسیده و آماده . این ، خبری است که کتاب های اناجیل از آن ، اطّلاع داده اند و ما هم این سخن را به گوش تو خواندیم و پیاپی برایت باز گفتیم . پس دیگر تو را چه حاجت به تکرار آن ؟! حارثه گفت : می دانم که من و شما سه روز است بحث و گفتگو می کنیم ، و این نیست، مگر برای آن که فراموش کرده، به یاد آورد و غفلت زده، به خود آید ، و حقایق برای ما روشن گردد . شما دو تن، از دو پیامبری سخن گفتید که در فاصله میان [رفتن] مسیح خدا و قیام قیامت ، پشت سر هم می آیند و گفتید : هر دوی آنها از فرزندان اسماعیل اند . اوّلین آنها، محمّد در یثرب ، و دومین آنها، احمد خاتم . محمّد ، آن مرد قرشی، همین ساکن در یثرب است و من به او حقیقتا ایمان دارم . آری، به معبود سوگند، او همان احمد است که کتاب های خدای عز و جل، از او خبر داده اند و نشانه هایش بر او دلالت دارند . او حجّت خدا و فرستاده خاتم او و وارث حقیقی [پیامبران] است ، و در فاصله میان پسر [مریمِ] باکره تا قیامت، جز او پیامبر و فرستاده ای و حجّتی نخواهد بود ، مگر کسی که از نسل دختر پاک دامن و بزرگوار و مؤمن اوست [که البتّه او هم حجّت خداست] . پس شما دو تن ، به سبب ابلاغی که از جانب خداوند در باره نبوّت محمّد، به شما شده است ، به آن اطمینان دارید ، و اگر انقطاعِ نسل او نبود ، در این که او اوّلین و آخرین است، شک نمی داشتید ؟ آن دو گفتند : آری ، این یکی از بزرگ ترین نشانه های او در نزد ماست . حارثه گفت : پس به خدا سوگند ، شما دو تن در باره پیامبر دومی که پس از او می آید ، دچار شک و شبهه اید ، و جامعه در این باره میان ما داوری می کند . مردم از هر سو فریاد زدند : جامعه ای ابو حارثه ! جامعه ! علّت این [درخواستِ آوردن جامعه] آن بود که مردم از بحث و جدل های طولانی میان آن سه، خسته شده و به ستوه آمده بودند . به علاوه ، می پنداشتند که پیروزی، با آن دو تن خواهد بود و ادّعاهایی که در آن نشست ها کرده بودند، تأیید خواهد شد . ابو حارثه به مرد غول پیکری که کنارش ایستاده بود، رو کرد و گفت : ای غلام ! برو و آن [جامعه] را بیاور . او جامعه را آورد، در حالی که روی سرش گذاشته و از سنگینی به زور، آن را نگه داشته بود . مردی راستگو از نجرانیان که با مهتر و نایب، ملازم بود و در پاره ای امورشان به آن دو، خدمت می کرد و از بسیاری کارهای آنان اطّلاع داشت به من (راوی) گفت : چون جامعه آورده شد ، مهتر و نایب در مخمصه شدیدی افتادند ؛ چون می دانستند که با ورق زدن آن به نشانه ها و اوصاف پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و ذکر خانواده و همسران و فرزندان او ، و مصائبی که پس از او تا پایان دنیا در میان امّت و یاران او رخ می دهد ، دست خواهند یافت . از این رو، یکی از آن دو، رو به دیگری کرد و گفت : امروز، روزی است که طلوع خورشید آن برای ما خجسته نیست . پیکرهایمان در این روز، حاضر است؛ امّا اندیشه هایمان حضور ندارند ؛ چرا که فرومایگان و سفلگانِ ما حضور دارند ، و به ندرت پیش می آید که نابخردان قومی در جمعی باشند و پیروزی از آنِ ایشان نباشد . آن دیگری گفت : آنان برای آن که مغلوب می شود ، بد چیره شوندگانی هستند. یک نفرِ آنان با کمترین سخنی چنان ضربتی می زند و در یک آن، چنان خرابی ای به بار می آورد که طبیب خردمند نمی تواند آن ضربه را التیام بخشد ، و تیماردار (12) حاذق در یک سال تمام، از عهده اصلاح آن خرابی بر نمی آید ؛ چرا که نادان، ویرانگر است و دانا سازنده ، و میان ساختن و ویران کردن، تفاوت از زمین تا آسمان است . حارثه از فرصت استفاده کرد و در خفا و پنهانی، پیکی نزد گروهی از یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرستاد و از آنان خواست که در گردهمایی ایشان حاضر شوند و آنان آمدند . در نتیجه ، آن دو نتوانستند آن جلسه را تعطیل کنند یا به تأخیر افکنند ؛ زیرا در یافتند که عموم نصارای نجران منتظرند تا بدانند که در جامعه از اوصاف پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چه آمده است ، مخصوصا که حضور فرستادگان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آن جمع و تحریک حارثه علیه آن دو و تمایل شیخشان به ابو حارثه، آنان را به این امر برانگیخته [و کنجکاو کرده] بود . آن مرد نجرانی به من (راوی) گفت : پس ، رأی آن دو بر این شد که به وضعیتِ پیش آمده، گردن نهند و نشان ندهند که از آن گریزان اند ، مبادا بدگمانی به آن را به خود راه دهند ، و نیز تا اوّلین ارج گزار جامعه و مشوّق به آن باشند تا مقام و منزلت آن دو، خدشه دار نشود . سپس حقیقت امر، روشن شود و از آن کمک بگیرند تا به موجب آن عمل نمایند . از این رو ، با این ذهنیت ، به طرف جامعه که در برابر ابو حارثه بود پیش رفتند . حارثه بن اثال، در برابر آن دو، قرار گرفت ، و گردن ها به طرف آن دو کشیده شدند و فرستادگان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پیرامون آنان را گرفتند . ابو حارثه دستور داد جامعه را باز کردند و [نیز] صحیفه بزرگ آدم علیه السلام را که مشتمل بود بر علم ملکوت خدای عزیز و پُر جلال و آنچه در زمین و آسمانش آفریده و پدید آورده ، و آنچه جهان های میان آسمان و زمینش را از آن بیرون آورده؛ همان صحیفه ای که شیث از پدرش آدم علیه السلام به ارث برد و آدم آن را از لوح محفوظ گرفته بود . پس ، مهتر و نایب و حارثه ، در صحیفه برای یافتن مشخّصات و اوصاف پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که موضوع اختلاف آن سه بود ، به جستجو پرداختند و مردمانی که در آن روز، حاضر شده بودند ، هیاهو می کردند و منتظر نتیجه بودند . آن سه در مسباح (/ مصباح) دوم، از فاصله های صحیفه چنین یافتند : «به نام خدای مهرگستر مهربان . منم خدا . معبودی نیست جز منِ زنده جاویدان ، در پی هم آورنده روزگاران ، و فیصله دهنده امور . با مشیّت خود ، بر اسباب، پیشی گرفته ام ، و با قدرتم ، دشواری ها[ی سرکش] را رام ساخته ام. پس منم نیرومند فرزانه ، مهرگستر مهربان. رحم کن تا به تو رحم شود. (13) رحمت من بر غضبم پیشی دارد ، و عفوم بر مجازاتم . بندگانم را برای پرستش کردنم آفریدم ، و حجّتم را بر آنان تمام کردم . من رسولانم را در میان ایشان بر می انگیزم ، و کتاب هایم را بر ایشان فرو می فرستم . این کار را از همان زمانِ نخستین موجودِ بشری تا زمان پیامبرم و خاتم رسولانم احمد، انجام می دهم ؛ همان پیامبری که درودهایم را بر او قرار می دهم و برکت هایم را در دلش می نشانم ، و [زنجیره] پیامبران و هشدار دهندگانم را به او کامل می گردانم . آدم علیه السلام گفت : معبودا ! این فرستادگان، کیان اند ؟ و این احمدی که او را چنین جایگاه بالا و بلندی بخشیده ای، کیست ؟ خداوند فرمود : همگی از نسل تو هستند و احمد، فرجامین آنهاست . آدم گفت : خداوندا ! آنان را به چه بر می انگیزی و می فرستی ؟ فرمود : به توحیدم . سپس سیصد و سی شریعت را پیاپی می فرستم ، و همه آنها را با احمد به سامان می رسانم و کامل می گردانم . پس هر که با یکی از این شریعت ها نزد من آید و به من و فرستادگانم ایمان داشته باشد، او را به بهشت می برم» . سپس مطالبی گفت که خلاصه اش این است که خداوند متعال، پیامبران علیهم السلام و ذریّه آنان را به آدم علیه السلام شناساند و آدم به آنها نگریست . در ادامه آن، چنین آمده بود : «آن گاه آدم علیه السلام نوری را دید که درخشش آن، فضای شکافته را بست و شرق را فرا گرفت. سپس همچنان پیش رفت تا آن که غرب را هم پوشاند . آن گاه بالا رفت تا به ملکوت آسمان رسید . آدم، نگاه کرد و دید که آن، نور محمّد پیامبر خداست ، و ناگاه، کران تا کران از بوی خوش آن، آکنده شد ، و دید که چهار نور از راست و چپ و پشت سر و پیش رویش آن را در میان گرفته اند که عطر و روشنایی آنها، بسیار شبیه اوست . به دنبال آنها نورهایی بودند که از نور آنها اقتباس می کردند ، و این نورها در روشنایی و عظمت و گستردگی، به آن نورها می مانستند . آن گاه این نورها به آن چهار نور، نزدیک شدند و آنها را در میان گرفتند . آدم سپس نورهایی به شمار ستارگان دید که بسیار بسیار پایین تر از جایگاه نورهای نخستین بودند . و برخی از آن نورها، روشن تر از برخی دیگر بودند ، و از این جهت نیز تفاوت بسیاری میانشان بود . سپس ناگهان لشکری همچون شب، سیل آسا به طرف آن نور، سرازیر شدند و از هر سو و از هر جهت، پیشروی می کردند ، و همچنان آمدند تا آن که دشت و کوه را پر کردند ، و بسیار زشت و بدریخت و بدبو بودند . آدم، از دیدن این صحنه ها متحیّر گشت و گفت : ای دانای اسرار نهان و ای آمرزنده گناهان ، و ای پروردگار قدرت قاهر و مشیّت غالب ! این مخلوق خوش بختی که گرامی اش داشته ای و بر جهانیان، برتری اش داده ای، کیست ؟ و این نورهای والا که گرداگرد او را گرفتند ، کیستند ؟ خدای عز و جل به او وحی فرمود : ای آدم ! او و اینان، دستاویز تو و دستاویز آن دسته از آفریدگان من اند که سعادتمندشان کرده ام . اینان، پیشتازان مقرَّب [درگاه من] و شفاعت کنندگانی هستند که شفاعتشان پذیرفته می شود . این یکی، احمد است که سَروَر آنان و سَروَر آفریدگان من است . با علم خویش، او را برگزیدم ، و نامش را از نام خودم بر گرفتم : من محمودم و او محمّد است . و این یکی، برادر و وصیّ اوست و با او پشتیبانی اش کردم ، و نسل وی را پر برکت و پاک گردانیدم . و این یکی، بانوی کنیزان من و بازمانده پیامبرم احمد است و در علم من، چنین است . و این دو، نوه ها و جانشینان ایشان اند ، و این دیگران که نورشان همسان نور آنهاست، از نسل آنان اند . بدان که هر یک از آنان را من برگزیده ام و پاکشان گردانیده ام ، و وجود همه آنان را پر برکت و رحمت ساخته ام . پس هر کدامشان را ، به علم خویش ، پیشوای بندگانم و نور شهرهایم قرار داده ام . آدم، چشمش به شبحی در آخر آنان افتاد که در آن پهنه، همچون ستاره صبحگاهی که برای مردم دنیا می درخشد ، می درخشید . خداوند تبارک و تعالی فرمود : با این بنده سعادتمندم غل و زنجیرها را از بندگانم می گشایم ، و بارهای گران را از دوششان بر می دارم ، و به واسطه او زمینم را از مهر و رأفت و دادگری پر می کنم ، چنان که پیش از او از بی رحمی و وحشت و ستم پر شده است . آدم علیه السلام گفت : بار خدایا ! گرامی [واقعی]، کسی است که تو گرامی اش داشته ای ، و بزرگ، کسی است که تو بزرگی اش بخشیده ای . معبودا ! حقّا کسی که تو او را رفعت و بلندی بخشی، باید چنین باشد . پس ای خداوندگار نعمت های بی وقفه ، و احسان بی پایانی که پاداش آن را نتوان داد ! این بندگان والای تو از چه به این منزلت رسیدند و سزامند دهِش بزرگ و فضل و بخشش فراوان تو گشتند و نیز بندگان فرستاده ات که آنان را گرامی داشته ای ؟ خدای تبارک و تعالی فرمود : منم من آن خدایی که معبودی جز من نیست . مهترگستر و مهربانم ، ارجمند و فرزانه ام ، دانا به نهان ها ، و اسرار نهفته در دل هایم . موجوداتی را که هستند، آن زمان که نبودند، می دانستم که [بعد از هستی یافتن ]چگونه خواهند بود ، و می دانم که آنچه نیست، اگر هستی می یافت، چگونه می بود ، و من ای بنده من در علم خویش بر دل های بندگانم نگریستم و در میان ایشان، مطیع تر و برای خلقم خیرخواه تر از پیامبران و رسولانم ندیدم . از این رو ، روح و کلمه خویش را در آنان قرار دادم ، و بار حجّتم را بر دوش ایشان نهادم ، و به واسطه رسالت و وحیم ، آنان را بر دیگر آفریدگان برگزیدم . سپس این جایگاه و منزلت ایشان را به بستگان و جانشینانِ پس از ایشان سپردم و [بدین سان آنان را به پیامبران و رسولانم ملحق نمودم و آنان را پس از ایشان] امانتداران حجّتم ، و سَروَران خلقم قرار دادم ، تا به واسطه آنان شکستگی بندگانم را التیام بخشم و کژی هایشان را راست گردانم ؛ چرا که من به آنها و به دل هایشان خبیر و آگاهم . سپس به دل های برگزیدگانم ، یعنی رسولانم ، نظر افکندم ، و در میان ایشان، مطیع تر و برای بندگانم خیرخواه تر از محمّد ، این منتخب و برگزیده ام ، نیافتم . پس به علم خویش، او را برگزیدم ، و نامش را تا [حدّ] نام خودم بالا آوردم . سپس دل های بستگان او را که پس از اویند ، به رنگ دل وی یافتم. پس ایشان را به او ملحق نمودم ، و وارثان کتاب و وحیم ، و آشیانه های حکمت و نورم قرارشان دادم ، و با خود، عهد کردم که کسی را که با چنگ زدن به توحید من و ریسمان محبّت آنان به دیدارم آید، هرگز عذاب نکنم» . ابو حارثه ، سپس دستور داد به سراغ صحیفه بزرگ شیث علیه السلام که به ادریسِ پیامبر علیه السلام به ارث رسیده بود ، بروند . نگارش آن به خطّ سُریانی قدیم بود و آن، خطّی است که بعد از نوح علیه السلام ، شاهان هیاطله (14) که همان نمرودان اند ، با آن می نوشتند . پس ، آن عدّه صحیفه را خواندند، تا به این جا رسیدند که گفت : «قوم ادریس علیه السلام و یارانش به نزد او که آن روز در عبادت خانه اش در سرزمین کوفان بود رفتند و ادریس از جمله چیزهایی که به ایشان گفت ، این بود : پسرانِ بلافصل پدرتان آدم علیه السلام و پسرانِ پسران او و ذریّه اش ، با هم بحث کردند و گفتند : به نظر شما کدام کس نزد خدای عز و جل گرامی تر و بلندپایه تر و مقرّب تر است ؟ برخی گفتند : پدرتان آدم علیه السلام ؛ [چون] خداوند عز و جل او را با دست خودش آفرید و فرشتگانش را به سجده در برابرش وا داشت و او را در زمین، جانشین قرار داد و همه آفریدگانش را مسخّر او گردانید . برخی گفتند : نه ، فرشتگان اند که از فرمان خدای عز و جل سرپیچی نکردند . برخی گفتند : نه ، سه رئیس فرشتگان، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل اند . و برخی گفتند : نه ، امین خدا جبرئیل علیه السلام است . [برای داوری] نزد آدم علیه السلام رفتند و موضوع بحث و اختلاف خود را به او گفتند . آدم علیه السلام گفت : پسران من ! من به شما می گویم که گرامی ترین خلق خدای عز و جل در نزد او کیست . به خدا سوگند که وقتی او در من جان دمید، به طوری که من راست نشستم ، عرش بزرگ برایم درخشید. من در آن نگریستم و دیدم نوشته است : معبودی جز خدا نیست . محمّد، پیامبر خداست . فلانی، برگزیده خداست . فلانی، امین خداست . فلانی، منتخب خداست و چند نام در کنار محمّد صلی الله علیه و آله اسم برد . آدم گفت : در آسمان، هیچ جای پیدایی نبود، مگر این که در آن، نوشته شده بود : معبودی جز خدا نیست و هیچ جایی نبود که در آن، نوشته شده باشد : معبودی جز خدا نیست ، مگر این که در کنارش نوشته شده بود به نگارش تکوینی و نه خطّی : «محمّد، پیامبر خداست ، و هیچ جایی نبود که در آن، نوشته شده باشد : محمّد، پیامبر خداست ، مگر این که در کنارش نوشته شده بود : فلانی، منتخب خداست . فلانی، برگزیده خداست . فلانی، امین خداست و چند نام به ترتیب شماره ، نام برد . آدم علیه السلام گفت : پس ای فرزندان من محمّد صلی الله علیه و آله و آن کسانی که نامشان در کنار او نوشته شده بود ، از همه آفریدگان خدای متعال، در نزد او گرامی ترند» . ابو حارثه از مِهتر و نایب خواست که درودهای ابراهیم علیه السلام را هم که فرشتگان از نزد خدای عز و جل آورده اند ، بخوانند [و مطّلع شوند]؛ لیکن حاضران به همین مقدار از جامعه که خوانده بودند، رضایت دادند . ابو حارثه گفت : نه ، همه آن را ببینید و امتحان کنید ؛ زیرا این کار، هر بهانه دیگری را از بین می برد ، و تردیدها را از دل می زداید ، و دیگر جای شک و شبهه ای باقی نمی گذارد . پس ، چاره ای جز تن دادن به سخن او نماند . از این رو، آن عدّه، آهنگ تابوتِ (صندوق) ابراهیم علیه السلام کردند . در آن آمده بود : «خداوند عز و جل به فضل خویش که آن را شامل هر یک از خلق خود که خواهد، می گرداند ، ابراهیم علیه السلام را به دوستیِ خویش برگزید و به درودها و برکاتش مفتخر گردانید ، و او را جلودار و پیشوای آیندگان قرار داد ، و پیامبری و پیشوایی و کتاب را در نسل او نهاد که یکی از دیگری آن را می گیرد ، و او را وارث تابوت آدم علیه السلام گردانید که دربردارنده حکمت و دانش بود و به واسطه همان، خداوند عز و جل آدم را بر همه فرشتگان، برتری داد . پس ابراهیم علیه السلام به آن تابوت نگریست و در آن، خانه هایی به شمار پیامبران مرسل اولو العزم و اوصیای [جانشینِ] آنان دید . به آن خانه ها نگریست و چشمش به خانه محمّد ، واپسینِ پیامبران ، افتاد و علی بن ابی طالب را در سمت راست او دید که کمربند وی را گرفته است . پیکری بزرگ بود و نوری در آن می درخشید . او برادر محمّد و وصیّ ظفرمند او بود . ابراهیم علیه السلام گفت : ای معبود و ای سَرور من ! این مخلوقِ شریف کیست ؟ خدای عز و جل به او وحی فرمود که : این، بنده من و برگزیده آغازین و انجامین من است ، و این یکی، وصی و وارث اوست . ابراهیم گفت : پروردگارا ! آغازین و انجامین چیست ؟ فرمود : این محمّد است ؛ برگزیده من و نخستین آفریده من و بزرگ ترین حجّت من در میان آفریدگانم . او را آن گاه که آدم هنوز میان گِل و تَن بود ، پیامبر قرار دادم و برگزیدم ، و در پایان زمان ، او را برای تکمیل و دینم بر می انگیزم و [رشته] پیام ها و هشدارهایم را بدو ختم می کنم ، و این علی، برادر و بزرگ ترین دوست (/ گرونده به) اوست . میان آن دو، پیوند برادری افکندم ، و هر دو را برگزیدم ، و بر آن دو، درود و برکت نثار کردم ، و هر دو را پاک و خالص گردانیدم ، و نیکان را از این دو و فرزندان ایشان قرار دادم ، و این همه را انجام دادم، پیش از آن که آسمانم و زمینم و مخلوقاتی را که در آسمان و زمین اند، بیافرینم ؛ چرا که من به آنان و دل هایشان علم داشتم . من به بندگانم، دانا و آگاهم . ابراهیم علیه السلام [باز] نظر کرد و چشمش به دوازده [بزرگ] افتاد که از زیبایی می درخشیدند . از پروردگارش پرسید : پروردگارا ! مرا از نام های این صورت هایی که در کنار صورت محمّد و وصیّ او هستند ، خبر ده . این [کنجکاوی] از آن رو بود که دید آن عدّه، درجات بالایی دارند و در کنار صورت محمّد و وصیّ او قرار دارند . خداوند عز و جل به او وحی فرمود : این یکی، کنیز من و یادگار پیامبرم ، فاطمه صدّیقه زهراست . او و همسرش را منشأ این ذریّه پیامبرم قرار دادم . این دو ، حسن و حسین هستند ، و این، فلانی است ، و این فلانی ، و این یکی، کلمه من است که به واسطه او رحمتم را در سرزمینم می گسترانم ، و دینم و بندگانم را نجات می دهم ، و این، زمانی است که آنان از کمک من مأیوس و نومید گشته اند . پس ای ابراهیم هر گاه در درودهایت از پیامبرم محمّد یاد کردی ، در کنار او ، بر ایشان نیز درود فرست . در این هنگام ، ابراهیم علیه السلام بر آنان درود فرستاد و [چنین] گفت : پروردگارا ! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، چنان که آنان را برگزیدی و کاملاً پاک و خالصشان گردانیدی . خداوند عز و جل وحی فرمود که : کرامت و فضل من بر تو، خجسته و گوارا باد ؛ زیرا من سلاله محمّد و کسانی از آنان را که برگزیده ام، در مجرای صلب تو قرار می دهم و آنان را از تو و سپس از نخستین فرزندت اسماعیل بیرون می آورم . پس ، شاد باش ای ابراهیم که من درودهای تو را به درودهای آنان پیوند زدم ، و در پی آن [درودها]، برکات و رحمتم را بر تو و بر ایشان قرار دادم ، و مِهر خویش و حجّتم را تا زمان مشخّص و آن روز موعود، بر قرار نمودم ؛ روزی که در آن، آسمان و زمینم را خود به ارث می برم ، و مخلوقاتم را برای داوری ام و پراکندن مِهر و دادم بر می انگیزم» . چون یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدند آنچه را که آن عدّه از تلاوت جامعه و کتاب های کهن بِدان رسیدند یعنی اوصاف پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت او که در کنار او از ایشان یاد شده بود و دریافتند که آنان با او چه نسبت [و قرابتی] دارند و منزلت آنان در نزد او را مشاهده کردند ، بر یقین و ایمانشان افزوده گشت و از خوش حالی می خواستند بال در آوردند . سپس آن عدّه به سراغ آنچه بر موسی علیه السلام نازل شده بود، رفتند و در سفر دوم تورات، چنین یافتند : «من در میان اُمّی ها پیامبری از فرزندان اسماعیل بر خواهیم انگیخت . کتابم را بر او نازل می کنم و او را با آیین درست، به سوی همه آفریدگانم می فرستم ، حکمتم را به او می دهم و با فرشتگان و لشکریانم یاری اش می نمایم . نسل او از طریق دختر مبارک اوست که من به آن دختر، برکت داده ام . سپس از دو شیر بچّه او، همانند اسماعیل و اسحاق که منشأ دو شاخه (طایفه) بزرگ اند ، شمار آنان را بسیار بسیار افزون می سازم . از ایشان، دوازده پیشوا خواهد بود . با محمّد صلی الله علیه و آله و رسالت او، پیام و دینم را کامل می گردانم و رشته پیامبران و رسولانم را با او ختم می نمایم . پس قیامت ، در پی محمّد و امّت او بر پا می شود» . حارثه گفت : اکنون صبح برای کسی که دو چشم بینا داشته باشد، آشکار شد و حقیقت، برای آن که حق پذیر است، روشن گردید . پس آیا در دل های شما دو تن (مهتر و نایب)، مَرَضی هست که بخواهید شفایش دهید ؟ آن دو، پاسخی ندادند . ابو حارثه گفت : آخرین نشانه را هم در سخن سَرورتان مسیح علیه السلام بیابید . پس آن عدّه به سراغ کتاب ها و اناجیلی رفتند که عیسی علیه السلام آورده است ، و در مفتاح چهارم وحی به مسیح علیه السلام چنین یافتند : «ای عیسی ، ای پسر عَذرای پاک ! سخنم را بشنو و در فرمان من کوشا باش . من تو را بدون پدر آفریدم ، و نشانه ای (/ معجزه ای) برای جهانیان قرارت دادم . پس فقط مرا پرستش کن و بر من توکّل نمای و کتاب را محکم بگیر. سپس آن را برای مردم سوریا تفسیر کن و به ایشان خبر ده که: منم خدای یکتا . معبودی نیست جز منِ زنده جاویدان ، که دگرگونی و زوال نمی پذیریم . پس به من و به فرستاده ام ، پیامبر اُمّی ، ایمان آورید ؛ همو که در آخر الزمان می آید ؛ پیامبر رحمت و جنگ ؛ نخستین و واپسین . گفت : نخستین پیامبری است که آفریده شد و واپسین پیامبری است که بر انگیخته می شود و آن، آخرین و فرجامین [پیامبر ]است. پس بنی اسرائیل را به [آمدن ]او بشارت ده . عیسی علیه السلام گفت : ای مالک روزگاران و دانا به نهان ها ! این بنده نیکی که چشمم او را ندیده، امّا دلم دوستش می دارد ، کیست ؟ خداوند فرمود : او برگزیده من و فرستاده من است که با دستش در راه من جهاد می کند و گفتارش با کردارش ، و نهانش با آشکارش یکی است ، توراتی جدید بر او فرو می فرستم که با آن، چشم های کور و گوش های کر و دل های فرو بسته را می گشاید و چشمه های دانش، دریافت حکمت و بهار دل ها، در آن است . خوشا به حال او و خوشا به حال امّت او ! عیسی گفت : پروردگارا ! نام و نشان او و خوراک امّت او یعنی : سلطنت امّت او چیست ؟ و آیا او را بازمانده ای یعنی ذریّه ای هست ؟ خداوند فرمود : تو را از آنچه پرسیدی ، خبر می دهم . نامش احمد است ؛ برگزیده ای از ذریّه ابراهیم و منتخبی از نسل اسماعیل . دارای رخساری تابان و جبینی درخشان است ، مرکبش اُشتر است ، و چشمانش می خوابند؛ امّا دلش نمی خوابد . خداوند، او را در میان امّتی اُمّی بر می انگیزد، تا زمانی که شب و روز باقی است [و نبوّت و دین او به قوّت خود، باقی خواهد ماند] . زادگاه او، شهر پدرش اسماعیل یعنی مکّه است . پُر همسر است و کم فرزند . نسل او از بانویی خجسته و مؤمن است و از آن بانو، صاحب دختر می شود ، و آن دختر، صاحب دو دُردانه آقا می شود که هر دو شهید می شوند . نسل احمد را از آن دو، قرار می دهم . پس ، طوبا برای آن دو باشد و هر که آن دو را دوست دارد و در زمان آن دو است و یاری شان می دهد . عیسی علیه السلام گفت : معبودا ! طوبا چیست ؟ فرمود : درختی است در بهشت که تنه و شاخه های آن، از طلاست ، و برگ هایش حریر ، و میوه هایش چون پستان دختران ، شیرین تر از عسل و نرم تر از مِسکه ، و آب آن، از [چشمه ]تسنیم (15) است . اگر جوجه کلاغی بر فراز آن بپرد، پیر می شود و به آخر آن نمی رسد . هیچ منزلی از منازل بهشتیان نیست، مگر که شاخه ای از آن درخت بر آن، سایه افکنده است» . چون افراد از خواندن آنچه خدای عز و جل به مسیح علیه السلام وحی فرموده است یعنی اوصاف و ویژگی های محمّد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلطنت امّت او و یادکرد از ذریّه و اهل بیت او ، فراغت یافتند ، آن دو مرد، محکوم گشته، دم فرو بستند ، و گفتگوی میان ایشان در این باره تمام شد . پس از آن که حارثه از طریق [ کتاب ] جامعه و آنچه در کتاب های قدیم آمده بود ، بر مهتر و نایب پیروز شد و آن دو نتوانستند در مطالب جامعه، مطابق خواست خود دست برند و موفّق نشدند با تأویل و تفسیرهای خود، مردم را بفریبند ، از بحث و ستیزه در این باب، باز ایستادند و دانستند که راه درست را نپیموده اند . پس افسرده و غمگین به معبدشان رفتند تا بیندیشند و فکری بکنند . نصارای نجران به نزد ایشان رفتند و نظر آن دو را پرسیدند و این که در کار دینشان چه می کنند . آن دو، سخنی بدین مضمون گفتند : [فعلاً] به دین خود چنگ زنید تا وضعیت دین محمّد معلوم شود . به زودی، ما نزد قریشیان به یثرب می رویم تا ببینیم که او چه آورده و به چه چیز، دعوت می کند . چون مهتر و نایب برای رفتن به نزد پیامبر خدا در مدینه آماده شدند ، چهارده سوار از نصارای نجران که به نظرشان از فاضل ترین و دانشمندترین افرادشان بودند ، و هفتاد مرد از بزرگان و سَروران بنی حارث بن کعب انتخاب شدند که آن دو را همراهی کنند . راوی گفت : قیس بن حصین ذو الغصّه و یزید بن عبد المَدان که در سرزمین حَضرَموت بودند، به نجران آمدند و ورودشان هم زمان با حرکت قومشان بود . از این رو آن دو نیز با آن عدّه، همراه شدند . افراد بر پشت مرکب هایشان نشستند و اسبانشان را هی زدند و روی در راه نهادند تا آن که به مدینه وارد شدند . [از طرف دیگر،] پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چون دید یارانش دیر کردند ، خالد بن ولید را با عدّه ای سوار فرستاد تا از آنان خبر بیاورند، که به آنان در راه که نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می آمدند، برخوردند . چون [هیئت نجرانی] نزدیک مدینه رسیدند ، مهتر و نایب بر آن شدند تا یاران خود و بنی حارث را که با آن دو آمده بودند ، به رخ مسلمانان و مردم مدینه بکشند ، از این رو، راه را بر آنان گرفتند و گفتند : اگر اشتران خود را بخوابانید و پیاده شوید و گرد و خاک از خود بزدایید و جامه های سفرتان را از تن بر کنید و از باقی مانده آبی که دارید، بر خود بریزید ، این، بهتر است . مسلمانان از شترها پیاده شدند و گرد و غبار از خود زدودند و جامه های کهنه شان را در آوردند و جامه های نوِ بُرد و حریر خود را پوشیدند ، و زلف و فرق خود را مشک زدند . آن گاه [نجرانیان] بر اسب ها نشستند و نیزه ها را بر روی کتف اسبانشان نهادند و در یک ردیف به حرکت در آمدند . آنان از خوش شکل و شمایل ترین عرب ها بودند . مردم با دیدن آنها به طرفشان رفتند و گفتند : نمایندگانی به این زیبایی ندیده ایم ! نجرانیان آمدند تا آن که بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مسجدش وارد شدند . در این هنگام ، وقت نمازشان رسید و سوی مشرق به نماز ایستادند . مردم [مسلمان] خواستند آنها را از این کار باز دارند ، که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مانع آنان شد . سپس نجرانیان و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سه روز به یکدیگر مهلت دادند ، و نه پیامبر صلی الله علیه و آله ، آنان را [به اسلام ]فرا خواند و نه آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله سؤالی کردند ، تا به رفتار او دقّت کنند و آنچه را از او مشاهده می کنند، با اوصافی که از او [در کتب آسمانی خویش ]می یابند ، بسنجند . روز سوم که تمام شد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنها را به اسلام دعوت نمود . نجرانیان گفتند : ای ابو القاسم ! هر چیزی که کتاب های خداوند عز و جل در وصف پیامبرِ مبعوث شونده بعد از روح [خدا ]عیسی علیه السلام ، به ما خبر داده اند ، آن را در تو دیدیم، مگر یک چیز را که آن هم بزرگ ترین نشانه و روشن ترین اماره و دلیل است ! فرمود : «آن چیست ؟». گفتند : ما در انجیل می خوانیم که پیامبرِ آینده پس از مسیح ، او را تصدیق می کند و به او ایمان دارد، در حالی که تو از او بد می گویی و تکذیبش می کنی ، و می گویی که او [ نیز همچون ما ] بنده (انسان) است ! پس ، بحث و دعوای آنان با پیامبر صلی الله علیه و آله فقط بر سر عیسی علیه السلام بود . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «چنین نیست ؛ بلکه من او را تصدیق می کنم و به او باور و ایمان دارم ، و گواهی می دهم که او پیامبر و فرستاده از جانب پروردگارش بود ، و می گویم : او بنده ای است که اختیار سود و زیان و مرگ و زندگی و رستاخیز خود را هیچ ندارد» . نجرانیان گفتند : آیا بنده[ی مخلوق] می تواند آن کُنَد که او می کرد ؟ آیا پیامبران، آن قدرت فوق العاده ای را که او از خود نشان می داد ، داشته اند ؟ آیا او مردگان را زنده نمی کرد و کور مادرزاد و پیس را شفا نمی داد ، و از آنچه در سینه هایشان نهان می داشتند و در خانه هایشان اندوخته بودند، به آنان خبر نمی داد ؟ آیا کسی جز خدا یا فرزند خدا می تواند این کارها را بکند ؟ ! و سخنان غلوآمیز فراوان در حقّ او گفتند ، در حالی که خداوند از این نسبت ها بسی پاک و به دور است . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «برادرم عیسی چنان بود که گفتید ؛ مرده را زنده می کرد و کور مادرزاد و پیس را شفا می داد ، و افراد را از آنچه در دل هایشان بود و از آنچه در خانه هایشان می اندوختند، خبر می داد ، و همه اینها با اجازه خداوند عز و جل بود . در عین حال، او بنده خدای عز و جل بود ، و این برای او ننگ نیست ، و خودش نیز از آن استنکاف نمی کرد ؛ چرا که او گوشت و خون و مو و استخوان و پی و اخلاط بود . غذا می خورد ، و تشنه می شد ، و نیاز (/ قضای حاجت) پیدا می کرد، و امّا پروردگار او، آن خدای یگانه حقّی است که چیزی همانندش نیست ، و همتا ندارد» . نجرانیان گفتند : پس کسی چون او را به ما نشان بده که بدون جنس مذکّری و پدری به دنیا آمده باشد . فرمود : «آدم علیه السلام . او خلقتش از عیسی علیه السلام عجیب تر است . او بدون پدر و مادر آفریده شد . برای خداوند عز و جل با آن قدرتش، آفریدن هیچ چیزی آسان تر یا سخت تر از آفریدن مخلوق دیگری نیست؛ «بلکه کار او چنان است که هر گاه چیزی را اراده کند، به او می گوید : باش . و او [بی درنگ] هست می شود» » و این آیه را برایشان خواند : «همانا مَثَل عیسی نزد خدا، همچون مَثَل [خلقت] آدم است که او را از خاک آفرید . سپس بدو گفت : «باش» . پس وجود یافت» . مهتر و نایب گفتند : در باره سَرورمان [عیسی]، ما با تو به توافق نمی رسیم و به پیامبری تو، اقرار نمی کنیم . پس بیا یکدیگر را لعنت کنیم تا معلوم شود که کدام یک از ما بر حق است و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم ؛ زیرا لعنت، نمونه و نشانه ای سریع است [و زود دامنگیر می شود] . در این هنگام ، خداوند عز و جل آیه مباهله را بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرو فرستاد : «پس هر که در این باره ، پس از دانشی که تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه کرد ، بگو : بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را فرا بخوانیم ، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این آیه از قرآن را که بر او نازل شده بود ، برای آنان خواند و فرمود : «خداوند به من فرمود که به درخواست شما پاسخ مثبت دهم و مأمورم کرد که در صورت ایستادگی و پافشاری بر سخنتان ، با شما مباهله کنم» . آن دو گفتند : این نشانه میان ما و توست . چون فردا شود، با تو مباهله می کنیم . سپس با یاران مسیحی خود برخاستند و رفتند . چون دور شدند آنان در حَرّه منزل کرده بودند به یکدیگر گفتند : او تصمیم به فیصله دادن میان خود و شما گرفته است . پس نخست بنگرید که همراه چه کسانی به مباهله با شما می آید . آیا با همه پیروانش یا با یاران اهل کتابش (16) و یا کسانی که اهل فروتنی و تمسّک به دین و اخلاص هستند که اینان شمارشان اندک است . اگر با جمعیت زیاد و افرادِ یال و کوپال دار آمد ، برای به رخ کشیدن آمده است ، چنان که شاهان چنین می کنند [تا قدرت خود را در برابر دشمن به نمایش بگذارند] . در این صورت، پیروزی با شما خواهد بود، نه با او . و اگر با اندک افرادی فروتن [و بی نام و نشان ]آمد ، [بدانید که ]آنان از تبار پیامبران و برگزیده آنان و کسانی هستند که پیامبران با ایشان مباهله می کنند . در این صورت از مباهله کردن با آنان بپرهیزید . پس ، این نشانه ای است برای شما ، و آن گاه بیندیشید که با او چه باید بکنید ؛ زیرا آن که پیشاپیش، هشدار می دهد، معذور است . پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد بین دو درخت را جارو کردند و صبح فردای آن روز، دستور داد جامه سیاه نازکی را روی آن دو درخت، پهن نمودند . مهتر و نایب، چون آن را دیدند ، با فرزندان خود (صبغه المحسن و عبد المنعم و ساره و مریم) بیرون آمدند و نصارای نجران با آن دو، خارج شدند و سواران بنی حارث بن کعب در زیباترین شکل و شمایل بر مرکب هایشان نشستند . مردم مدینه ، از مهاجر و انصار و دیگران با قبایل خود و پرچم ها و درفش هایشان و با زیباترین جامه ها و هیئت های خود آمدند تا ببینند که چه می شود . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حجره اش بماند تا آن که روز بالا آمد . سپس در حالی که دست علی را گرفته بود و حسن و حسین، پیشاپیش او و فاطمه علیهاالسلام پشت سرشان حرکت می کردند ، بیرون آمد و به طرف آنها رفت تا به آن دو درخت رسید و با همان هیئتی که از حجره اش بیرون آمده بود ، بین دو درخت زیر ردا ایستاد ، و در پی مهتر و نایب فرستاد و آنها را به مباهله فرا خواند . آن دو آمدند و گفتند : چه کسانی را برای مباهله با ما آورده ای، ای ابو القاسم ؟ فرمود : «بهترین مردمان روی زمین و گرامی ترین آنها در نزد خدای عز و جل را ؛ اینان را» و علی و فاطمه و حسن و حسین که درودهای خدا بر آنها باد را به آن دو نشان داد . آن دو گفتند : نمی بینیم که برای مباهله با ما، بزرگان و انبوه جمعیت و یا افراد نام و نشانداری را که به تو ایمان آورده و پیروی ات کرده اند، آورده باشی . ما در این جا با تو جز این جوان و زن و دو کودک نمی بینیم . آیا با اینها می خواهی با ما مباهله کنی ؟ فرمود : «آری ، آیا اندکی پیش، این را به شما نگفتم ؟ ! آری ، سوگند به آن که مرا به حق بر انگیخت ، من مأمورم که با این افراد با شما مباهله کنم» . رنگ آن دو، زرد شد و به سوی یاران خود در اقامتگاهشان باز گشتند . چون یارانشان رنگ و روی آن دو را دیدند ، گفتند : چه اتّفاقی برایتان افتاده است ؟ آن دو، موضوع را کتمان کردند و گفتند : اتّفاقی نیفتاده است تا به شما بگوییم . جوانی که از نیکان آنها و فردی دانا بود ، به نجرانیان رو کرد و گفت : وای بر شما ! دست بر دارید و در باره اوصافی که از او در جامعه یافتید، فکر کنید . به خدا سوگند، شما خوب می دانید که او راستگوست . هنوز از زمانی که برادران شما به صورت بوزینه و خوک در آمدند، مدّت زیادی نمی گذرد ! نجرانیان دانستند که او خیرخواه آنهاست . از این رو چیزی نگفتند . منذر بن علقمه برادر اُسقفشان ابو حارثه که از علمای آنان بود و نجرانیان، او را به علم می شناختند؛ ولی در زمان بحث و گفتگوهای آنان در نجران نبود و وقتی آمد که تصمیم گرفته بودند نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بروند و او نیز با آنان همراه شد ، چون در هم ریختگی نجرانیان و شک و دودلی آنها را در آن روز دید ، دست مهتر و نایب را گرفت و به یارانش گفت : مرا با این دو تنها بگذارید . پس، آن دو را به کناری برد و گفت : پیشرو، به افرادش دروغ نمی گوید و [من حقیقتا خیرخواه شما و] به راستی دلسوزتان هستم . پس اگر به عاقبت خود اندیشیدید، نجات می یابید ، و گر نه هم خودتان نابود می شوید و هم دیگران را نابود می کنید . آن دو گفتند : تو پاک دل و مورد اعتمادی . پس بگو . گفت : آیا می دانید که هرگز گروهی با پیامبری مباهله نکردند، مگر آن که در چشم بر هم زدنی، نابود شدند ؟ شما و هر عالم خردمند دیگری چون شما، می دانید که این ابو القاسم محمّد، همان پیامبری است که پیامبران آمدن او را نوید داده اند و از اوصاف او و خاندان درستکارش یاد کرده اند ، و یک نشان دیگر هم هست که من شما را از آن آگاه می کنم . پس، آن را نادیده نگیرید . آن دو گفتند : آن نشان چیست، ای ابو مُثنّی ؟ گفت : به ستارگان بنگرید که چه سان به زمین، خیره شده اند ، و به سر فرود آوردن درختان و به پرندگان که در برابر شما به رو در افتاده اند؛ بال هایشان را بر زمین گسترده اند و آنچه را در چینه دان هایشان است، بالا آورده اند ، بی آن که نزد خداوند عز و جل گناهی و تقصیری کرده باشند . اینها نیست، مگر به خاطر آن که عذاب، سایه افکنده است . به لرزش کوه ها و دود پراکنده و تکّه های ابر بنگرید ، در حالی که ما در چلّه تابستان و وسط ظهر به سر می بریم ! بنگرید محمّد؛ که چهار عضو خانواده اش همراه اویند، دست به آسمان برداشته و منتظر جواب شماست . بدانید که اگر دهان او به کلمه ای از نفرین باز شود، هلاک ما قطعی است و به سوی زن و فرزند و مال بر نمی گردیم . مِهتر و نایب، نگاه کردند و صحنه ای مهیب دیدند و یقین کردند که آن، امری از جانب خدای متعال است . پس گام هایشان لرزید و نزدیک بود عقلشان را از دست بدهند ، و احساس کردند که عذاب بر آن دو، فرود آمده است . چون منذر بن علقمه ترس و وحشتی را که به جان آن دو افتاده بود ، دید، گفت : اگر تسلیم او شوید، در دنیا و آخرتش سالم [و بی گزند] خواهید بود ، و اگر دین خودتان و خرّمی آیینتان را برگزیدید و حاضر نشدید از آزمندی به جاه و مقامی که نزد قومتان دارید، چشم بپوشید ، من نمی توانم جلو آزمندی شما به جاه و مقامتان را بگیرم . شما داوطلب مباهله با محمّد شدید و آن را راه حلّ نهایی میان خود و او قرار دادید و با همین نیّت از نجران بیرون آمدید ، و محمّد هم در پذیرفتن درخواست شما شتافت ، و پیامبران، هر گاه کاری را اعلان کنند، تا آن را برآورده نسازند و انجامش ندهند، دست بر نمی دارند . پس اگر از این کار منصرف شده اید و ترس آنچه می بینید، شما را گیج و هراسان کرده است ، هنوز فرصت انصراف دادن دارید . پس زود باشید ای برادران من زود باشید ، بروید با محمّد صلح کنید و رضایتش را به دست آورید ، و آن را به تأخیر نیندازید ؛ زیرا شما و من نیز در کنار شما به منزله قوم یونسید، آن گاه که عذاب بر فراز سرشان قرار گرفت . آن دو گفتند : پس تو خودت ای ابو مثنّی با محمّد ملاقات کن و در باره آنچه از ما می خواهد، به او تضمین بده و [متقابلاً] از او تقاضا کن که همین پسرعمویش را برای عقد قرارداد میان ما و خودش بفرستد ؛ زیرا او در نزد محمّد، دارای وجهه و اعتبار است . زودتر خبرش را برای ما بیاور . منذر، نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رفت و گفت : درود بر تو، ای فرستاده خدا ! گواهی می دهم که معبودی نیست، جز آن خدایی که تو را بر انگیخت ، و [گواهی می دهم که ]تو و عیسی ، هر دو ، بنده و فرستاده خدا هستید . پس [منذر] اسلام آورد و پیغام آن دو را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را برای مصالحه با نجرانیان فرستاد . علی علیه السلام گفت : پدرم فدایت باد ! بر چه اساس با آنان مصالحه کنم؟ فرمود : «نظر تو ای ابو الحسن در توافقی که با آنان می کنی، نظر من است» . علی علیه السلام نزد آنان رفت و مهتر و نایب با وی توافق کردند که سالی هزار جامه و هزار دینار بابت خراج بدهند و نصف آن را در محرّم و نصف دیگرش را در رجب بپردازند . علی علیه السلام آن دو را خوار و حقیر نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آورد و ایشان را از توافقی که با آنان کرده بود، آگاه ساخت ، و مهتر و نایب به خراج و فرمان برداری از پیامبر صلی الله علیه و آله تن دادند . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به آن دو فرمود : «این را از شما پذیرفتم . بدانید که اگر با من و این کسانی که زیر این ردا هستند، مباهله می کردید، خداوند، این درّه را بر شما آتشی شعله ور می کرد و سپس آن آتش را زودتر از چشم بر هم زدنی، به طرف کسانی که پشت سرتان هستند، می کشاند و آنها را در شعله هایش می سوزاند» . وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله با خانواده اش بر گشت و به مسجد رفت ، جبرئیل علیه السلام بر او فرود آمد و گفت : ای محمّد ! خدای عز و جل تو را سلام می رساند و می فرماید : بنده ام موسی به واسطه هارون و پسرانش با دشمن خود، قارون، مباهله کرد و قارون و خانواده اش و اموالش و کسانی از قومش که از او پشتیبانی می کردند ، همگی ، در کام زمین فرو رفتند . به عزّت و جلالم سوگند می خورم ای احمد که اگر با خودت و خانواده ات که زیر آن ردا بودند، با همه زمینیان و خلایق مباهله می کردی ، بی گمان، آسمان، پاره پاره و کوه ها ریز ریز می شدند ، و زمین فرو می ریخت و دیگر هرگز آرام نمی گرفت، مگر آن که من چنین می خواستم . آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله به سجده افتاد و پیشانی اش را بر خاک نهاد . سپس دو دستش را به طرف آسمان بر داشت، چندان که سفیدی زیر بغلش بر مردم نمایان شد و سه بار گفت : «سپاس، [ خدای ] نعمت بخش را ! سپاس [ خدای ] نعمت بخش را!» . از پیامبر صلی الله علیه و آله در باره [علّت] سجده اش و نشانه های شادی در چهره اش سؤال شد . فرمود : «خدای عز و جل را سپاس، به خاطر لطفی که به من در باره خانواده ام کرد» و سپس پیغامی را که جبرئیل علیه السلام آورده بود ، برای آنان بیان فرمود .

.

1- .کنایه از غلبه ترس و وحشت بر وجود اوست . این تعبیر، در باره شخص بزدل و ترسو به کار می رود .
2- .پادشاهی از پادشاهان یمن بوده است .
3- .ذو منار، لقب یکی از شاهان یمن است . او را چنین لقب داده اند؛ چون او نخستین کسی است که در راه ها ، برای راه نمایی ره گذران ، مناره نصب کرد .
4- .در روایت شیخ مفید ، عبد المسیح به عنوان شخص سومی ، در کنار نایب و رئیس ، آمده و نه به عنوان نامی برای نایب .
5- .مقصود ، مسیلمه کذّاب است که در یمامه به دروغ، ادّعای نبوّت کرد .
6- .مراد از بنی قیله، انصار اوس و خزرج اند . قیله ، مادر این دو طایفه بود .
7- .یعنی: دیگران به سخن او توجّه می کنند .
8- .یعنی: زندگی کردن با گمان های نادرست، بیشتر است تا زندگی کردن بر اساس خِرد . این، کنایه از آن است که این سخن تو، ناشی از گمان نادرست است ، و مرادش این بود که خنده اش عقب نبوده است (پانوشت محقّق إقبال الأعمال) . در بیان علّامه مجلسی آمده است : شاید معنایش این باشد که کسانی که با اتّکای محض به عقل زندگی می کنند، از گمان های باطل پیروی می کنند ، یا معنایش این است که خردمند ، خردمند نیست، مگر آن که با گمان و فهم خود، مطالبی را در یابد و فهم و علم او به روایت و خبر، محدود و منحصر نباشد .
9- .یا بنا به ضبط بحار الأنوار: «فألقاک مع غرماتک بموارده حجرا» ، ترجمه چنین می شود : «تو را با وجود آگاهی ات از این مطلب ، چون سنگ یافت [که هیچ سخنی در تو کارگر نمی افتد]» .
10- .منظور از قرشی ، قاسم فرزند ایشان از خدیجه است و مراد از قبطی ، ابراهیم فرزند ایشان از ماریه قِبطیّه است .
11- .جامعه : هر یک از اسفار کتاب مقدّس (فرهنگ لاروس عربی فارسی: واژه «جامعه») .
12- .یا : پیشکار ؛ باغبان .
13- .در بحار الأنوار ، «رحم می کنم و رحمت می فرستم» آمده است .
14- .هیاطله : معرّب «هَفتالیان» که نام قبیله ای از هون های سفید است که در تاریخ قرون پنجم و ششمِ ایران و هند، اهمّیت فراوان داشته است (ر.ک: دائره المعارف فارسی مصاحب : مدخل «هفتالیان») .
15- .تسنیم : چشمه ای در بهشت که بهترین شراب بهشتی را دارد .
16- .یعنی یاران عالم و قرآن دان خود